ققنوس خیس

انگار که هست هر چه در عالم نیست / پندار که نیست هر چه در عالم هست

ققنوس خیس

انگار که هست هر چه در عالم نیست / پندار که نیست هر چه در عالم هست

ماهی کوچک من

ماهی کوچک من
آزاد است ،
بو بکش ،
بوی دریا می دهد ...
شنا می کند ،
چه شاد و چه گریان ؛
بال بال می زند با باله هایش
با چه شور
با چه ذوق
در دریای قوطی کنسرو ! 


ماهی کوچک من !
وِل است
اما به گرد خویش می چرخد
یک ولگرد !
وانهاده است
اما به کاری جز آنچه می کند مجاز نیست !
آزاد است
اما در زنجیر
می شود
اما از سر تقدیر
تقدیری که جز هست او نیست !
تقدیری بی قادر
جبری بی جابر
اختیاری بی حاصل !

همین ،
آه ماهی کوچک من !
تو چه اندازه تنهایی ... 


ماهی کوچک من !
آزاد است ،
اما آه !
او مرده به دنیا خواهد آمد ... 


ماهی کوچک ِ من !
بزرگ نشد
و مرد ! 



آری !
او سالهاست که مرده است ....
ماهی کوچک ِ من بوی دریا می دهد ، اما ! 

 

 


پی نوشت ۱ ؛ عکس ِ آن چرندباف را از دیوار اتاقم برداشتم. 

پی نوشت ۲ ؛ داستانهایم را در وبلاگ جدیدی می نویسم که لینکش در قسمت پیوندهای روزانه موجود است ، ممنون که می خوانیدش.

نظرات 11 + ارسال نظر
درخت ابدی سه‌شنبه 11 مرداد 1390 ساعت 03:09 http://eternaltree.persianblog.ir

دوسش داشتم، به‌خصوص بال‌بال زدن تو دریای قوطی کنسرو رو.
عکس اون چرندباف مال کیه؟

به تو می گویم ...

نیکادل سه‌شنبه 11 مرداد 1390 ساعت 08:07 http://aftabsookhte.persianblog.ir

من نیز با درخت موافقم
سلام ققنوس عزیزم
تا بحث ماهی کوچک و قوطی کنسروِ خدمتتون عرض کنم که من از کنسرو کیلکا متنفرم چون منو یاد گور دسته جمعی میندازه
یاد یه چیز دیگه هم افتادم ، کتاب نامه به کودکی که هرگز زاده نشد از اوریانا فالاچی.
فضولی امانم رو بریده برم پست خلوتی با خود رو بخونم .

سلام بر تو دل نیک ...
گور دسته جمعی ِ ماهی ها ... آیا زمین گور دسته جمعی ما نیست ؟ و آیا با کمی از بالاتر نگریستن زمین با جعبه ی کنسرو یکسان نیست ؟

نفیسه سه‌شنبه 11 مرداد 1390 ساعت 08:51

چرا اون پست رو پاک کردی من خیلی دوستش داشتم

کدوم پست رو نفیسه جان ؟ من چیزی رو پاک نکردم ، پست خلوتی با خود دو پست پایین تر است.

فرواک سه‌شنبه 11 مرداد 1390 ساعت 09:48

سلام ققنوس.
همه‌ی ما وصف الحال ماهی کوچک تو را داریم. فکر می‌کنیم که آزادیم اما دنیایمان مثل همان قفسی است که گفتی. " دریای قوطی کنسرو". و تنهاییم در جبری از پیش مقرر شده.
به نظر من این تلاش بیهوده نیست. پا پس نکش دوست من. رها در تلاش تو نهفته‌است...

گه تناقض گاه ناز و گه نیاز
گاه سودای حقیقت گه مجاز
دوست دارد یار این آشفتگی
کوشش بیهوده به از خفتگی
اندرین ره می تراش و می خراش
تا دم آخر دمی غافل نباش

آنا سه‌شنبه 11 مرداد 1390 ساعت 10:42

این تعبیر کنسرو خیلی خوب بودش
کاش یه خورده بیشتر رو شعرت کار کنی یه ذره موجز تر بشه بهتره

متاسفانه کار کردن بر روی شعر را نیاموخته ام و ندانم ! آن چه در شعر دوست تر می دارم ؛ جوشش شعر است و نه کوشش شاعر !
پی نوشت ؛ خود را شاعر نمی دانم

کیمیا سه‌شنبه 11 مرداد 1390 ساعت 15:26

سلام

ماهی کوچک شما شاید خودتان باشید و آن قوطی کنسرو می تواند جایی به وسعت دنیا باشد.

آدمی می تواند در برابر هر قدرت مطلقی نه بگوید و عصیان کند این آزادی آدمیست و این آزادی با مرگ به مفهوم یک امکان و نه یک پایان به انسان هدیه می شود و این همان است که هایدگر نام آن را آزادی به سوی مرگ می گذارد و این مرگ است و این نیستی است که بر وجود آدمی سیطره دارد.چون آدمی چیزی است که نیست.

و چیزی که مهم است رها شدن از آن قوطی کنسرو نیست بلکه رسیدن به آزادی از خود آزادیست...

ماهی شما حتی می تواند تصویری در آینه باشد که فریاد می زند و می گوید قاب آیینه برایش تنگ است و حتی روح انسانی که در جسمش دفن شده است...اینگونه اسارتها را در هر جایی می توان یافت اما راه رهایی...آن چیزی که با منطق سازگار باشد کم است...

نمی دانم این چه دنیاییست و این چه عدالتیست که جسممان هرگز گنجایش روحمان را نداشته است !

و همان بهتر که ماهی کوچک مرده به دنیا آمد و این می تواند در مورد کودکانی که مرده به دنیا می آیند هم صادق باشد چون آنها چیزی را از دست نداده اند....

سوالاتی هم برایم پیش آمد در رابطه با پس نوشتها:

۱-چرا پست خلوتی با خود را پاره کنیم؟!
۲-آن چرند باف کیست؟!
۳- وبلاگ داستان جان به آن معناست که دیگر در این وبلاگ خبری از پستهایی با موضوع (شبیه داستان کوتاه) نیست؟
۴- کمی گرفته هستید یا فقط اینگونه به نظر می رسید؟!

و در آخر یک معذرت خواهی برای کامنت طولانیم...زیرا پستها ی شما آدم را وادار می کنند بنویسد و بنویسد...!

ایام به کام........

ماهی کوچک منم ، و جهانم قوطی ، مگر نه این است که اگر از بالا به زمین بنگریم ، زمین نیز به شکل جعبه ای است ؟
و من همچون هملت ِ شکسپیر می توانم در قوطی کنسروی زندانی باشم باز خود را پادشاه بیکرانه ی دریاها بنامم !
بله ، چیزی که مهم است رها شدن از قوطی کنسرو نیست !
..
قدرت مطلق ! اگر قدرت مطلقی بود ، من به او آری می گفتم ، بی خیال آزادی ، و با وجود همه ی گستاخی وجودم ، خود را چنان در آغوشش می فشاراندم که هیچ کس را یارای جدا کردن من از قدرت مطلقم نباشد !
..
تنمان برای جان تنانی مان ، قفسی تنگ است !
ادراکمان بالاتر از چشممان می بیند ...
و این نرسیدن است که مجابتان می کند بگویید ، خوشا کودکانی که مرده به دنیا آمده اند ، چرا که هیچ از دست نداده اند ! اما به راستی آنها هیچ از دست نداده اند ؟ چرا ! آنها زندگی را از دست داده اند ، و ما هدیه ی زندگی را گرفته ایم و وا نکرده ایم !
...
1- چون موجب آن چه می بایست نگردید ، در من ! چرند بود ...
3- دقیقن به همین معناست
4- گرفتگی را اگر گوشه گیری می دانید ، نه ! گرفته نیستم ! اما در درونم آتشی است که خیال خاموشی ندارد انگار !
ایام شما نیز :)

کیمیا سه‌شنبه 11 مرداد 1390 ساعت 15:27

راستی آن پی نوشت بود...دستم به اشتباه روی س رفت!

ویس پنج‌شنبه 13 مرداد 1390 ساعت 01:05

ماهیان ندیده غیر از آب

پرس پرسان که آب کجاست؟

میله بدون پرچم پنج‌شنبه 13 مرداد 1390 ساعت 22:38

سلام
به من هم بگو...فضولیم باد کرد.
ما از بالا بیشتر شبیه اسپاگتی هستیم تا قوطی کنسرو
به روی چشم حتماً ! (این چشم را نمی گویم مربوط به کدام پی نوشتت است )

سفینه ی غزل شنبه 15 مرداد 1390 ساعت 02:07 http://safineyeghazal.persianblog.ir

1. دبل لایک به کامنت درخت و میله.
2. اگه زیادی فلسفی بشی دیگه نمی تونم اینجا نظر بذارم چون سواتم نمی رسه!
3. داستانتو دیدم و نصفه خوندم بچه هام نذاشتن تمومش کنم. به قول خودت : بر می گردم

الهام میزبان شنبه 15 مرداد 1390 ساعت 11:05 http://www.elm1362.persianblog.ir

سلام
خوندم شعر رو
به نظرم
همون بند اول شعر کامل شده بود
و خیلی هم خوب تمو شده بود
واقعا بقیه اش ضرورتی نداشت
نه از لحاظ بار معنایی
نه فرمی
نه...
چرا ادامه اش دادی و توضیحاتی رو دادی که همون بند اول با تصویر به مخاطب منتقل شده بود؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد