ققنوس خیس

انگار که هست هر چه در عالم نیست / پندار که نیست هر چه در عالم هست

ققنوس خیس

انگار که هست هر چه در عالم نیست / پندار که نیست هر چه در عالم هست

قضیه ی فوت ف . ت ...

یک خاطره

شاد و خرم و دست در دست ِ هم با دانیال (4 ساله از تهران) در خیابان قدم می زدیم. ناگاه او پاهای مانکنی را در جلوی مغازه ای می بیند. همان گاه دستم را رها می کند و می دود و یکی از پاهای مانکن را سفت ِ سفت بغل می کند و داد می زند : سلااااام ! خانوم ِ پا !!

 

  

 Will Angelina Jolie's leg destroy the Internet? 

 

 

 

  

ویرانه کرد اسکار را پاهای جولی

دنیا هیاهویی است با پاهای جولی

ای کاش یک چیز دگر هم بود در تو

دستان ِ پیتت بود و پا ! پاهای جولی

دنیا اسیر ِ پا شده! پایی که دادی
انگار آزادی ست بر پاهای جولی

پاهای لاغر پایه ی دنیای امروز

تا کی شود چاقی به از پاهای جولی

یک روز می آید که پایت کله پا شد !

پاهای دیگر می شود پاهای جولی

دنیای امروز ست همین! مصرف و دیگر...

هیچ است هَه ! کاهانی و پاهای جولی(1)

...

ققنوس از دنیای خود می گفت و می گفت

پرهای خیسش بهتر از پاهای جولی !

 

  

 

(۱)ادای دینی است ققنوس ِ خیس وار به ;هیچ; ساخته ی عبدالرضا کاهانی !!!

نظرات 19 + ارسال نظر
آنا پنج‌شنبه 11 اسفند 1390 ساعت 20:36

بامزه بود خیلی

خوبه پس :)

مرمر جمعه 12 اسفند 1390 ساعت 00:47 http://marimosh.wordpress.com

اوی باز من غلت زدم تو اون فیس بوک کوفتی چقدر چیز اینجا از دست دادم... تند تند خوندموشن. اما اخری رو با دقت خودم
این تیکه اش رو دوست داشتم
یک روز می آید که پایت کله پا شد !
پاهای دیگر می شود پاهای جولی
دنیای امروز ست همین! مصرف و دیگر...
هیچ است هَه ! کاهانی و پاهای جولی(1)

به ! ببین کی اینجاست ... دختری از اوپسالا ... خیلی مخلصیما خانوم :)

آرام جمعه 12 اسفند 1390 ساعت 00:54 http://saate10.persianblog.ir

خاطره هه بامزه بود :دی
ولی من نمیفهمم قراره هرچی رو دوست نداریم یا فکر میکنیم غلطه مورد انتقاد قرار بدیم؟
همون کاری که تو با پاهای جولی میکنی، من با پست تو میکنم!

الان احساس کردی من پاهای جولی رو دوس ندارم ؟؟
اشتباه احساس کردی :)
لینک بالایی رو بخون ... منظورم دستت می یاد !

الهه ناز جمعه 12 اسفند 1390 ساعت 01:40

الان من نمی دونم شعرتون غزله٬ قصیدس٬ هجوه٬ پست مدرنه٬ سفیده٬ سیاهه٬ خانوم پا جولیه٬ پر بهتر از پاست٬ آزادی فقط استارلایت(۱) می خواست٬ اسپری فلفل حق ملت بیکاره که می شینن این چیزا رو می کنن صدر اخبار(۲)٬ این نودِ اسکاره٬ ققنوس اسکار و حاشیه هاشو با دقت دیده داره می گه این صحنه این صحنه خطا نبود..... واقعا من نمی دونم!

(۱) اشاره به جمله ی تبلیغاتی جوراب استارلایت زمان پهلوی: جوراب استارلایت پاهای شما را به مهمانی چشم ها می برد!!
(۲)اشاره به متن همون لینکی که در اوائل این پست اومده

واقعن من هم نمی دونم ! :) من که هیچ وقت هم نمی دونستم ...
اینجا رو هستم : اسپری فلفل حق ملت بیکاره که می شینن این چیزا رو می کنن صدر اخبار ...
اینها قضیه نویسی است .... شاید چیزی شبیه قضیه های کتاب وغ وغ ساهاب صادق هدایت ...
نود ِ اسکار رو خوب اومدید ... کلن کامنت بانمکی بود:)

قصه گو جمعه 12 اسفند 1390 ساعت 12:26 http://khalvat11.blogfa.com/

یه چیزی رو نمی فهمم.
اینا که پر و پاچه ندیده نیستن.
اگر تا دیروز چادر سرش می کرد و امروز یه مرتبه پاهاش رو می انداخت بیرون یه چیزی. اما ایشون که تو بعضی از فیلم هاش پا که هیچی خیلی جاهای دیگه رو هم در معرض نمایش گذاشته.
پس مشکلشون چیه؟

اینجوریاس دیگه ! :)

سفینه ی غزل جمعه 12 اسفند 1390 ساعت 16:06


الهه ناز جمعه 12 اسفند 1390 ساعت 18:19

اینجا رم هستین جناب ققنوس که یه ملت بیکارتری هم پیدا می شن که در این باب شعر می سرایند و باز از آن ملت بیکارترتر!! میان و بر این سروده تحلیل می نویسن که آزادی را تنها استارلایتی لازم بود تا اون پاهای بلورینشو بندازه بیرون؟؟!!!

قضیه نویسی.... {؟}

چند سال پیش یه نفر واس عکساش ازم نقد خواست خیلی رک بش گفتم می تونم راجع به عکسات کلی مطلب بنویسم ولی اون حرفا همش زاییده ی ذهن منه نه معنایی که به زور حتی!! هم از تو عکسات نمی شه کشید بیرون
خیلی بش برخورد و یه فحش چارواداریم بارم کرد و رفت که تو را چه فهم از معنا!

بعدترها کم کم از اینکه «یه جمله یه عکس یه قیافه یه تجربه .... فقطِ فقط واس یه نفر واس خود خودش (به هر دلیل روانشناسانه یا فیلسوفانه یا هر چی) پر از معناست» خوشم اومد که به نوعی اون حرفی که چند سال پیش به اون عکاس زدم رو در نظرم کمی بی انصافی جلوه داد

کمی بعدتر دیدم که نمی شه که همه ی همه ی ملت یعنی همه ی همه ی همه ی ملت حق داشته باشن که!!! اصلا یکی دوثانیه بیشتر به این جمله فکر می کردم حالم خراب می شد!

تازگیا دارم یه فکرای دیگه ای می کنم که از اونجایی که جا نیفتاده ازش می گذریم

نتیجه ی انشا: قضیه نویسی و نقد آن...... {؟}{؟}{؟}

پانوشت: بی زحمت تو جواب به تعاریف لغات تو حرفام مثه حق و فحش چارواداری و اینا گیر ندین با لحن دیالوگای خودمونی بخونین خودش حل می شه!

مسخره است ! بزرگ نمایی های اینچنینی مسخره است از نظرم ! اصلن از بچگی برایم مسخره بوده است ... بگذریم ! یحتمل مشکل از من است ...
پاهای جولی و حواشی ِ آن گروتسک ِ روزگار ِ ماست !
من از اینکه چنین چیزی نوشتم منظورهای مختلفی داشتم ... شاید اگه عادی حرفم رو می زدم خیلی حاشیه دار می شد ولی ... بگذریم.
شاید هم به قول شما از سر ِ بیکاری بوده !
...
با کل این روند ِ فکری آشنا هستم ... اگر بخواهم بگویم باید بسیار بگویم و بگویم ...
این آخرین چیزی است که نوشته ام در این وبلاگ... بی ارتباط نیست ... اگر نخوانده ای http://ghoghnoos77.blogsky.com/1390/08/12/post-190/
مشتاقانه با شما که اهل دیار ِ معنایی بیشتر سخن خواهم گفت !
....

الهه ناز جمعه 12 اسفند 1390 ساعت 18:26

پانوشت تاخیری: منظورم از نقد که نه نقد!! همین فکرا و تحلیلای شخصی و همین دیالوگای خودمونیه البته اگه تو این دو سه هفته دیگه ریفیق شده باشیم

بله ... با قواعد معمول ‌‌‌... صادقانه می گویم : چندان نقدپذیر نیستم !
اما از همان اندیشه ها و تحلیل های شخصی بسیار استقبال می کنم ... کسی که از خود اندیشه می کند هزار بار بیشتر از کسی که جملات این فیلسوف و آن فیلسوف را سر هم می کند ! ارزشمند است ...
...
با افتخار (البته برای من) رفیق هستیم :)

درخت ابدی شنبه 13 اسفند 1390 ساعت 02:04 http://eternaltree.persianblog.ir

خاطره‌ی باحالی بود.
بیت اولت یه چیز دیگه‌س

دیوانگی محض من شنبه 13 اسفند 1390 ساعت 13:59 http://pencilarezoo.blogfa.com/

باحال بود ولی شعرت زیاد درک نکردم
عزیز با ی متن جدید منتظرتم

ممنون .. چیز پیچیده ای نبود ... :)

سفینه ی غزل شنبه 13 اسفند 1390 ساعت 21:48

واقعا" پرهای خیستو بهتر از پاهای جولی می بینی پرنده؟ (پرنده به نقل از نیکا)
هیچ کاهانی قیامتیه...

البته این پست در مورد فرد نبود ... ولی ...
اگه راستش رو بگم : آره ! بهتر می بینم :)
...
به عنوان یه علاقه مند به سینما هم اگه بخوام در مورد آنجلینا بگم : به جز دختر از هم گسیخته هیچ کدام از بازی های ایشون حتی اندکی هم نظر منو جلب نکرده ! البته اینجا بحث سینمایی نداشتیم ... ولی از این نظر هم ایشون چنگی به دل نمی زنن ! در مورد بازیگرانی که فقط از سر چهره و یا احیانن پدر سینمایی ! وارد سینما می شوند من بسیار بدبین و سخت گیرم !
...
این هم متنی است که درباره ی هیچ نوشته بودم ! حالا مسعود فراستی بیاید و بگوید هیچ هم چرند بود ! اهمیتی نمی دهم ...
اگر وقت کردی بخوان :
http://www.ghoghnoos77.blogsky.com/1389/01/31/post-7/

فرزانه شنبه 13 اسفند 1390 ساعت 22:37 http://www.elhrad.blogsky.com

سلام ققنوس
چقدر طنزت شبیه طنز مرحوم صابری است ... همان قدر تند و گزنده و همان قدر بامزه و در لفافه

فرزانه ، ممنون از لطفت :)
در خانه ی ما برادرم جدا گل آقا را آرشیو می کرد و من هم جدا ! گاهی هم پدر برای خودش جدا می خرید !
حرکت ِ احمقانه ای بود ... اما نشان از محبوبیت گل آقاست ...
واقعن دردناکه که مجله هایی که به شون احساس ِ تعلق می کردیم ... اونا رو جزئی از خودمون می دونستیم (مثل همین گل آقا .. مثل ایران جوان و ...) به این سرنوشت دچار شدن !

الهه ناز دوشنبه 15 اسفند 1390 ساعت 00:59

اول از همه اینکه: دیگه در صندوق پاندورا رو باز کردی رفت و هیولاها رو آزاد کردی! رفاقت با الهه ناز یه تبعاتی داره که فقط آرام ازش خبر داره! (مخلص آرام!)

من تقریبا بیشتر بلاگتونو خوندم البته این بلاگتونو فقط

شمام اگه بلاگ آرامو بخونین کاراکتر ناز یه جمله ی معروف داره

اول یه پپسی واس خودم باز کنم با این لینک: http://saate10.persianblog.ir/post/43/
بعدم اینم اون جمله هه http://saate10.persianblog.ir/post/133/

مسئله اینجاست که من مسخره کردنِ همین مسخره رو مسخره می دونم یعنی گروتسک روزگارما (چقد سخته این کلمه خب!!) اگه در نگاه سیزیفی بشه شعر شما، در نگاه من یعنی حتی همون هه که تو شعرتون آوردینو نگفتن و ردشدن!
نهیلیسم، ابزوردیسم، پوچ در مقام معنا، دین، سیاست، فلسفه یا هر چیزی که تصورشو بکنین واس من مفهومی ندارن یا به بیان ساده من اصلا اصلا خودمو اهل دیار معنا نمی دونم، رویا چرا، اندیشه چرا، رفاقت چرا، معنا اما نه.(چیزی که همیشه واسه آرام عجیب بوده که چجوری می شه اصلا که یکی این شکلی باشه آدم باری به هر جهتی هم نباشه! یعنی اصلا می شه که کسی هیچ لنگری نداشته باشه ولی گمم نشه! )

تو روانپزشکی چندتا لغت داریم برای توصیف مود یعنی در واقع مود آدما به چندین لول طبقه بندی می شه که معروف تریناش دپرس و مانیاست (از مودای بین اینا و بالا و پایین اینا می گذریم گرچه در نوع خودش واقعا بحث جالبیه) یه لغت دیگه داریم به اسم آپات که تعریف سادش می شه کسی که نه شاد می شه نه غمگین در کنارش انهدونیک نام برده می شه که کسیه که هیچ چیزی یعنی هیچ چیزی لذت اونو برانگیخته نمی کنه یه کلمه دیگه ی کمتر علمی هم هست نوتر همون خنثی که تو شیمی می گن.

دور و بریام می گن من گرچه انهدونیک نیستم ولی نوتر و آپاتم(اینم خیلی توضیح داره که می گذریم)
در باب ریشه شناسیش یا همون (RCA)!! (به به من چقد کلمه بلدم!) این یه جور مکانیسم دفاعیه در مقابل تروما (اینم داستانش یه شاهنامه اس که آرام اگه اینو بخونه کلی با خودش می ره تو فکر مجددا چاکر آرام!!)

یه سوال، دید کلی تون به پزشکیا چجوریه گرچه دید من به پدیده ها بیشتر تحلیل روانپزشکانانس تا پزشکانانه!! ولی خب جالبه برام بدونم

مسخره کن هر چه به گمانت مسخره است ... حتی این ، حتی من !
اما آن چه مسخره نیست را مسخره نتوان کردن ...
حتی اگر مسخره کنی ، مسخره نمی شود.
...
من اما بی معنای خودساخته زیستن نتوانم ! روزی که معنایی نباشد من هم نیستم... خودخواسته نیستم.
...
پزشک ها موجوداتی هستند که از کلماتی استفاده می کنند که من نمی دانم !

الهه ناز دوشنبه 15 اسفند 1390 ساعت 05:55

چرا من فکر می کردم اگه بگم کل بلاگتونو خوندم می پرسین نظرتون چی بود؟ لج نمی کنم ولی حالا دیگه اگرم بپرسین نمی گم کلی حرف آماده کرده بودم ولی دیگه از دهن افتاد مثه نون بیات

من چیزیو مسخره نمی کنم نکته همین جاست اصلا هیچ چی برای من اهمیت نداره که بخوام مسخره کنم چه چیزی باشه که مسخره باشه چه نباشه
من می شه گفت از چیزی که این وسط خوشم میاد تحلیله (البته نه از نوع بیست و سیش) یه چیزی تو مایه های همون پروسس٬ یه اندیشه ای وارد می شه (هر اندیشه ای) مزه مزه می شه ادویه ی تجربه شخصی بش زده می شه و بعد خارج می شه
اینکه من دوست دارم پای رفاقتو بکشم وسط به خاطر همینه
یه بار دیگه حرف آرامو بخونین
رفاقت به من انگیزه می ده راجع به حرفاش فکر کنم تحلیلشون کنم ساعت ها باش حرف بزنم با موهاش در حالی که سرش رو پاهامه بازی کنم و برم راجع به چیزایی که دوس داره وقت بذارم و مطالعه کنم و مطلب جدید پیدا کنم......
رفاقت به من انگیزه می ده که بیام اینجا این همه ورور کنم به وسوسه ی یه تحلیل چالش یرانگیز پرهیجان و به امید یه جواب از کامنت خودم طولانیتر
ولی خب مثه اینکه آرام راس می گفت من زیاد به وبلاگستان آشنا نیستم و توقعم زیاده

اینجا مسلکا جذب هم می شن نه آدما و نظرها بعد از تایید به چاپ می رسه!

در مورد پزشکا همین که گفتین موجوداتی هستن که..... نه اینکه بگین آدمایی هستن که.... خودش همه ی گفتنی هارو گفت
در مورد اینم یه تصور دیگه داشتم از اونجایی که تو بلاگتون یه نیمچه بحثای خیلی کوچولوی پزشکی رو پیش کشیده بودین فکر می کردم اگه بپرسم تصورتون از پزشکیا چجوریه بیشتر از یه نصفه خط حرف می زنین

لحنم عصبی بود چون از نوشتتون بوی نکوهش میومد اهل دیار معنا نبودن دلیل خوبی برای پس زدن آدما نیست

-دوست عزیز ... اینجا چیزهایی نوشته می شود که برای من بسیار اهمیت دارد ... هر چند که ممکن است از بیرون و از نگاه تو مسخره به نظر برسم ، اما واقعیت این است که من با خودم جدی هستم.
اگر وبلاگ ِ من را خوانده ای و اگر این همه چالش ِ من در این وبلاگ ، تو را با لحظه ی چالش برانگیزی روبرو نکرد ... پس این وبلاگ ، وبلاگ ِ به درد نخوری است ... پس خوب است که اهمیت نمی دهی !
-ارزش کامنتها و جواب کامنتها ، به کوتاهی یا بلندی شان نیست .... همان طور که ارزش ِ هیچ نوشته ی دیگری نیز به کوتاهی یا بلندی ش نیست !
- مسلکی که می گویی را نمی دانم چیست ! اما من اینجا هم مسلکی ندارم !! کامنت ها ! من نمی توانم کامنت حال و احوال دوستان را تائید کنم ! (و این به معنی کم اهمیتی حال و احوال دوستان نیست .. که بسیار هم برایم اهمیت دارد) . تو خودت از پارادیزو آمده ای اینجا ، و می دانی که آنجا با چنین چیزی روبرو نیستی ... چرا ؟ چون آنجا فقط وبلاگ است و نقش ِ ای میل را برایم بازی نمی کند
ضمن اینکه اینجا هم همه ی کامنتهای منتقدانه تائید می شوند ... حتی تندترین انتقادها ... شاید جوابی ندهم اما تائید می شوند...
- من به یاد ندارم که در این وبلاگ بحث تخصصی پزشکی پیش کشیده باشم !!! اما آدم ها نیز موجوداتی هستند ! اگر استفاده از این کلمه سبب ِ رنجش ِ شما شد ، عذرخواهی می کنم.
- پس زدنی در کار نیست ! همیشه از اینکه آدم های جدید و جالبی (مثل شما) نوشته هایم را بخوانند خوشحال می شوم ... و این را در پارادیزو به خود ِ شما هم گفتم که از گفتگو با شما درباره ی هنر و سینما لذت بردم ... آن جا لذت بردم و گفتم ، از کامنت ِ قبلی تان لذت نبردم و نگفتم !! یقین دارم شما نیز به من این حق را می دهی که صادق باشم !
- در ضمن انقدر هم زود عصبی نشو خانوم دکتر ... به جای این حرف ها کاش درمانی برای این گلودرد وحشتناکی که الان دچارش هستم داشتی! چون اصلن حوصله ی این مریضی لعنتی رو ندارم ... ;)

الهه ناز دوشنبه 15 اسفند 1390 ساعت 19:01

بابا به جون خودم من مسخره نمی کنم!!!

نه اینکه اینجا چیزی اهمیت نداشته باشه تو دنیا هیچ چیزی واس شخص من اهمیتی نداره
تو حرف از سیزیف زدی و من گفتم اگه جای سیزیف بودم همون پایین تپه می گرفتم می خوابیدم چه کاریه هر روز هرروز!!! این یعنی اهمیت نداشتن هیچ چیز در زندگی حتی همون خود پوچ
اون جمله ی پایینمو یه بار دیگه ترجمه می کنم که کلمه ی پزشکیش حدف شه
گفتم کاراکتر ناز اگه آپات و بی احساسه و دین سیاست فلسفه ناسیونالیسم و هرچیز دیگه ای واسش تو حاشیه است به خاطر اینه که تروماتیزه است و تو زندگی شخصیش خیلی چیزا دیده و خیلی ضربه ها خورده (من ادا در نمی یارم و از ادا درآوردن این حرف که سختی زیاد کشیدم بدم می یاد فقط به عنوان علت شناسی این قضیه این حرفو پیش کشیدم وگرنه آرام همه ی داستان منو از اول تا آخر می دونه و به عنواون دمم می تونم اونو شاهد بیارم!!!!:دی)(ایضا مخلص آرام!)
خلاصه ی کلام بی احساسی به معنا در کاراکتر ناز یه رفتار اکتسابی در طول زمان به محرک های عظیم و سنگین خارجی بوده برای بقا! دقیقا عین راز بقا اون یاد گرفته بی احساس باشه

این حرف منو شخصی نکن واس بلاگت! هیچ معنایی تو دنیا واس من اهمیت نداره!
گفتم واس من تحلیل اهمیت داره رفیق اهمیت داره رویاپردازی با رفیق اهمیت داره بحث کردن با رفیق اهمیت داره.....

کی گفته اینجا چالش برانگیخته نمی شه چرا خودزنی می کنی اگه بلاگ من به درد نخوره پس به دردت نمی خوره! چی می گی؟! ( آی من چه بدم میاد از این سوتفاهمای نوشتاری)
من گفتم این همه حرف داشتم واس بلاگت چرا از من نپرسیدی نظر کلیت چیه خورد تو ذوقم این همه روز داشتم این همه نوشته رو می خوندم منتی نیست ولی می خوره تو ذوق آدم دیگه!!

دیگه اینکه خب اگه همه رو تایید می کنی چرا فیلتر می ذاری؟ اگه مشکلت کامنت خصوصیه که تو بلاگای دیگه یه قسمت داره واس اون اینکه اول نظرت باید تایید بشه بعد درج بشه حتی اگر یه نقطه هم از توش کم نشه ذاتا حرص درار و توهین آمیزه می گن نفس کار رو اعصاب آدمه اینجاست شما یه نقطه رو سانسور نکنی فرقی نمی کنه همین که وقتی دکمه ی ارسالو می زنی می گه اول تایید می خوای کامنت دونیتو بجویی!

در مورد مسلک خب تابلوئه دیگه یه لمپن نمیاد اینجا کامنت بذاره یه اهل دیار معنا میاد اینجا. لمپن می ره با لمپن می گرده. یه کسی که تمام زنگیش کارای علمی و تحقیقاتیه نمیاد اینجا می ره جای خودشان!!! این به نظر من خوب نیست یعنی واس من خوب نیست من گفتم جذب آدما می شم نه مسلکا (حالا مسلک یا هر چی که اسمش هست ) اگه تو پارادیزو کامنت گذاشتم چون رفیق آرام بودین وگرنه این همه بلاگ سینمایی

چرا دیگه
بحث سکس و عشق هرچی نکته ی علمی گفتین پزشکی بود دیگه تازه نصفشم غلط بود!
تعریف درد
دیگه..... رگ مغز تنگ شه و قلب تنگ شه مغز کار نمی کنه.....
زایمان!!!!!!!!!:دی

خب این همه در مورد فیلسوفا و دکترای ریاضی و کسای دیگه نظر دادین در مورد پزشکا بیشتر نظر بدین چی می شه خب فقط بگین این سفیدپوشان منفور جامعه که نمی شه که!

در مورد گلودرد باید معاینه بشین اگه خلط سبزرنگ از گلو دارین اگه بدحالین سابقه ی سینوزیت دارین توی ریه هاتون صدا می ده (یعنی باکتراییه) باید آنتی بیوتیک بخورین اگه یه تب پایین دارین یه بدن درد و آبریزش آبکی از بینی لازم به درمان نیست فقط در حد درمان های علامتی همون کلداستاپ معروف بخور گل گاو زبون و عسل از همه مهمتر استراحت با مایعات فراوان. ویروسیه خودش دورش می گذره
مگه دکتر ندارین اونجا آخه! اینترنتی مگه آدم نسخه می گیره!

رفیق , تو می گویی مفاهیم برایت اهمیتی ندارند ... معنا برایت بی معناست و ... حالا به هر دلیل ! و هر دلیلی می تواند برای شخص موجه باشد ... چرا که دلیل یعنی همین.
اما مفهوم چیست ؟ معنا چیست ؟
برای چون منی که چشم امید از آسمان و پس و پشت ِ بی پشتش ! بریده ام و سر از مفاهیم متافیزیکی خالی کرده ام ، معنا چیست ؟ مفهوم چیست ؟
معنا تنها و تنها به دست من و به دست تو ساخته می شود و اهمیت می یابد و یا نمی یابد !
این را اگر وقت کردی بخوان ؛
http://ghoghnoos77.blogsky.com/1390/11/01/post-215/
سیزیف می تواند همان پایین کوه بگیرد بخوابد ! اما سیزیف ِ درون من احمقانه و رویاپردازانه با خود می گوید ؛ زنده بودن که خود مبارزه است ، مبارزه ای برای پوچ !
مشغول نوشتن نوشتاری هستم در همین رابطه و زیستن ! آماده که شد خوشحال می شوم بخوانی اش.
...
بسیار جای خوشبختی است که با خواندن ِ نوشته هایم کلی حرف برای گفتن داشته ای و داری ... و بسیار خوشحال خواهم شد که حرف هایت را با من بگویی ...
این که می گویی چرا کامنت ها تائیدی است را هم توضیح دادم ، اما دوباره می گویم ؛ این وبلاگ برای من نقش ِ ای میل را هم بازی می کند ، مثلن من چند روز پیدایم نمی شود ، بعضی دوستان لطف می کنند و جویای احوال ِ من می شوند از طریق ِ همین وبلاگ ! و من بیشتر می پسندم که کامنت های مربوط به وبلاگ در کامنت دانی باشند نه کامنت های مربوط به شخص ِ من ! (مثلن حالت چطوره ؟ کجایی ؟ و ...)
...
مسلک ِ من ، من است و من ! من جوینده و سازنده ی مسلک ِ خویشم ! سالها پیش از ژید و نیچه و ... آموخته ام که هر کس مسلک ِ خویش را باید بیابد و بعدتر ها آموختم که به دنبال ِ هم مسلک نیز نباشم ! که این را نیز نیچه به من آموخت ...
اینجا در ِ گفتگو باز است ... و به روی چون تویی که اهل گفتگویی و نه جدل ، بازتر ! خواه هم مسلک ِ من باشی یا نباشی ...
...
من چرا یادم نمی آید که کجا بحث ِ علمی از سکس و عشق کرده بودم؟؟؟ اشاره ات به کدام نوشته ام است ؟ جالب شد ...
درباره ی درد ، نیمی از حرف های من تحت تاثیر حرف های فروید بوده ... اما خوشحال می شوم بدانم کجا در اشتباه بوده ام ؟
درباره ی کاریکلماتور های من هم گفته ای ! باز هم خوشحال می شوم که اگر از نظرِِ علمی اشتباه است ، بدانم کجایش اشتباه است دکترجان :)
...
درباره ی فیلسوف ها و ریاضیدانها مطلبی که نوشته بودم ، طنز بود ... طنزی کنایی ، به کسانی که ادای خاص بودن در می اورند و چندش آور می شوند ...
با فیلسوف ها و ریاضیدان ها می شود در افتاد ! اما جسارت ِ درافتادن با پزشکان در من نیست ، چرا که آمپول در دست دارند و من از آمپول می ترسم ;))
همه ی این توصیه های پزشکی برای گلودرد را هم من بلدم و هم تقریبن همه ی ملت ! پس شما دکترها چی دارین که انتظار دارین ما بیایم پیشتون ؟ ها ؟ (شوخی بود)

میله بدون پرچم دوشنبه 15 اسفند 1390 ساعت 20:08

سلام
یه سوال تکنیکی! الان اگر پاهای جولی را بگذارند بین 10 تا پای دیگه برای برخی قابل تشخیصه این موضوع؟؟؟
جالبه...ملت به چه ریزه کاری هایی دقت می کنن

درود بر میله ی خوش تکنیک ، که تکنیکش من را یاد ِ دنیلسون ِ برزیلی می اندازد !
بله ، جالبه :)

الهه ناز سه‌شنبه 16 اسفند 1390 ساعت 03:52

شما یه ویژگی دارین که من هر کاری می کنم رشته حرفامون موازی بشه نمی شه اینکه دوست دارین همه چیو پیچیده کنین و از توی پیچیدگی باز پیچیدگی خلق کنین همونطور که دوست دارین کتابی و ثقیل حرف بزنین و گیر بدین به تعاریف بنیادین درصورتیکه من می خوام ساده منظورمو برسونم و ساده حرف بزنم
من خیلی ساده گفتم منظورم از مسلک چیه شما گیر دادین به تعریف مسلک

دیگه به قول شازده کوچولو این برای بچه‌ها ملال‌آور است که مرتب به توضیح دیگران گوش دهند.

منظور من این بود که اینجا همه می خوان از کلی چیزا سر در بیارن و من این شکلی نیستم همین

از اولشم اومده بودم اینجا با یکی دو کلوم اختلاط کنم ولی اینجا بیشتر به بازار مکاره شهر معنا می مونه اینجا ملتِ اهل این دیار٬ عقیده٬ داد و ستد می کنن مام نقدینگیشو نداریم و جیبامون خالیه

ما آزموده ایم در این شهر بخت خویش.......

من می گم کل بلاگتونو خوندم شمام می گین نظرت چیه باز به من ازآخرین پستاتون لینک ارائه می کنین و می گین {این را اگر وقت کردی بخوان!!}
خب خودتون بودین چه حسی بتون دست می داد
در مورد سکس و عشق تو کامنتای خدای رقاصه حرف زده بودین

انگیزه ای برای گفتن حرفام ندارم وقتی این خط ارتباطی یک طرفه است

ما که رفتیم شما ۵هزار تا گل بکارین ببینیم می تونین اونچیزی که می خواینو با این خودشیفتگی در حد لالیگاتون بین اونا پیدا کنین یا نه

بهانه های بنی اسرائیلی که می گن همین چیزاس دیگه ! توجه کنید :
کتابی حرف می زنی !
می خوای پیچیده کنی حرفا رو
خودشیفتگی داری !!
...
اینکه کامنتهای خدای رقاصه را هم خوانده ای من را وادار می کند که باز هم عذرخواهی کنم بابت اینکه لینک مطلبم رو گذاشتم !(هر چند منظورم این بود که معنا رو از نظر من بیشتر شرح بدم)
خوب حالا :
اول اینکه ایرادهای پزشکی که به نوشته های من وارد کردی رو باید بگی(یعنی نمی شه نگی و بری ... البته میشه ولی لطفن ;) )
بعد اینکه :
این من ِ خودشیفته ی میرزابنویس ِ غامض ! دیگه باهات کتابی حرف نمی زنه ، ساده می شه پیچیدگیش و خودشیفته هم که نیستم ! (اتفاقن دل ِ خوشی از خودشیفته گان ندارم !) .... این من همه ی این کارا رو می کنه تا دیگه احساس نکنی خط ارتباطی یک طرفه است ...
امیدوارم ملال آور نباشم ... ولی اگه هستم کاریش نمی تونم بکنم ! بعضی آدما همین طور الکی الکی ملال آورند ، من هم یکیشون :) کمی تحمل کن این ملال رو !
...
ولی اینو بدون که اگه می یام مسلک رو می گم چیه از نظر من ... اینکه معنا رو می گم چیه از نظر من و ... دلیل ِ این نیست که می خوام اوضاع رو پیچیده کنم !! فقط می خواستم بحث رو بازتر کنم .. تا همه چیز بیشتر مشخص بشه ... مثلن معلوم بشه اینکه من می گم ، معنا و مفهوم ، اصلن یعنی چی ؟ و چرا برای تو اهمیت نداره ...
...
تیکه هایی که به ما انداختی هم نوش جونم ! من کلن تیکه خورم ملسه ! :)

ققنوس خیس به الهه ناز سه‌شنبه 16 اسفند 1390 ساعت 11:11


من ترکیب پیچیده ای از باورهای اشتباه به انسانهای اشتباهی هستم ! باورهایی که رفته اند و تنها جای زخمی عمیق برایم گذاشته اند. با این همه اما با خود می گویم ؛ چه باک از این همه اشتباه ؟! مگر زندگی به جز اشتباه است ؟ من ترکیبی از اشتباهاتم هستم ! من ِ معیار ناباور ، توپ را به زمین ِ آن ها ، آن انسان ها! ، نمی اندازم ، چرا که با خود می گویم ؛ حال دیگر چه اهمیتی دارد که توپ در زمین ِ که باشد ؟ مهم این است که حال منم و زخم هایم و استخوان های لای زخم هایم ! همان امیدهای واهی به انسان ! همان باورهای ... بگذریم ... مدتهاست که یاد گرفته ام درد ِ دل نکنم !
حال من می نویسم ! من نویسنده ام ! یک نویسنده که نه کتابی چاپ کرده و نه خواهد کرد ... چرا که همه ی این نویسندگان ِ میان مایه که غم ِ نان و نام دارند از نظرش حقیرند ! حال من نویسنده ام ، نویسنده ای که می نویسد برای زیستن ! برای زندگی می نویسد ... اما وای از آن روزی که برای مردن بنویسد ... آن وقت است که آن همه زخم سر باز کند ... زخم های انسانی که ساده باور کرد ! ساده آری ساده ، به فراگیرترین معنا !
اینها را گفتم که بگویم ؛ این موجود ِ به ظاهر پیچیده ای که می بینی ، ساده تر از این حرف هاست ! خودم را می گویم ...
...
کسانی که کل نوشته هایم را یکجا خوانده اند (و من عده ای از ایشان را می شناسم) همواره به من این احساس را هدیه می کنند ؛ که من زمانی بوده ام ، که من زمانی زیسته ام ! بد یا خوب ! اما بوده ام و زیسته ام ... و من همیشه سپاسگزارم از ایشان ... از این بابت که به من می گویند ؛ تو بوده ای ! و شاید هستی !
...
اما تو الهه ی ناز !
مورسو را که می شناسی ؟ بی تفاوتی عظیم ِ تو من را یاد ِ او می اندازد ! می دانم که این سِر شدن ِ زخم ها ، از داغ بر داغ افزودن های روزگار است ! همان طور که گفتم من نیز با زخم آشنا هستم ! که من پیش و بیش از آنکه اهل دیار ِ معنا باشم ، از سرزمین ِ انسان های زخمی هستم ! زخمی از انسان ! زخمی اما در سکوت !
زخمی ... پیدا کن مردی را که بخواند ...
می دانم که اگر آلبر کامو زندگی ِ قبل از شروع ِ داستان ِ آقای مورسو را می نوشت ، زندگی ِ او نیز پر بود از این زخم ها ... تا بی تفاوتی ...
زیاد گفتم ، گویا دارم روده درازی می کنم ، و دوباره ملال آور شدم ، کوتاه می کنم ... نمی دانم این همه را چرا گفتم ؟ اما احساس کردم که باید می گفتم ... آری الهه ناز !

منیره چهارشنبه 17 اسفند 1390 ساعت 02:58

دیگه با دانیال خوش خوشان در خیابانهای شهر گشت نمی زنی عمو ؟ (:

جولی گیلکیه میدونستی بچه محل ؟

چرا که نه ؟ مگه می شه نزنم ؟ :)
بله ، بله ، دانم ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد