ققنوس خیس

انگار که هست هر چه در عالم نیست / پندار که نیست هر چه در عالم هست

ققنوس خیس

انگار که هست هر چه در عالم نیست / پندار که نیست هر چه در عالم هست

خلوتی با خود

1

انسان به خاطر آن چه که به صورت طبیعی هست (رنگ چشم ، مو ، اندام ، هوش و ...) چندان شایسته ی ستایش و یا مستوجب نکوهش نیست، چرا که حق انتخابی در آنها ندارد (ژنتیک ، جغرافیا ، شرایط زیست اولیه و ... مقولاتی جبری هستند)،  آن چه در انسان احترام برانگیز است چیزی جز اراده ی او به شدن نیست. و انسان ِ آزاد و مستقل ، همواره می تواند فراتر از خودی که بود و هست ، بشود.

مثلن ؛ فرزند یک خانواده ی سرمایه دار که یک شرکت بزرگ را به ارث برده است و رئیس شده است قابل ستایش است و  یا  بیل گیتس ؟ شک ندارم که بیل گیتس !

فردی به استعداد علی کریمی در فوتبال ایران نبوده و نیست ، اما من او را نکوهش می کنم که چرا نباید در بهترین تیم های دنیا بازی می کرد ؟ و چرا شدن ِ خود را این گونه رقم زد ؟ برعکس او فوتبالیست با استعداد  متوسطی مانند علی دایی را ستایش می کنم ، که با اراده و پشتکار خویش ، خود را تقریبن به نهایت آن چه می توانست بشود رساند ( البته با شناخت ِ نسبی که از هر دو دارم می توانم هر دو را ستایش کنم که فوتبال را انتخاب کردند.)

آن چه در وجود انسان مرا به خود جذب می کند ؛ شدن است و نه هستن.

2

گاهی از انسان اعمالی سر می زند که به هیچ وجه توجیه پذیر نیست ، حداقل برای خودش. انسان عملی را انجام می دهد و بعد از اینکه از آن حالت در آمد به خودش می گوید ؛ آیا این من بودم که این حرکت را انجام دادم ؟ باور نمی کنم !! چطور ممکن است چنین عملی از من سر بزند ؟ ولی واقعیت این است که او این عمل را انجام داده است... حال آیا انسان باید از این عمل خود چشم پوشی کند و آن را به این بهانه که این حرکت از او بعید بود و حال دیگر گذشته ، آن لحظه را به فراموشی بسپرد ؟

به عقیده ی من نه ! چرا که همین لحظات هستند که به خودشناسی انسان کمک می کنند. آن عمل ، نمود ِ آن چیزهایی بود که شاید مدتها در وجود او پنهان بود و حال فرصت ظهور پیدا کرد (به دلایل مختلف ؛ مانند خستگی ، عصبانی بودن ، ضعیف شدن ِ قوای جسمی و روانی ، انکار واقعیات و ...)

نلسون ماندلا ، بزرگ مرد هم عصر ما ، جمله ی معروفی درباره ی دوران آپارتاید دارد ، او می گوید ؛ می بخشم اما فراموش نمی کنم ! به واقع چنین جمله ی عمیقی از چنین بزرگی بر می آید.

من این جمله را از او وام می گیرم و خطاب به انسان ، که گاه ، چون واقعیت خود را نمایان و آشکار می بیند ،  هم چون آپارتاید  بسی چندش آور و تهوع آور می شود ، می گویم ؛ به خاطر عملی که انجام دادی خود را ببخش ، اما فراموش نکن ! که اینها همه نشانه هایی است که خود ِ پنهانت را بهتر بشناسی و شدن ِ شایسته تری برای خودت رقم بزنی ، با خویشتن شناسی و خویشتن پایی ، با نزدیک شدن ِ به خود و از پی آن خودسازی ِ خود.

3

انسانهای بزرگ در هر لحظه برای خویشتن ، مستقل از لحظه های رفته ، لحظات ِ جدیدی رقم می زنند و در سکانسی که در لحظه ی جدید خلق می کنند بهترین بازی شان را ارائه می دهند.

ققنوس خیس ! خود را  ببخش ، فراموش نکن ، خود را بشناس ، با شناخت ِ نسبی خود انتخابی بهتر انجام بده ، سناریوی  جدیدی بنویس و  خلق کن و در لحظه ی جدید بهترین بازی ات را انجام بده ، و شدنی شایسته رقم بزن. که اگر چنین کنی تو را شایسته ی ستایش خواهم یافت. 

۴ 

زندگی یک فیلم سینمایی است ... کارگردانش تو هستی ... فیلمت را آن گونه که دوست می داری بساز ... زندگی یک فیلم سینمایی است و تیتراژ پایانی اش ؛ 

 

 پی نوشت ؛ عکس مربوط به گورستانی است در روستای پرک (نزدیک شهرستان کنگان) تعجب نکنید ! اما هر کدام از آن سنگ ها که به بادی این طرف و آن طرف می شوند  یک قبر است ، در واقع این مردگان هیچ سنگ قبری ندارند ! بله تیتراژ پایانی گاهی این گونه می شود ! و شاید هم بهتر است ...

پی نوشت 2 ؛ به خاطر گرفتن این عکس نزدیک بود یک دعوای حسابی برایم پیش بیاید (شما این طور بخوانید ، نزدیک بود کتک مفصلی بخورم) فکر نمی کردم که روی چند تکه سنگ انقدر حساس باشند ، که بودند دیگر ... چه می شود کرد؟ : )

نظرات 26 + ارسال نظر
کیمیا جمعه 31 تیر 1390 ساعت 15:28 http://superlative.blogfa.com

سلام بله به نظر من هم شدن مهمتر از هیتن است اما چه شدنی....!
فکر کنید نردم چگونه می میرنددر حالی که تمام زندگی شان را صرف چیزی شدن برای رهایی از غم و باز هم صرف ارزوی شدن برای رهایی از غم و باز هم....و ما چگونه می میریم در حالی که در ارزوی شدنیم و پشت چشمانمان تا ته مغزمان همه غمگین است!
همان قدر که فکر کردن به شدن آن چیزی که باید بشویم لذت بخش است به همان میزان هم ترس به همراه دارد.
ترس از اول نشدن ! ترس از بزرگ نشدن ترس از خیلی خیلی بزرگ نشدن !غم نداشتن نشدن و نرسیدن به همه ی چیزهایی که نداشتن نشدن و نرسیدن به آنها باعث ترس ما می شود.
عکس جالبی بود راستی فکر می کنید چرا تا این حد به آن تکه سنگهای سر گردان حساس بودند؟!
ایام به کام....

سلام / راستش نمی دانم به چه دلیل ! اما شاید چون سنگ و سنت از جنس همند ، و آنها به خیال خودشان برای پاسداشت سنت بر روی سنگ حساس بودند !!

کیمیا جمعه 31 تیر 1390 ساعت 15:30

الان کامنت را دیدم. هیتن را هستن بخوانید و نردم را مردم! ببخشید! خیلی با دقت نمی نویسم.

فرواک جمعه 31 تیر 1390 ساعت 17:34

سلام.
ققنوس خیس همان‌گونه باش که شایسته‌ی توست. همانگونه که در بند 3 نوشته‌ای...

درخت ابدی جمعه 31 تیر 1390 ساعت 23:11 http://eternaltree.persianblog.ir

سلام.
این شدنی که ازش می‌گی شجاعت می‌خواد. دست برداشتن از مرده‌ریگ گذشته دست کمی از تجربه‌ی مرگ و ورود به عالمی ناشناخته نداره. به خاطر همینه که انقدر در مقابل تغییر مقاومت می‌شه.
فکر می‌کنی چرا نزدیک بود کتک بخوری؟ یکی از دلایلش اینه که اونا تصور می‌کردن با عکس گرفتن از قبرستونشون ابزار تسخیر ارواح مرده‌هاشون امکان‌پذیره. یعنی یه تصور کاملا بدوی!

نفیسه شنبه 1 مرداد 1390 ساعت 09:49

از اون مطلبهای عمیق و خوبی بود و من هم تقریبا با همه نظرهای تو موافقم. اما توی جامعه ای که ما زندگی می کنیم حتی آدمهای که ادعایی مبنی بر این موضوع دارند هم گاه در عمق نگاهشان چیزی دیگری نهفته است.

آنا شنبه 1 مرداد 1390 ساعت 10:04

اه چه حالی می داد از کنگانی ها کتک می خوردی

اتفاقن دلم کتک خوردن می خواهد !!

الهام میزبان شنبه 1 مرداد 1390 ساعت 13:14

آخ اگه می شد...

خلیل شنبه 1 مرداد 1390 ساعت 19:25 http://tarikhigam.blogsky.com

سلام

آخر کارگردانی به کجا ختم شد!

نجیبه محبی شنبه 1 مرداد 1390 ساعت 21:17

من هم موافقم شدن ها مهمتر از هستن هاست

ویس یکشنبه 2 مرداد 1390 ساعت 00:29

به رنبال شدن ،کمال است و در بودن ،ایستایی

حیات هر لحظه به سمت جلو و حرکت و شدن است.از مکث کردن و ماندن روی هر موضوعی خسته می شوم.رفتن در معنی حرکت به سمت کمال را دوست دارم.زندگی یک مسابقه است که انسان فقط با خودش مسابقه می دهد .واین بسیار امید بخشه.چون من تنها با ظرفیت وجودی خودم ،ارزشیابی می شوم.چقدر بکار بردم این اراده و توانایی را؟چقدر خودم و اعمالم را روی حساب و کتاب بردم؟اینها یعنی شدن.به سمت جلو و کمال.

سلام و ممنون از توجه کردن به این موضوع.

سلام / همه ی ذرات جهان در یک چرخه می چرخد و تغییر می کند ... دسته ی چرخه در دست یک دیوانه ! دیوانه ای که شاید هیچ کس نیست ، اما دیوانه است !

نسترن یکشنبه 2 مرداد 1390 ساعت 13:23 http://zirenooremah.persianblog.ir

<به خاطر عملی که انجام دادی خود را ببخش ، اما فراموش نکن > خیلی با این جمله موافقم یکی از اصول زندگی من بوده

فرواک یکشنبه 2 مرداد 1390 ساعت 16:28

پ ن ۲: فکر کنم اهالی اون روستا سنی باشند. درسته؟

بله ، دقیقن !

قدیسه مست یکشنبه 2 مرداد 1390 ساعت 16:35 http://terisa.blogfa.com

سلام...
ولی کارگردان یه متن ننوشته بودن خیلی سخته رفیق...
وقتی حتی بازیگرایی که توی فیلمت هستن رو خودت نمیتونی انتخاب کنی...
وقتی حتی نمیدونی
خودت هم حق بازی داری یا نه...

گل(عادت دارم هر جا میرم گل هم با خودم ببرم
اینورا نبود
ترک عادت هم که خودتون خوب میدونین...)

با این همه ما اجبار به انتخاب داریم ...

نعیمه یکشنبه 2 مرداد 1390 ساعت 17:03 http://dokhtarezamin.blogfa.com/

دعوا شد سر چند تا سنگ قبر؟
خوب بود این متن رو برای اونها می خوندی

کیمیا یکشنبه 2 مرداد 1390 ساعت 18:27

راستی کنگان کجاست؟

یکی از شهرهای استان بوشهر ... و البته ساحل زیبایی دارد ...

فرزان دوشنبه 3 مرداد 1390 ساعت 16:31 http://filmvama.blogfa.com/

درود
با این حساب عکس ارزشمندیه

من هم این گونه فکر می کنم ، لااقل برای خودم ارزشمند است :)

لیدا تبیانی سه‌شنبه 4 مرداد 1390 ساعت 18:35 http://www.lidatebyani.persianblog.ir

ابراهیم ابریشمی چهارشنبه 5 مرداد 1390 ساعت 00:27 http://avakh.blogsky.com

درود بر تو دوست عزیز
تلاش ما برای ساختن فیلمی از بودن مان، برای دراماتیک کردن هستی نادرام مان؛ به هیچ سو ره نمی‌برد.
بهترین جمله ای که در کتاب خاطرات باید نوشت، همان است که سارتر در تهوع نوشت:
وجود داشتم، فقط همین!

درام یا بهتر بگم، ضد درام ما همین است؛ تنها باید سعی کنیم این وجود داشتن، این بودن را چنان معنی کنیم که باید... نه آنکه معناساری و معنابخشی کنیم؛ باید معنایش را بشنویم و بنویسیم. کاری سترگ که از بهر ما ساختند...
زندگی دراماتیک نمی‌شود، منطق دراماتولوژیکش لنگ است و داستان زیبا و بی عیب نمی شود. درام ها تقلید ناقصی از زندگی اند، از بودن، از وجود داشتن؛
ققنوس عزیز، راه بسیار داریم و بی پایان، باید پیمودش، نه به قصد مقصد که به شوق بودن و آری گفتن، آری گفتن بی دلیل...
پشت ستاره ها برای زندگی دنبال دلیل نگردیم، هستیم که فقط باشیم و این است راز بزرگ...

درود بر تو / سالهاست که پشت ستاره ها به دنبال دلیل نمی گردم ، سالهاست که آسمان پرستاره ی بالای سرم تنها شگفت زده ام می کند و قانون اخلاقی درونم ! جز خنده ای مضحک چیزی بر لبانم نمی آورد ...
و اما ...
نمی دانم ! شاید هم این روزها من در گیر و دار انتخابی سارتری / آنتوان روکانتنی هستم ؛ زندگی کردن ، یا نقل کردن ؟؟

کیمیا چهارشنبه 5 مرداد 1390 ساعت 11:54 http://superlative.blogfa.com

پس شما اهل جنوب کشور هستید...

به عکس ، من اهل شمالم ! از بهشتی که با سرشت من آمیخته شده ، از دریا و از گیلان ! این تنها دلخوشی در ایران بودن ...

سفینه ی غزل چهارشنبه 5 مرداد 1390 ساعت 20:14 http://safineyeghazal.persianblog.ir

نه میشه کارگردان مستقلی بود نه سناریو نویس و بازیگر مستقل... به هر حال دست توی فیلمنامه ات می برند و بازیگری دیگری ازت می خواهند. حد اقل برای من یکی نشدنیه . پس بازی می کنم همان طور که توی سناریوی از پیش نوشته شده ام نوشته اند.

دلت کتک می خواد؟!! منم گاهی بدم نمیاد ولی کسی منو نمی زنه بد بختانه!!

بنفشه زواره شنبه 8 مرداد 1390 ساعت 19:45 http://sherhayebanafsheh.blogfa.com

درود
وبلاگ شعر های بنفشه با سه کار سپید بروز است
و بنفش نوشتی که به رنگ همین روزهایمان است
و تشریف بیارید چون دعوتید
نظر یادتون نره
موفق باشید
بدرود

منیره یکشنبه 9 مرداد 1390 ساعت 16:16 http://rishi.persianblog.ir

چقدر خاک !
چه خسته !

زاویه یکشنبه 9 مرداد 1390 ساعت 20:27 http://www.toghyan.com/archives/649#more-649

سلام دوست گرامی دعوت هستید به خوانش داستانی از بنده درسایت طغیان . بخوان - فحشم بده اما بی تفاوت نگذر !!!
با احترام سید رضا قطب

میله بدون پرچم یکشنبه 9 مرداد 1390 ساعت 22:29

سلام
داشتم فکر می کردم زندگی من اگر فیلم سینمایی بود شبیه کدوم فیلم می شد!...
حالا چیزایی که به ذهنم رسید رو بی خیال ولی کارگردانیش در حد مسعودخان ده نمکی است!!
........
از این قبرستان ها در کردستان زیاد دیدم

وکیل الرعایا دوشنبه 10 مرداد 1390 ساعت 15:55 http://razeman.blogsky.com

سلام ... اول اینکه نوشته ی بسیار زیباییی بود ...
چند تا جمله تو نوشته تون بود که توجه من رو جلب کرد ... ؛ آن چه در وجود انسان مرا به خود جذب می کند ؛ شدن است و نه هستن؛ ... و ؛ اگر چنین کنی تو را شایسته ی ستایش خواهم یافت. ؛ ...
من فکر میکنم آنچه ارزشمند است و جلب توجه می کنه اینه که باشی آنچه را که می خواهی بشوی و به هستن برسی ... و بتونی با صدای بلند بگی اینگونه ( آنچه می خواهی ) هستم ...
و دیگه اینکه هرچه که هست با تمام نقایص و اشکال هایش قابل ستایشه ... این اما و اگر هاست که پدر ما رو در میاره و نمی گذاره به راه خودمون ادامه بدیم ... انسان ذاتا موجود با ارزش و قابل ستایشیه ... با تمام معایب و اشکال هاش ...
از آشنایی با شما خوشبختم ... ققنوس خیس

سوفیا سه‌شنبه 11 مرداد 1390 ساعت 01:49 http://allethiayehich.blogfa.com

سلام
کاش می شد ماروهم به جای اون بلوک های سیمانی توی همین خاک بگذارند
خاک احساس بهتری به آدم میده

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد