ققنوس خیس

انگار که هست هر چه در عالم نیست / پندار که نیست هر چه در عالم هست

ققنوس خیس

انگار که هست هر چه در عالم نیست / پندار که نیست هر چه در عالم هست

در ستایش ناامیدی ِ ... !

   

یک نوک پا آمدم که کامنتها را ببینم و بروم !  کامنت دانی زین پس باز است و تائید نمی خواهد. از تمام دوستان صمیمانه ممنونم. من می روم ... وقتی آدمی می گوید من می روم یعنی شاید برگشت. آن که رفت از او هیچ خبری نشد. 

... 

ای نا امیدی ناب ! ای شب ! ای تاریکی یکدست ! ای ژرف ... تو را چنان ستایش می کنم که تا کنون هیچ کس امیدش را نیز این چنین ستایش نکرده باشد.

به راستی دوستان !

چه کس امید و ناامیدی را برایمان داوری کرده است ؟  آن دروغ گو

چه کس امید را برایمان ساخته است ؟ آن فریب کار

چه کس ناامیدی را نکوهیده است ؟ آن یک چشم !  .... بگذریم دوستان ! که از اینها باید گذشت ...

من به شما می گویم ، وقتی که امید را جز فریب و سراب ، ره به جایی نیست ، آیا ناامیدی ِ ناب از آن به نیست ؟

با تو می گویم ...

آیا تاکنون ناامیدی ناب را گریسته ای ؟ آیا آن را با همه ی وجودت لمس کرده ای ؟ آیا خود به امواج دریای بی کرانه سپردن را زیسته ای ؟ آیا پروازی زیبا در آسمان ِ آبی بی پناه را تجربه کرده ای ؟

آه ای بزرگترین امیدم !

ای نا امیدی پرشور فرهاد در بیستون ! ای ناامیدی ناب گوژپشت نتردام ِ عاشق کولی زیبا ! ای ناامیدی مطلقی که از آخرین نگاه سهراب به رستم می بارید .... ای به حرکت در آورنده ! من تو را نه با امیدهای واهی و پوچ و پست ِ بسیاران و نه با ناامیدی ِ سطحی و ریاکارانه ی عوام ِ همزمان عوام فریب ، قیاس نمی گیرم !

"که آن چه ژرف است بباید تا بلندای من به بر آید "

و تو دیگری هستی ! ای ژرف ! ای عصاره ی خالص امید ، ای ناامیدی ناب ! ای تو که من را خالق کرده ای !

امید خود را بالاتر از من می بیند و اما تو من را خالق کرده ای و چه تحفه ای از این والاتر ؟

ای تو که من را شاعر کرده ای و من نقش می زنم تو را بر برگهای سپید با کلمات ، ای بزرگ ! کاش کلمات پیش سروِ قامتت کم نیاورند... ای ژرف ! کاش کلمات را یارای نشان دادن عمق تو بود ... که نیست ... خلقی دیگر بباید ! شایسته تر ...

آه ناامیدی ! تو را در آن زمان دوست تر می دارم که مردانه مرا از پای می افکنی ... ای شراب تلخ ...

از پای افکندنت را دوست می دارم ، که من را بر پا می کند ، اگر باشکوه نمیراند !

ای شوکران ِ مرد افکن و مردساز ... تو را از آن رو که راستی دوست می دارم .... که آن مرد که تو می سازی راست است و آن مرگ که تو آن را نشان می دهی ، مردانه !

آری !

امید سراب است ، و ناامیدی بی آبی و هلاکی ،  و تو دریایی !

دریایی که یا مرا غرق می کنی و یا تنگ به آغوش بی نهایتت می کشانی ام ...

دریای بی انتهای وجودم ! ای ناامیدی ناب ! تو را می ستایم.

آی ! دور شوید از من ای اوهام و دروغ ها و فریب ها و خطاهای بشری ... دور شوید از من ... تو بمان ای ناامیدی ِ ناب ! تو بمان.

نظرات 31 + ارسال نظر
فاطمه چهارشنبه 8 تیر 1390 ساعت 09:46 http://ro0oz.blogsky.com

واقعا زیبا بود..مرسی

موفق باشید

NiiiiiZ چهارشنبه 8 تیر 1390 ساعت 10:08 http://taktaazi.blogfa.com

من و خاهرم همیشه یه شعار داشتیم اون قدیما بین خودمون دو تا
می گفتیم: نا امید و نامنتظر باش.

در حرکت و به راه باشیم ... هر چه هستیم ناب باشیم !

آنا چهارشنبه 8 تیر 1390 ساعت 12:05 http://www.royayetafavot.blogfa.com

چه جالب...
این روزها منم به همین فکر می کنم ...حرکت .........مال من از مرگ نشات می گیره که برام سیاهچاله است
مضمون پست جدید م هم همینه
برقرار باشی همشهری

سیاهچاله ... نیستی ِ زمان ...

پرنیان چهارشنبه 8 تیر 1390 ساعت 12:13 http://fathebagh.blogsky.com

قشنگ نوشتی خیلی ولی چرا اینقدر تلخ شدی این روزها؟!

زنده باش
امید هیچ موجزی ز مرده نیست ... زنده باش !‌
ناامیدی ناب را زار زده ام !‌و تمام آنهائی را که گفتی تجربه کرده ام ... اما باید تا زمانی که زنده ام ،‌ زنده باشم !‌

نفیسه چهارشنبه 8 تیر 1390 ساعت 12:40

موضوعی که من مدتهاست دارم بهش فکر می کنم.

لیلی چهارشنبه 8 تیر 1390 ساعت 13:12 http://lilymoslemi.blogfa.com

سلام ببخشید شما چرا می نویسی پاک می کنی؟ الان این پست می مونه یا باز هم پاک میشه؟

نمی دانم ! شاید برای آن نوشته ها یک روز کفایت می کرد ... شاید هم نوشتن آنها در وبلاگ اشتباه بود ... خوشبختانه قصد برداشتن ِ این پست را ندارم

منیره چهارشنبه 8 تیر 1390 ساعت 23:02

...
...
...
...
آیا برای نقطه های نا امید از جواب هم جوابی داری داداشی ؟

جواب نقطه چین از قدیم نقطه چین بوده ...

ویس پنج‌شنبه 9 تیر 1390 ساعت 01:21

سلام دوست خوبم.از همدلی و مهربونیت در روزگار سخت و دردناکم ،ممنون و سپاسگزار

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 9 تیر 1390 ساعت 08:05

سلام
پایان شب سیه سیاهست؟؟!!!
شاید لازمه چند روزی بری توحیاط خلوت ذهنت... منم برام زیاد پیش میاد منتها هیچ وقت امکان خلوت کردن با خودمو ندارم.

سفینه ی غزل پنج‌شنبه 9 تیر 1390 ساعت 08:07

اون قبلی که اسم نداشت من آلزایمر نشان بودم

نیکادل پنج‌شنبه 9 تیر 1390 ساعت 18:17 http://aftabsookhte.persianblog.ir

سلام ای ققنوس خیس
ناامیدی ناب
نمی دونم چه عرض کنم؟! خودمم روزگار خوشی ندارم اما اصلاْ نمی دونم ناامیدی خوبه یا نه؟ من الان از چیزی که می خوام بسیار نا امیدم اما هربار که ناامیدیم عمق بیشتری پیدا می کنه روحم جریحه دارتر میشه و توانم کم تر و کم تر. ذره ای امید می خوام که بدونم این ورق بر می گرده.
راستی! اون عکسه رو به انضمام چندتای دیگه یکی از رفقای همین دور و بر برام ایمیل کرده بود. چندتا مغازه بودکه اسمش نیکادل بود

امان از این نمی دانم های آدمی ...

درخت ابدی پنج‌شنبه 9 تیر 1390 ساعت 19:22 http://eternaltree.persianblog.ir

سلام.
لحنی نیچه‌ای داشت.
یاسی که خلاقیت آدم رو نابود نکنه خاطرش عزیزه، اما اگه قراره آدمو تبدیل به مجسمه بکنه، صدرحمت به امید! "کوشش بیهوده به از خفتگی."

سخن درست همان است که تو و مولانا گفتید ...
دوست دارد یار این آشفتگی / کوشش بیهوده به از خفتگی
و اگر بدانی این بیت چندین و چند سال برایم الهام بخش بود و ....

نگار پنج‌شنبه 9 تیر 1390 ساعت 22:04 http://loosifer.persianblog.ir

ای نا امیدی پرشور فرهاد در بیستون ! ای ناامیدی ناب گوژپشت نتردام ِ عاشق کولی زیبا ! ای ناامیدی مطلقی که از آخرین نگاه سهراب به رستم می بارید .... ای به حرکت در آورنده ! من تو را نه با امیدهای واهی و پوچ و پست ِ بسیاران و نه با ناامیدی ِ سطحی و ریاکارانه ی عوام ِ همزمان عوام فریب ، قیاس نمی گیرم !

"که آن چه ژرف است بباید تا بلندای من به بر آید "
این بخشش خیلی زیبا بود

کیمیا ملکیان جمعه 10 تیر 1390 ساعت 15:37 http://superlative.blogfa.com

سلام
زیبا بود.
من چندیست که فهمیده ام در ناامیدی ماندن بهتر از در امیدی واهی زندگی را سر کردن است.انسان وقتی نا امید است اشعار زیبا می سراید طرحهایی زیبا می کشد و قطعاتی زیبا می نویسد...واقعیت زیباست و رنج واقعیت زندگی ماست.
ایام به کام...

رنج ما قوی تر از مشروبه ...؟
میخونه افسونه ...

) شنبه 11 تیر 1390 ساعت 13:18

جالب بود

میله بدون پرچم شنبه 11 تیر 1390 ساعت 19:41

سلام
در ستایش وضع ما نوشتی و خوب
یعنی مطلق مطلقا

مهدی نادری نژاد یکشنبه 12 تیر 1390 ساعت 00:15 http://www.mehre8000.org

با سلام
نثرشاعرانه زیبایی بود.
به قول قدیمی ها که می گویند هر چیزی قدیمی اش خوب است شما هم می گوئید: ناامیدی نابش ماندگار است.
بشرط آنکه آن چیزی که از این ناامیدی ناب نصیب انسان می شود ارزش داشته باشد.

آنا یکشنبه 12 تیر 1390 ساعت 10:36 http://www.royayetafavot.blogfa.com

شمال رفتی کوکی یادت نره

ابراهیم ابریشمی یکشنبه 12 تیر 1390 ساعت 23:19 http://avakh.blogsky.com

ققنوس عزیز اندیشه‌ات ژرفای ستودنی دارد و پژواک واژگانت سخت دوست‌داشتنی اند....
فقط یک چیز: شبیه خودت بنویس نه شبیه ترجمه‌ی آشوری از نیچه! نه این که آن ترجمه بد باشد یا من آن را دوست نداشته باشم، اما اگر نیچه‌ای نگاه کنیم، نیچه هم این گونه نبشتن را بر نمی‌تابید.
سبک نوشتاری چنین گفت زرتشت، به تمامی طعنی است به کتب مقدس و پیامبرانشان؛ اگر به نیچه بود آن را مثل فراسو یا تبارشناسی می‌نوشت، اما نیچه به قصد در پوست زرتشت رفت و ردای پیامبران بر تن کرد که چون هدایت آنان را به ریشخند بگیرد...
این سبک نبشتن یارای ژرفای مفاهیم نهفته و نگفته را ندارد، چون نیچه آفریننده باش، از زبان زرتشت اش می‌گویم که فقط کسانی را رهرو بدان که او را انکار کنند، نه تقلید...
بدان که پیروان اصیل او تنهای تنهایند، حتا همدیگر را ندارند...

پیامت در روزگار سختم ، هوا بود برایم ! سپاس برادر ...

نیکادل دوشنبه 13 تیر 1390 ساعت 08:19 http://aftabsookhte.persianblog.ir

ققنوس کجایی؟ چرا نمیایی؟

فرزانه دوشنبه 13 تیر 1390 ساعت 11:38 http://www.elhrad.blogsky.com

فرزانه دوشنبه 13 تیر 1390 ساعت 11:39 http://www.elhrad.blogsky.com

سفینه ی غزل دوشنبه 13 تیر 1390 ساعت 16:57

از دستت دارم جوش میارم دیگه...

نعیمه سه‌شنبه 14 تیر 1390 ساعت 15:24 http://dokhtarezamin.blogfa.com/

ای بابا
ققنوس و انقدر نا امید؟

منیره سه‌شنبه 14 تیر 1390 ساعت 20:19 http://rishi.persianblog.ir

بچه !!! دیوونه !!! پسر !!! داداشی !!! بلا می سر !! خوب بلدی آدمو دیوونه کنی !! با اون سر نوشته ات ... یه تو صیه ای !! سفارشی !! چیزی هم می نوشتی !! مگه کسی فکر کرده بود بر نمی گردی بچه ؟؟ !!

پروانه سه‌شنبه 14 تیر 1390 ساعت 22:22 http://janshifteyegolshifte.blogfa.com/


سلام..حیف که این بلاگ اسکی شما شکلک گل نداره..وگرنه مثل خودتون توی کامنتها گل میگذاشتم..نوشته هاتون جالبه..تبریک میگم بهتون..ادامه بدید..

آنا چهارشنبه 15 تیر 1390 ساعت 02:24 http://www.royayetafavot.blogfa.com

زود بیا

فرواک شنبه 18 تیر 1390 ساعت 12:29

سلام.
خیلی وقت‌ها سفر و در تنهایی به خلسه رفتن و اندیشیدن در امر محال و آن ناامیدی مطلق و نابی که گفتی می‌تونه یه سوسوی نور امید یا چه می‌دونم اون بارقه‌ی امیدی که می گن رو تو دل آدم روشن بکنه. اندیشیدن به اینکه چه هستیم. هدفمون از بودن چیه و اون چیزی که شما می خواین و البته همه‌مون می‌خوایم‌( رسیدن به خود واقعی). نمی‌دونم. نا امیدی سالی دو سه بار خر من یکی رو که می‌چسبه بد جور. دلم از زندانی بودن می‌گیره و همین باعث می‌شه که فرار کنم. بیشتر نه از دنیای بیرون که از دنیای درون خودم که به واقع بعضی وقت‌ها ترسناک هم می‌شه.
استراحت دادن به مغز و فکر و درون و معلق ماندن بین خود واقعی و واقعیت و اون خلائی که من بهش می‌رسم یکم آرومم می‌کنه.
امید وارم که شما هم در اوج اون ناامیدی ناب به خود واقعی‌تون نزدیک بشید...

باز گشت به روزگار وصل ...

آرام پنج‌شنبه 15 دی 1390 ساعت 17:13 http://saate10.persianblog.ir

من اینطور فکر نمیکنم.
سیر پیشرفت فکری و ذهنی ما این بود که از امید به ناامیدی برسیم. شاید چون امید واژه پرستیده شده و مورد قبول جامعه بود و ناامیدی برخلاف این جمع حرکت کردن. شاید چون خواستیم که طغیان کنیم و خواستیم که ثابت کنیم که "همیشه در آن چیز که بیش از همه به درستی اش معتقدند بیشترین احتمال اشتباه هست". خواستیم متفاوت باشیم و متفاوت شدیم.
ولی من امروز به وجود امید کاذب ایمان آوردم میدونی؟ من انسان زیستن با ناامیدی ناب نیستم. من انسان زیستن با امید کاذبم. حتی اگه این امید همان امید ته جعبه پر از پلیدی های پاندورا باشد!
یک زندگی هست. یک زندگی و بعد از آن هیچ هیچ! من و تو هنوز هم به حال خدای کودکی های از دست رفته حسرت میخوریم. این ثابت نمیکنه که چقدر انسان امیدهای کاذبیم نه ناامیدی های ناب؟

امید و ناامیدی را از هم جدایی نیست ، دوست ِ من !
به قول عزیزی ؛ من همان قدر که امیدوارم ، ناامیدم ...
کلی نوشتم در جوابت و بعد پاک کردم !! بازی با کلمات است انگار ... واقعیت این است که در بقیه ی کلامت ، فکرت ، همان فکر من است ، منتها در مودی دیگر ! پس جدل نمی کنم با تو !
به قول هوشنگ ابتهاج ما همه بی تاب آن فریب جاودانی هستیم ...
...
اما این متن در یک ناامیدی مطلق نوشته شده بود ...
راستی سپاس که گذشته ی وبلاگ مرا خواندی.

فاطمه جمعه 3 شهریور 1391 ساعت 15:54

وقتی ناامیدی رهایی . رها از هرگونه قید و بند.
در عین حال یک جور خود دوستداری مطلق.

مخصوصا ناامیدی ناب و مطلق ی جور آرزو و امید برگشتن به امنیت اولیست همونی که از دست دادیمو خاطره ای ازش نداریم اما آرزو ش تو اون ته تو های تاریکمون هستش.
تو اوج ناامیدی هنوز هم خواستن هست.

اشراق شنبه 28 بهمن 1391 ساعت 02:16

شرابی تلخ میخواهم که مرد افکن بود زورش
که تا یکدم بیاسایم زدنیا و زر وزورش

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد