یک چیز ِ کاملن عجیبی که در مورد من وجود دارد این است که حس می کنم‚ من اغلب با قلبم فکر می کنم! می دانم قبول کردنش سخت است ولی این قضیه برای خودم تقریبن ثابت شده است! چطور بگویم‚ من این را بارها توی سرم احساس کرده ام!
حدس می زنم که شما الان با خودتان فکر می کنید که من دوباره در حال نوشتن ِ یک مطلب ِ طنز (قضیه) هستم‚ آن هم این بار از نوع ِ بی مزه اش‚ ولی واقعیت این است که من دارم کاملن جدی می نویسم! می دانید؟ به نظرم می رسد که ما(یا حداقل من و چند تن از دوستانم) اغلب از راه هایی غیر از راه های مشخص شده _که برای آن هدف ِ در نظر گرفته شده ظاهرن منطقی و معقول به نظر می رسد_ به هدفی که قصد داریم به آن برسیم می رسیم.
اگر اجازه بدهید برای واضح تر شدن آن چه می گویم چند مثال می زنم‚
مثلن از فراموشی به استدلال می رسیم. در حالیکه علی الظاهر لازمه ی استدلال‚ داشتن ِ حافظه و دانستن است.
از مرگ به زندگی می رسیم! در حالیکه پر واضح است که از زندگی باید به مرگ رسید.
بیشتر ِ اوقات از اینکه دردی در سینه داریم احساس ِ لذت می کنیم! و به لذت می رسیم در حالیکه قاعده اش این است که از درد در رنج باشیم.
و...
و این گونه است که می گویم‚ من اغلب با قلبم فکر می کنم!
***
پی نوشت‚ عکس مربوط است به غروبِ خلیج و یکی از عاشقانِ خلیج و خورشید ِ زیبایش! و ربطش به موضوع هم که مشخص است!
منو هم به جمع چند نفریتون اضافه کن که آمارتون بره بالا .اصن بیا یه کمپین راه بندازیم به نام قلب کل ها در مقبل عقل کل ها . به گمونم قلب راه خودشو به حقیقت زودتر و آسونتر باز میکنه تا عقل .
لایک به این پستت .
با قلبت فکر می کنی و با عقلت احساس می کنی؟ یا مثلا دیوانگی به کمال رساندی و بی بال پرواز می کنی؟ شایدم اهل خرد به خردورزیشان ول نمودیو... به گوشه ای خزیده ای و با شراب عشق و حال میکنی؟ آخرش مست شده و کشف اسرار میکنی. هان ناقلا؟
خورشید خوار شدی ققنوس خیس ؟
دست عکاس مریزاد .
............
به خاطرٍ بودن ٍ مرگ، بیشتر زندگی کردن
فراموشی آگاهانه پیشه کردن
درد را بی آنکه در پیدایشش کوشا باشی به جان خریدن
نارفیق را هم دوست داشتن
و همه این راه را خودٍ خود زندگی دیدن و نه فقط هدفی از پیش نشان کرده را در مسیر دید قرار دادن و به آن اندیشیدن
و...
داری پیر میشی ققنوس خیس
این قدر راحت نگو خلیج. بترس از اونایی که درسته قورتت میدن اگه "فارس" دنباله ش نباشه! البته به من ربطی نداره داداش. از ما گفتن بود.
شاید علت این که از چیزهای منفی وارد می شیم تا به مثبت برسیم علاقه ی آبا و اجدادی ما خاورمیانه ای هاست به مازوخیسم! یه مازوخیسم پنهان البته.
طریقه اجدادی....
"قلب مرکز انسان است."
این نحوه رسیدن به ابتدا از طریق انتها نیز خود نوعی استدلال مغزی است.
دلم میخواهد بیشتر به ندای قلبم گوش فرا دهم..
این را تفکر از طریق قلب می دانم.