دیوگنس ِبزرگ
در روز ِ مرگش
خمره اش را به من داد و رفتتا بخوابم در آن
بی نیاز
بی آرزوو تنها.
من اما
در خمره ی دیوگنس هم رویا بافتم.
تنهایی.
های !
کاش چراغت را هم بدهیرویاهایم چه تاریک شده اند!
گوشه ی تنهایی را که بهتر از من می شناسیجایی نیست که بشود در آنجا گم شدمن از تنهاییم گریختم به جایی که گم شوم در آنشاید خبری مرا پیدا کند.
بارک الله به این همه خلاقیت که تو جای به اون تنگ و تاری هم گل کرده
نیازی به خمره ی دیوگنس بزرگ نیست...که ما مردمان خاکستری این شهر...تنهایی را خوب از بر کرده ایم...شاید رویا تنها جایی است که میتوانیم گذری به ارامش بگردیم داشته باشیم....تنهایی!
من دوستش دارم یک جورهایی ... دیوگنس را می گویم !
رویا نباف/ اگر که روزی رویای بافته را پاره می کنی!آپم...
شعر خوبی بود.اون خمره میتونه نماد جهان باشه.
مرسی که سر زدی عزیز اره این شعر نبود ی حالت حرف ساده داشت میدونم وب جالبی داری بازم پیشم بیا
نمی دانم چرا پس همه آنجا به ش می گفتن شعر !!باشه ، می یام.
خیلی قشنگ بود ققی جان.
گوشه ی تنهایی را که بهتر از من می شناسی
جایی نیست که بشود در آنجا گم شد
من از تنهاییم گریختم به جایی که گم شوم در آن
شاید خبری مرا پیدا کند.
بارک الله به این همه خلاقیت که تو جای به اون تنگ و تاری هم گل کرده
نیازی به خمره ی دیوگنس بزرگ نیست...که ما مردمان خاکستری این شهر...تنهایی را خوب از بر کرده ایم...شاید رویا تنها جایی است که میتوانیم گذری به ارامش بگردیم داشته باشیم....تنهایی!
من دوستش دارم یک جورهایی ... دیوگنس را می گویم !
رویا نباف/ اگر که روزی رویای بافته را پاره می کنی!
آپم...
شعر خوبی بود.
اون خمره میتونه نماد جهان باشه.
مرسی که سر زدی عزیز اره این شعر نبود ی حالت حرف ساده داشت میدونم
وب جالبی داری بازم پیشم بیا
نمی دانم چرا پس همه آنجا به ش می گفتن شعر !!
باشه ، می یام.
خیلی قشنگ بود ققی جان.