به او گفتم‚ برای اینکه اندیشه ات را به حرکت در آوری همیشه باید عکس ِ یک اندیشه یا یک قضیه را نیز در نظر بیاوری و به آن نیز همزمان بیندیشی !
گذشت و او رفت.
بعد از مدتی دیدم که او رفته و یک عکاس شده!!
...
به عکس هایش که نگاه می کردم به او گفتم : چاره ای نیست! انگار ذات اندیشه یِ بسیاری با کپی برداری گره خورده! چرا که هنوز بسیاری نمی دانند که عکس ِ یک اندیشه نیز اندیشیدنی است و نه گرفتنی!
سلام بر ققنوس خیس :)
سال نو شما مبارک. اولین بار هست که اینجا میام. نوشته شما رو خوندمو بسیار لذت بردم. به نظرم این نوشته با حال و هوای آخرین پست من که توش یک سوالی برام بوجود آمده نزدیکه. نمیدونم شما جوابش رو میدونید یا نه. اگر میدونید ممنون میشم برام بنویسید. پیشاپیش سپاس ...
اینو خوب اومدی آفرین. آنتی تز همیشه به فرآوری تز کمک میکنه.این فرمایش هگله.یک مخالف برای خودت پیدا کن.مثلا ازدواج کن تا کمکت کنه به رشد و فرآوریت!یا یک عکاس استخدام بکن راه به راه عکس بندازه برات.
سخت به تو فکر میکنم که رسالت داری بنویسی و می نویسی.نوشته هات جالبند خودت اما شاید...
درود و سپاس از تو که میخوانی ام ناشناس عزیز...
یحتمل مشکلش اینه که کلمات رو عینی میگیره.