1- به نام جاودانگی
آغاز جهان تصادف است
به جهان آمدنمان از پی یک تصادف است
و عشق
عشق هم تصادف است !
چون آغاز جهان ...
تصادفی که جهانی نو خلق می کند.
و مرگ ،
آری ، هر آغازی ، انجامی در پی دارد ...
خوشا تصادفی بزرگ ،
که لحظه ای عظیم خلق کند ،
به نام جاودانگی !
ق.خ
2- دمی با دم ِ خیام
خیام اگر ز باده مستی ، خوش باش
با لاله رخی اگر نشستی خوش باش
چون عاقبت کار جهان نیستی است
انگار که نیستی ، چو هستی خوش باش
خ
3- تقدیم به خیام بزرگ. او که از پستی ، رست ؛
خیام اگر ز باده مستی ، هستی
با لاله رخی اگر نشستی ، رستی
هستی تو هنوز ، چون دمی را رستی
بر دست منت ، بزن به دستت دستی !
ق.خ
خیلی قشنگ بود
مخصوصا این قسمت سوم
اگر جناب خیام زده بود چقدر از این شعر لذت می برد
اولی خیلی زیبا بود
البته به نظرم مرگ یک آغاز است آغازی بر یک پایان
زندگی را لحظه ها می سازد خوشا افرادی که قدر لحظه ها در می یابند و از دست نمی دهند
انسان تصادف زیبایی است!
خ ... ق . خ ... اینا هم خیلی قشنگ بود شاعر !
و عشق
عشق هم تصادف است!
بسیار زیبا ققنوس عزیز خوشحالم از آشنایی با وبلاگت اما واقعا به نظرت یادداشت دارالمجانین که نوشتم با مزه بود؟!!تعبیر جالبی به کار بردی شاید از نگاهی حق با تو باشد
در عالم احتمالات توجیه ناپذیر، عشق تصادف دلچسبی است .
.
با همه بله با خیام هم بله! جالب بود ققنوس
سلام
قشنگ بودند.
منم تازگی دارم به همین نتایج تو میرسم.
دیگه زدی به خیام ......
جاودانگی هم شاید یه تصادف باشه.
بده اون دستت
سالهاست... جنگ زرگری بودن و نبودن خود نمایی می کند...
آخر هم ما نفهمیدیم... پیروز این حادثه که بود...
بودن یا نبودن!!!!!.............
دوست عزیز خود حضرت خیام در یک جمله و به روشنی و صراحت پاسخ شما را داده است ؛
انگار که نیستی ، چو هستی خوش باش ! همین.
۱- جاودانگی . این آرزوی تا کنون دست نیافته بشر . تا جایی که یادمه بشر از ابتدا دنباله اکسیر جوانی و جاودانگی بوده ولی آیا واقعا جاودانگی خوبه ؟ فکر نکنم خیلی خسته کننده می شه . شعر قشنگی بود
۲ - خیام حرف نداره
۳ -قشنگ بود
این جاودانگی با اکسیر جوانی مهیا نشود .... پیران راه به جاودانگی می رسند
...
اسمتون یادتون رفته گویا دوست عزیز :)
سلام
ای داد و فغان ز هرچه دون و پستی
دوریم ز رستن و ز هر خوش مستی
گر در پی عیش چون منی همدستی
بگذار به روی کله ی ما دستی
...
خیام رو دیدی این رو هم از طرف من بهش بده و ازش معذرت خواهی کن , بالاخره فی البداهه و اینا...به هر حال منتظرم دست راستش رو بکشه روی سرم...
یادت نره ها
خود را به طریق بدخصالی زده ام
لاجرعه پیاله های خالی زده ام...
سلاااام.من هم یک رباعی از خیام برات میذارم.شاید زیره به کرمان بردنه.ولی چه کند بینوا همین دارد:
چون جود ازل ،بود مرا انشا کرد
بر من زنخست درس عشق املا کرد
آن گاه قراضه ریزه ی قلب مرا
مفتاح در خزائن معنا کرد