ققنوس خیس

انگار که هست هر چه در عالم نیست / پندار که نیست هر چه در عالم هست

ققنوس خیس

انگار که هست هر چه در عالم نیست / پندار که نیست هر چه در عالم هست

من شعر می نویسم که...

می خواستم این شعر را به یک فیلسوف تقدیم کنم اما... 

 

من چیستم به جز چند حرف؟ یک کلام!!
آن هم نباشد هستیِ من نیست می شود
من شعر می نویسم که نگاهم کنی، همین
کی با نگاهِ تو مستیِ من نیست می شود؟


یک هیچ ِ بی خودم که پی ساختِ خودم؛
من فتح می کنم! جنگِ خودم را و ناخودم!
یک مستیِ بلند که خوابِ خدای بود...
در جنگِ ناخود و خود، با خدای، با خود م


من را نگاه! تمامِ نگاه های نافذِ جهان
من شعر می نویسم که نگاهم کنی، نگاه
من یک شبم! سیاه مشقِ شبِ شاعرانِ پوچ
خورشید شو... که باز پگاهم کنی، نگاه


یک لحظه دست برنداشتم زِ کوششم
تا آخرین نفس ننشینم به راحتی
آری نگاه! کلام را به رقص آوریم و حال،
یا سال ها زیسته ایم، یا که ساعتی...

 


9 اردیبهشت 91

نظرات 12 + ارسال نظر
ترنج یکشنبه 17 اردیبهشت 1391 ساعت 11:28 http://www.femdemo.blogfa.com/

که نگاهم کنی، نگاه!

:)

فرزانه یکشنبه 17 اردیبهشت 1391 ساعت 15:49 http://www.elhrad.blogsky.com

نگاهت می کنم ققنوس


به روانی شعرهای دیگرت نبود یا من نمی توانستم روان بخوانمش شاید چون می خواست به فیلسوفی تقدیم شود

ممنون که نگاهم می کنی فرزانه!

آرام دوشنبه 18 اردیبهشت 1391 ساعت 12:14

خب بعد چی شد چرا تقدیمش نکردی؟ من فضولم ((:
سلام (:

این یه رازه ;)

آنتی ابسورد دوشنبه 18 اردیبهشت 1391 ساعت 16:21


درود بر ققنوس عزیز.چقدر خوب بود این شعرت.

آن که خوب می خواند به شعر معنا می دهد... ممنون

نوشینه دوشنبه 18 اردیبهشت 1391 ساعت 20:15 http://nargess7.blogfa.com

من می نویسم که نگاهم کنی همین !
زیبا بود

:)

سفینه ی غزل سه‌شنبه 19 اردیبهشت 1391 ساعت 00:38 http://safineyeghazal.persianblog.ir

خوبه که در قالب چارپاره هم آزمودی خودتو فرزندم...
این قالب به آدم حس سبکبالی میده... باریکلا....

گاه قالب ها تنگند برای حرف ها... آن جاست که قالب ها را باید شکست... و قلبم غالبن قالب ها را می شکند... آری! من هنوز با قلبم می اندیشم...
متشکرم

خودکار سفید سه‌شنبه 19 اردیبهشت 1391 ساعت 01:13 http://http://colorlesspen.blogfa.com/

حرف هایی رو که می خونم و دوست دارم ؛
گاهی باعث می شوند چند خطی از ته دل همراهی شان کنم ، که اینها تولد کلماتی را برایم محرک می شوند .
و گاهی حرف ها آنقدر خوب و نزدیک و خوب فهم اند که عجیب جای هیچ پیوستی نمی گذارند ، قرار باشد چیزی بگویم از قبل خودش گفته شده است! بی حرف محض می شوم ، فهمیدن خالص! نیاز نیست من هم گوینده باشم ، همان شنونده و خواننده بودن کفایت می کند(خیلی هم خوب!)
این حرف (شعر شاید) از همین گروه اخیر است ...
سپاس که حرف می زنی ...

و سپاس از تو که می خوانی... و چه خوب اگر بتواند محرک باشد این کلمات...

رها از چارچوب ها سه‌شنبه 19 اردیبهشت 1391 ساعت 22:02 http://peango.persianblog.ir/

نگاه داره؟
قورباغه چندتا پا داره؟
.
گذشته از شوخی بنویس ققنوس همیشه چشمی و فکری نظاره خواهد کرد... شاید!

مرمر پنج‌شنبه 21 اردیبهشت 1391 ساعت 23:54 http://freevar.persianblog.ir

من که تو خوندن بعضی شعرهات مشکل دارم و این رو روون نمیتونستم بخونم. اما دوستش داشتم.. در ضمن فضولیم گل کرد چرا تقدیم نکردی؟
جوابت و به بقیه خوندم که رازه اما خب من راه دورم گناه دارم با بقیه هم یه کمکی فرق دارم نه؟!!!!!!!!!!!!:)))))))))))))))))

مهرگان شنبه 23 اردیبهشت 1391 ساعت 00:37 http://mehraeen.blogsky.com

خیلیها مان خیلی وقتها تشنه ی یک نگاه خاصیم! یک نگاه خیلی خاص!و نگاه اقسام بیشمار دارد... تا چه جور نگاهی بخواهیم...
قلبی که غالبن قالب ها را بشکند، قلب بی پروایی ست و خاص و لابد خواهان یک نگاه خاص!

فاطمه شنبه 1 مهر 1391 ساعت 20:34

یک هیچ ِ بی خودم که پی ساختِ خود،

من فتح میکنم...

یک هیچ بیخود که در نبرد خود و ناخود (خدا) خود را کشف خواهد کرد...


زیبا بودد...

ممنون :)

منیر جمعه 27 اردیبهشت 1392 ساعت 11:10

همه چیز تاریخ مصرف دارند ....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد