ققنوس خیس

انگار که هست هر چه در عالم نیست / پندار که نیست هر چه در عالم هست

ققنوس خیس

انگار که هست هر چه در عالم نیست / پندار که نیست هر چه در عالم هست

خدای رقاصه

 من علت عشق را نمی دانم چیست

مخلوق ِ نیاز ِ ذهن و حیرانی ِ کیست

ای کاش که می شد علت ِ علت ها

عشقی که به رقص آورد ... آیا نیست؟

نظرات 20 + ارسال نظر
منیره دوشنبه 20 تیر 1390 ساعت 23:53

...آیا هست ؟

آنا سه‌شنبه 21 تیر 1390 ساعت 00:42 http://www.royayetafavot.blogfa.com

هست
حتمن هست
مصرع آخرشو خیلی دوس داشتم

فرواک سه‌شنبه 21 تیر 1390 ساعت 10:18

رقص از سر شور و حیرانی... خیلی انرژی بخشه...

نسترن سه‌شنبه 21 تیر 1390 ساعت 11:12 http://zirenooremah.persianblog.ir

تنها به آن خدایی ایمان دارم که رقص بداند(نیچه)

راستش من از اول می خواستم این جمله را قبل از شعرم بنویسم ، ولی ترجیح دادم ننویسم ، تا کسی به آن اشاره کند ، که شما این کار را کردید :)

آنالی سه‌شنبه 21 تیر 1390 ساعت 11:34 http://www.gahvareyekhiyal.persianblog.ir

سلام خوشحالم که لذت بردین از نوشته ام ...
راستی یه سوال چرا از پرشین بلاگ و بلاگفا اومدی و تو بلاگ اسکای می نویسی ؟

بلاگفا را به علت مشکلاتی که در سرویس دهی داشت ترک کردم ...
گاهی کوچ لازم است !

آنالی سه‌شنبه 21 تیر 1390 ساعت 11:35 http://gahvareyekhiyal.persianblog.ir

خوب می نویسی بنویس ...

آنا سه‌شنبه 21 تیر 1390 ساعت 12:07

امیدوارم زیاد سختت نباشه تو عسلویه همشهری

:)

فرزانه سه‌شنبه 21 تیر 1390 ساعت 13:44 http://www.elhrad.blogsky.com

علتی در کار نیست ....

خط اول شعرم به همین منظور نوشته شد ! گشتم و علتی نیافتم ... غیر از این نیست که خالق عشق نیز خود ماییم !
عشق ، ما را از دست جستجوی بیهوده در پی علت ها رها می کند ، و خود با آمدنش در مقام علت العلل می نشیند ! این گونه است که مولانا نیز به درستی می گوید ؛
مرحبا ای عشق خوش سودای ما / ای طبیب جمله علتهای ما
این شور عشق است که که درمانمان می کند و آن جستجوی بی معنا در پی علت را پایان می دهد ! و ما را سرشار و پر شور و آفریننده می کند !
و من از عشقی که جستجوگر آن هستم ، این لذت سرشاری را می خواهم و بس ، و ذهنم را درگیر علت آن نخواهم کرد. که وقتی عشق بیاید خود ذهن وحدت می یابد و درگیر نمی شود دیگر... آن زمان ، زمان رقصان شدن است ...
ای کاش که می شد علت علت ها / عشقی که به رقص آورد آیا نیست

الهام سه‌شنبه 21 تیر 1390 ساعت 15:54

مصرع آخرشو دوست داشتم زیااد

اما ....نیست

مرمر سه‌شنبه 21 تیر 1390 ساعت 16:32

دوست داشتمش زیادددددددددددددددد
ای کاش می شد علت علتها
عشقی که به رقص آورد....(اما نیست!)

آن را در وجود ِ خود جستجو کن ...

نعیمه سه‌شنبه 21 تیر 1390 ساعت 17:26 http://dokhtarezamin.blogfa.com/

والله تا جای که ما شنیدیم همیشه گفتن عشق آدم رو به گریه می اندازه
اما عشقی که به رقص بیاره؟
چه عرض کنم.

خدای شور و شراب و سرشاری خود را به یاری می گیرم ، تا آن را بیابم و بخوانم ؛
غصه در آن دل رود کز هوس او تهی است ...

سفینه ی غزل سه‌شنبه 21 تیر 1390 ساعت 20:06 http://safineyeghazal.persianblog.ir

آفرین / آنقدر برقص از سر عشق که خشک شوی ای ققنوس خیس... فقط بپا آتیش نگیری

خلیل سه‌شنبه 21 تیر 1390 ساعت 20:16 http://tarikhigam.blogsky.com

سلام

شاید!

نیکادل سه‌شنبه 21 تیر 1390 ساعت 23:25 http://aftabsookhte.persianblog.ir

اثبات صفات بی صفت یعنی چه؟

به فرض که علت را یافتی ققنوس، معلول همچنان علیل و لنگ لنگان باقی است .
.
راستی هیزم های آتش افروز را دیدم و خواندم .
جل الخالق!

منیره چهارشنبه 22 تیر 1390 ساعت 00:07

سوگند به رهایی که عشقی که هست !

منیره چهارشنبه 22 تیر 1390 ساعت 00:10

عشقش اضافی بود ... درستش اینه :
سوگند به رهایی که هست !
عشقی که به رقص آورد هست !

درخت ابدی چهارشنبه 22 تیر 1390 ساعت 13:05 http://eternaltree.persianblog.ir

این خیلی خوب بود.
به شرط این‌که رقص مرگ بر پا نکنه.

کیمیا چهارشنبه 22 تیر 1390 ساعت 16:56 http://superlative.blogfa.com

سلام
اسپینوزا می گوید (( عشق تحریکیست همراه با تصور یک علت خارجی))
عشق علت خیلی چیزهاست اما خود عسق تنها یک علت دارد که آن هم مشخص است!
غریزه ی مطلقا ج.ن.سی را می توان عسق نامید و عشق را چیز دیگری نمی توان یافت.البته شاید این تفسیر کمی زننده باشد.به هر حال واقعیت است.
ایام به کام....

سلام بر شما / خوشنودم که چنین کامنتی را در این وبلاگ می بینم ، امید آن دارم که گفتگوی سازنده ای از دل این کامنت بیرون بیاید.
بنده طبیعت انسان را چیزی جز غرایز او ، نمی بینم ! اما غریزه را نیز مطلقن جنسی نمی بینم ، چرا که معتقدم در انسانهایی که غریزه ی ضعیف جنسی دارند ، نیز غرایز دیگری وجود دارد // غریزه و طبیعت ، کلمات نزدیک به همی هستند //
هنر برای من چیزی نیست جز خواست و پرورش غریزه و طبیعت انسان ، و فوران ناشی از انباشته شدن این خواست .... و سرآمد تمام غریزه ها ، غریزه ی جنسی است ... بنابراین این غریزه از نظر من نه تنها زننده نیست ، که بسیار هم باارزش است ...
و اما عشق ... جمله ای که به این شکل نوشته اید را نمی پسندم ، ضمن اینکه نمی دانم غریزه ی مطلقن جنسی یعنی چه ؟ و آیا در زن یائسه عشقی وجود ندارد با این حساب ؟ و آیا به اصطلاح سکسی ترین افراد ، لزومن عاشق ترین افراد نیز هستند ؟ به گمانم کمی توضیح از جانب شما لازم است ...
ممنون

کیمیا یکشنبه 26 تیر 1390 ساعت 00:26 http://superlative.blogfa.com

سلام
این که غریزه ی جنسی سرآمد تمام غرایز دیگر است خیلی درست نیست.حتی با این که امروزه این غریزه بخش اعظمی از توان و افکار انسانها را به خود اختصاص داده است.مثلا مردی زندانی را در نظر بگیرید که به مدت یک ماه از خوراک و فعالیتهای جنسی دور بوده است پس از یک ماه برای او یک پرس غذا و یک زن می آورند.به نظر شما او شتابان به سمت کدامیک خواهد رفت؟ قطعا به سمت غذا می رود.
پرورش غرایز خوبست اما امروزه نامهای دیگری بر آن می گذارند و آن را انکار می کنند.خیلی چیزها در این انکار و این نقاب(نقابی به نام عشق) دخیلند از وضعیت کشور گرفته تا آداب و رسوم کهن و خانواده و...
غیر قابل باور نیست اگر بگگگوییم مردم ما به سرعت به سمت روانرنجوری پیش می روند چه آنها یی که غرایز را پرورش می دهند و چه آنها یی که سرکوب می کنند.
عشق دو جنبه دارد ذهنی و جسمی .جنبه ی ذهنی آن بسیار کمرنگ است اما نمی توان آن را انکار کرد پس یک زن یائسه هم می تواند عاشق شود حتی اگر جسمش نا توان باشد.
رابطه ی افراد سکسی و افراد عاشق رابطه ای یک طرفست. یعنی عاشق ترین افراد می توانند سکسی ترین افراد باشند اما سکسی ترین افراد نمی توانند همیشه عاشق ترین باشند.
این روزها رفتقت حقیقی بر اساس اعتدال احساسی را هم عشق می نامند ....مسوله اینست که باید بین ایندو تفاوتی قائل شد.
ایام به کام...

سلام دوست عزیز / درباره بخش اول کلامت ؛ من گفتم که در حوزه ی هنر ، غریزه ی جنسی می تواند سر آمد باشد ... با یک مثال ساده می گویم ؛ من عاشق ذرت مکزیکی هستم و عاشق یک دختر زیبارو هم هستم ... گاهی ذرت مکزیکی را ترجیح می دهم اگر هوس کنم ! اما آیا ذرت مکزیکی می تواند یاری رسان هنر باشد و یا غریزه ی جنسی ؟؟
اگر این طور که شما می گویی بخواهیم فکر کنیم ، سرآمد تمام غرایز ، غریزه ایست که در وجود تمام موجودات هست ؛ به نام دفاع از جان خود ! ولی منظور چیز دیگری است ... همان طور که گفتم در حوزه ی هنر گفتم.
///
این که گفته اید جنبه ی ذهنی عشق کمرنگ است ، درباره ی همه درست نیست ... داستان عروسک پشت پرده ی هدایت را خوانده اید ؟
محدود کردن عشق به جسم به درد کسانی می خورد که از ذهن بی بهره و یا کم بهره اند ...
ایام شما نیز

کیمیا یکشنبه 26 تیر 1390 ساعت 13:27

سلام بله همان طور که گفتید محدود کردن عشق به جسم به درد کسانی می خورد که از ذهن بی بهره و یا کم بهره اند ...
اما این یک واقعیت است که مردم کمتر فکر می کنند و بیشتر می خواهند.به همین علت هم گفتم که این تفسیر ممکن است کمی زننده باشد.
می گویند هر واقعیتی زیباست اما من نمی دانم کجای این واقعیت زیباست؟!!!
در کامنت قبلی رفاقت حقیقی بر اساس اعتدال احساسی تبدیل به رفتقت شد...حتما خودتان متوجه شدید.
ایام به کام...

سلام / بله همین طور است که می گویی ... مردم اصولن فکر نمی کنند و ...
سپاس

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد