ققنوس خیس

انگار که هست هر چه در عالم نیست / پندار که نیست هر چه در عالم هست

ققنوس خیس

انگار که هست هر چه در عالم نیست / پندار که نیست هر چه در عالم هست

انسانی‚ فقط انسانی

 

 

روزی تو را به جنگل های بکر / که دست ِ خرابکار ِ بشر به آن نرسیده است / خواهم برد / روزی تو را به میهمانی زمین و تن /  تو را به کوه تو را به جنگل خواهم برد /  و در غاری برایت خانه ای خواهم ساخت /  درست زیر ِ سقف ِ بی ستون ِ آسمان / آسمانی که ستاره اش خورشید است و نه او / در آن حوالی / در زمین / که موسیقی ِ چشمه ساران گوش را می نوازد / و درخت هایش بیمار نیستند / تو را به جنگل های سرسبز خواهم برد / تا سبز ِ اصیل را ببینیم و درک کنیم / تو را به بهار / به رویش به جوانه خواهم برد / و در بهار ِ زندگی / و در آن جا / در غار / با تو ای یار / به رنگ ِ طبیعت در خواهیم آمد / و در بهار / همراه ِ آن جوانه خواهیم زد / تازه می شویم با باران ِ بهاری / و شکوفه می دهیم / و با پرندگان هم نوا آواز سر می دهیم / و با رقص طبیعت با نسیم بهاری خواهیم رقصید / بی آن که کلامی به گزاف بگوییم / که کلمه دروغ است و ابتذال / و اما طبیعت هیچ گاه دروغ نمی گوید* / شب می شود و ما از دهانه ی غار به ماه خیره می شویم / در حالیکه دست ِ من بر شانه های توست / هلال ِ ماه را ببین / ببین چگونه به ما لبخند می زند و من تو به هم / و... / و عشق بازی را به بوسه ای می آغازیم / می خوابیم / و می خوابیم / و می آساییم / در آرام ِ ناآرام ِ طبیعت /طبیعتی که در آن هیچ چیز و هیچ کس مال ِ هیچ کس نیست / و همه چیز و همه کس برای همه است / طبیعتی که به شکل ِ آن در آمده ایم / و به رنگ ِ آن / رنگ ِ سبز آن در بهار / صبح که خورشید به در می آید / و پرتو ِ نورش چشم هایمان را آرام می بوسد و از خواب بیدارمان می کند / صدای رود می آید / خواب دیگر از سرمان پریده است / و زندگی جریان دارد / صدای رود می آید / شفاف / صدایی که جدایی نیست ش از سکوت / صدای رود می آید / بی آنکه صدای دست ساخته های بشر ِ پرسر و صدا گوشمان را بخراشد / به صدای سکوت ِ پرهیاهوی طبیعت گوش فرا می دهیم / با بوسه ای که از لبان ِ هم می گیریم / به بیرون ِ غار می زنیم / سرخوش و شاد / می زنیم به دل ِ طبیعت / دل شاد / پرندگان ِ پگاه برایمان موسیقی ِ می نوازند / و من و تو می رقصیم شادمانه / می رقصیم / می رقصیم / تا خود ِ تابستان / تا بیاید / دل ِ من از نگاه ِ تو می لرزد و سینه های تو / تا بیاید /  تا تابستان / تا تابستان می رقصیم / تا آن زمان که گل های سینه ات میوه دهد و من از شهد ِ آن بنوشم / و دلم آرام گیرد / تا گنبدی شود سینه هایت / تا گنبدی شود و من آن را خالصانه پرستش کنم / در فصل پرستش گنبدها / آری که منم آن پرستنده ی مغرور ِ گنبدهایت / تابستان چون رود می رود / پاییز دارد از راه می رسد / طبیعت به زردی می گراید / چرا من و تو دل به طبیعت ندهیم این بار هم / ما که از دل ِ طبیعتیم و در دل ِ آن / پاییز می آید و زرد می شود سبز / زرد می شویم با هم / بی آنکه غمی از زرد شدن ِ سبزمان بر دل هامان سنگینی کند / سرد می شود هوا کم کم و اما من و تو گرمیم هنوز /  گرمیم در آغوش ِ هم / زمستان در پیش است و سرما / و ما از راز ِ سرما باخبریم / و بی آن که آموخته باشیم می دانیم که اقتضای سرمای زمستان هم آغوشی است / هم آغوشی ِ زمستانی / در آغوش ِ هم می رویم و می مانیم / من و تو در آغوش ِ همیم و مادر ِ طبیعت نیز ما را در آغوش گرفته است /چه پرهیبت / سکوتی سرد همه جا را فراگرفته است / مرگ / مرگ که قسمتی از زندگی ِ ماست در پیش است / و من و تو به مرگ هم می خندیم در آغوش ِ هم / چرا که ما راز ِ طبیعت را یافته ایم / بی آن که بیابیمش.

                                       

                       دی 90

 

 

جمله ی ((طبیعت هیچ گاه دروغ نمی گوید)) از شوپنهاور است.

عکس‚ آسمان ِ بوشهر

نظرات 4 + ارسال نظر
مهرآیین شنبه 5 فروردین 1391 ساعت 12:26 http://mehraeen.blogsky.com

سلام

عکس فوق العاده است ققنوس.
میتونه عکس یه اندیشه باشه!عکس هم میتونه اندیشیدنی باشه. زیاد نباید متوقع بود در مورد تفکر( او ) ها!

دم شوپنهاور گرم . حرف راست رو از طبیعت بشنو

منیره شنبه 5 فروردین 1391 ساعت 19:44 http://rishi.persianblog.ir/

خورشید خانومو اگه حریر بپوشه میشه قبل از غروبم تماشا کرد . عکست به قشنگیه آسمون شده .
...

"فقط انسانی " ات خیلی وحشی و اصیله ولی توی طبیعتم همه چیز مال همه کس نیست .
...

فقط یک بهار ؟!
چقدر خسیس می نویسی ققنوس خیس !
"مرگ" هوا رو ازم میگیره ... حتا تصورش . هر لحظه ممکنه اتفاق بیافته پس هر چی مباداتر بهتر .

مرمر شنبه 5 فروردین 1391 ساعت 21:49 http://freevar.persianblog.ir

سلام دوست جون خوبی؟
من خوبم، پستم رو از عصبانیت نوشته بودم پاکش کردم یادم رفت از کسایی که کامنت گذاشتن غذر خواهی کنم


بریم سر این مطلب. آقا لطفا کتاب چاپ کن و برای من هم ارسال!
دوست میداشتم این رو و البته پست قبلیت هم خیلی عمیق بود. دو سه باری بلند خوندمش و لذت بردیم. آقا ما به داشتن دوستان فیلسوف شاعری چون شما افتخار مینماییم اهم اهم!

ساحل (گربه ایرانی) شنبه 12 فروردین 1391 ساعت 17:16 http://persian-cat1386.blogfa.com

وای فوق العاده بود.چه قلمی داری...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد