ققنوس خیس

انگار که هست هر چه در عالم نیست / پندار که نیست هر چه در عالم هست

ققنوس خیس

انگار که هست هر چه در عالم نیست / پندار که نیست هر چه در عالم هست

تمنای تنهایی

به اشک های بی اختیاری که صبح امروز از چشم ها جاری شد!  

 

***   

 

از هر طرف که رفت... بود، بیلاخِ زندگی!
آوخ! چه بهره و چه سود؟ بیلاخِ زندگی!
 


فرهاد شد، شیرین به خوابش آمد آن شب
بیدار شد... شیرین نبود! بیلاخِ زندگی!
 


با تیشه اش یک کوه را کند و پس ِ آن؛
شیرین نبود... خسرو ربود! بیلاخِ زندگی!

 
فریادشد، در خود شکست و برقِ چشمش
باران شد و از چشم رود... بیلاخِ زندگی!
 


یک دست پر از جامِ اشک، یک دست تیشه
سیگار خود می کرد دود!! بیلاخِ زندگی!
 


چون لحظه ای تصویرِ خوابِ آن شب آمد
پرشد! پر از شعر و سرود، بیلاخِ زندگی!

 

فارغ شد از سود و زیان، در دست ها هیچ
باید به آرامی بیاسود... بیلاخِ زندگی! 

 


گفتش بخوابم، شاید آید او به خوابم
خوابید و در خوابش نمود؛ بیلاخِ زندگی!
 

 

این بار او خود را به خوابی جاودان زد 

بیلاخ داد بر آن چه بود؛ بیلاخ ِ زندگی. 

 

 

***
  

از حاصل هیچش چو هیچش هم گرفتند
ققنوسِ خیسِ قصه فرسود...بیلاخِ زندگی!
 

 

6تیر91

نظرات 23 + ارسال نظر
خلیل چهارشنبه 7 تیر 1391 ساعت 11:53 http://tarikhroze.blogsky.com

سلام،

از هیچ و پوچ رسید به بیلان زندگی

این ققنوس خیس رسید به بیلاخ زندگی

بیلانِ زندگی؟!

قصه گو چهارشنبه 7 تیر 1391 ساعت 13:36 http://khalvat11.blogfa.com/

باز شما خوش شانسی که زندگی فقط بهت بیلاخ نشون می ده.
به ما خیلی چیزهای بدتری نشون داده

بهتره که من رو با شخصیت قصه ی شعر یکی ندونی قصه گوی عزیز!

میله بدون پرچم جمعه 9 تیر 1391 ساعت 22:12

سلام
ققنوس خیس خارج از قصه حالش چطور است؟

منظورم اینه که به چشم ادبیات نگاه بشه. مخلصم رفیق :‏)‏

آنتی ابسورد شنبه 10 تیر 1391 ساعت 12:13

تا حدّی همذات پنداری کردیم با شخصیت داستان.زیبا بود رفیق عزیز.

ممنون از لطفت به شعر، اما برایت شادی آرزو می کنم مهران عزیز :‏)‏

منیره یکشنبه 11 تیر 1391 ساعت 01:12

ببین اسامه جان من نمیدونم چشم ادبیاتی چه جوریه . به جان مامان نمیدونم . پس اگه یه چیزی گفتم که بیراهه ، به بزرگی خودت ببخش باشه ؟
در ضمن این کامنت رو حتمن تایید کنید دوست عزیز !!!
ققنوس خیس قصه !
شما خیلی بیجا میکنی فرسودی ؟ اصن اگه فرسودنت رو اینجا نوشتی که هر کی دوستت داره بخونه و بدونه که داری میفرسایی و هیچی نگه که اصن معقول نیست . هست ؟
پس نوشتی که بخونیم دیگه درسته ؟ بخونیم و خوش حال بشیم که ققنوس خیس قصه فرسود ؟! یا از خودمون سوال کنیم یعنی از این به بعد ققنوس خیس نیست ؟ پس چی هست ؟ اگه به ما ربطی نداره که اینو توی دفتر خودت مینوشتی دیگه ؟ درسته ؟ خب پس به ما ربط داره . به من که خیلی بیشتر از همه ربط داره . برای اینکه تمام وبلاگستان یه ققنوس خیس بیشتر نداره و مامان منیره هم بدجوری خاطرشو میخواد . اینو نمی دونستی ؟
میگم شاید ققنوس خیس قصه ، خشک شده باشه . خب این که به ققنوس بیشتر میاد .
....
میگم اسامه دوست داشتنی هستی و مادرا دوست دارند . یه جورایی یه پسر خوبی هستی مثل پسرهای ما ... خودت اینو نمی فهمی ولی ما ها میفهمیم . میخوای بقیه مادرا رو هم صدا بزنم و ازشون بپرسم؟ البته توی مجاز که اینطوری هستی ... در واقعیت الله اعلم !
...
میگم اسامه !
ققنوس خیس قصه رو کمکش کن !
قلم توی دستای توئه !
چرا نگات ماسیده به کاغذ؟
توی وبلاگ فرزانه کامنتت رو خوندم . گفتی دلم خواست برای چند ساعت بچه داشتم .
ققنوس خیس قصه رو بزرگ کن !
پدرش شو ! مادرش شو !
تو فک میکنی ماها که الان کرگدنی شدیم برای خودمون روزهای تو رو نگذروندیم ؟
به دانه دانه پرهای خیس ققنوست قسم بدترین نوعش رو گذروندیم . اما جا نزدیم .
اسامه جان ! قربون چشای خوشکلت !
پاشو ! جا نزن ! ققنوسو بلندش کن !
اصن من از اولش عاشق اسمت شده بودم باور میکنی ؟
اینقده دلم میخواست بدونم تو چه جور آدمی هستی که چنین اسمی به ذهنت رسیده . اینقده ذوق کردم که منو خواهر صدا میزدی . خب تا حالا هیچ ققنوس خیسی داداشم نبود. یادته چقده اولش اصرار داشتم "دوست خوبم " صدات بزنم ؟ نمیدونم شاید هم شهری بودنمون ( آخه لنگرود کجا شرق گیلانی ؟ بندر انزلی کجا ؟ مرکز نشینیما ) همین که گیلکی نوشتن های منو میفهمیدی و من از نوشتنات فهمیدم هیچی گیلکی بلد نیستی و بچه تهروونی . یادته ؟ خب من تا حالا یه داداشی که ققنوس خیس باشه بچه تهرووونم باشه ، موهاشم قشنگ باشه ، پیرهن سبزم پوشیده باشه ، چشماشم شبیه چشمای بچه هام باشه نداشتم دیگه لامصب !
یه خورده گمونم زیادی دوست داشتم . حالا باید در پیشگاه کی عذر بخام و بگم غلط کردم ؟
اسامه !
خودتو که نمیشناسم . عاشق ققنوس خیسم !
میشه لطفن به حرمت عشقی که اینجا بین دوستای مجازی هست . بین من و تو بقیه ،
ققنوس خیس رو خشک کنی و پرش بدی ؟
میشه لطفن ؟
...
سوغاتی چی برات بیارم ؟
سنگین نباشه . گرونم نباشه .

منیره یکشنبه 11 تیر 1391 ساعت 01:42

راستی ققنوس خیس یه چیزی یادم رفت :
من از نوشته هات چیزای زیادی یاد گرفتم . اصن اینکه عمرتو صرف خوندن و خوندن و خوندن و شعر و فیلم کردی برام قابل ستایش بود و هست و البته یادآور حسرت خودم .
پس خیلی ممنون .
تازه همین پستت هم با همه ی حسّ شرحه شرحه ای که توش موج میزنه یه کلمه ی جدید یادم داده .
این " بیلاخ " رو شنیده بودم ولی معنیشو نمیدونستم برای اینکه شعر تو رو بفهمم از دهخدا درش آوردم . دیگه ببین من چقده با ادبم !

مرگی به شیرینی زندگی پس از سالیانی شاد و بسیار طولانی برات آرزو میکنم .
...
آخ مادر بمیره . چه آرزوی سختی

منیره یکشنبه 11 تیر 1391 ساعت 03:00

ببین ققنوس خیس یه چیزی توی مغزم وول میخوره
من گفتم غلط کردم تو رو زیادی دوست داشتم ؟
نمیدونم چرا اینو گفتم !
اصن زیاد چقد هست ؟
کم چقده ؟
مگه دوست داشتن هم اندازه داره ؟
اندازه یعنی عدد مدد ؟
وای نه !!! من از عدد مدد بدم میاد !
می فهمی ؟ بدم میاد.
دوست داشتن اگه پرچینی هم داشته باشه _ برا من _ توی شیوه شه ، شکلشه ، نوعشه ، ولی اندازه نداره

شازده ی کوچولو ی سیاره ی ما !
تو رو و همه ی بچه های مث تو رو از اینجا تاااااااا اونجا دوست دارم . اینقدر !

من جام جمم ولی چو بشکستم هیچ‏!‏ فرسودن آیین زندگی است مهربان‏!‏ و از این بابت غمی هست و غمی نیست.

آنا یکشنبه 11 تیر 1391 ساعت 08:06

حال این روزهای تو و آنتی ابسورد شبیه همه ...

از دور همه کس شبیه همه کس است‏!‏ اما نگاهت را که تیز می کنی می بینی تفاوت بیداد می کند. ما همه تنهاییم و این تنها شباهت ماست‏!‏ و تفاوت ما در میزان درک این تنهایی است...

قصه گو یکشنبه 11 تیر 1391 ساعت 16:16 http://khalvat11.blogfa.com/

یعنی چی اونوقت
یعنی شما هم مثل ما ...
ای داد بیداد

منظورم اینه که دوست تر دارم به جوشش یک "شعر" هم توجهی بشه‏!‏

مهرگان یکشنبه 11 تیر 1391 ساعت 18:07 http://mehraeen.blogsky.com

بامزه بود!!! من رو به یاد مرحوم مجله ی گل آقا انداخت!
کلا زندگی برای طبقه ی متوسط به پایین پر از بیلاخه.
اما ننه من غریبم بازیهای عاشقانه خیلی وقته برای من یکی بی معنا شده!

به لحاظ ادبیات : به نظرم به جای "یک دست پر از جامِ اشک.." بگویید :" یک دست،جام پر از اشک ..." خیلی بهتر است

یعنی به نظر شما این ننه من غریبم بازی بود‏?‏‏!‏‏!‏ اشتباه نکنید دوست عزیز. / به کلماتم سرسری نگاه نکن

پرنیان یکشنبه 11 تیر 1391 ساعت 21:26

از دست این زندگی !
...
والا!

ای بابا :‏)‏

مرمر یکشنبه 11 تیر 1391 ساعت 21:30 http://freevar.persianblog.ir

:-‏)‏

گلبرگ یکشنبه 11 تیر 1391 ساعت 22:37 http://sahba2samaneh.blogfa.com/

ققنوس هستی و
در بتن چشمهای من
هر روز میروی
روز دیگر
در انتهای جاده دلتنگی دلم
تو در میان همه نورها
زنده میشوی
+++++++++++
نمیدوم در باره شعرت چی بگم
راتستش من با دلم شعر میگم
احتملم رو بخون
یکی برام نوشت
منم جوابش شد احتمال
حالا تو
چه جوری شعر میگی ؟ که شعر هایت میره روی واقعیت ها میشینه
و همه رو از ریشه میکنه
از بیخ و بن
عجیب زیگ زاگ زندگی ات زیاد شده دوستم
باید
به احتمال نگاهم اشنا بشی
من
در انتهای جاده حقیقت
بازی کبوتر با لانه ها رو راه میاندازم
با این فرق
که تو
همیشه لانه ای برای نشستن داری
و من
همیشه
اون کبوتری هستم که بی لونه میگردم

سپاس از نگاهت مهربان...

سفینه ی غزل دوشنبه 12 تیر 1391 ساعت 18:30 http://safineyeghazal.persianblog.ir

به منیره:
دختر تو خداوند احساسی
کامنتتو فقط خوندم و گریه کردم...

ترنج دوشنبه 12 تیر 1391 ساعت 19:36 http://femdemo.blogfa.com/

باید تلو تلو خورد این زمونه رو!

وقتی که مست نیستی به بن بست می رسی

گلبرگ دوشنبه 12 تیر 1391 ساعت 20:06 http://sahba2samaneh.blogfa.com/

چشمهایت را باز کن
من هستم
زیر باران نگاه خورشید
دختری از پوستین در امده
غرق در اندیشه عاشق کردن پسر همسایه
و تو
ان سایه تاریکی که می اندیشی
مرا
بازی پروانه ها به کوچه میکشاند
+++++++++=
خواهش میکنم
شما هم متفاوت مینویسی

تصویر زیبایی بود :‏)‏

مرز روشنی سه‌شنبه 13 تیر 1391 ساعت 03:06 http://brightnessborder.blogfa.com/

خوب بنحوی این شعر، یک واکنش سرخورده رو در برابر شرایط و اتفاقات زندگی نشون می ده. بنحوی که دهن کجی زندگی رو مرحله به مرحله (بیت به بیت) طرح و هایلایت می کنه. بنظرم اگه ایرج میرزا می خواست این شعر رو بگه، اون اتفاقات رو خیلی عادی تر بیان می کرد، یعنی مثال هایی می زد یا نمونه هایی می گفت که کمتر تمثیلی بود. شاید شعر جنبۀ عامیانه بخودش می گرفت ولی "ماندگارتر" می شد. اما شما هم بخصوص در جاهایی خوب سروده اید: "فریادش شد........ از چشم رود"، "چون لحظه ای تصویر خوابِ آن شب آمد"، و بیت آخر: "از حاصل هیچش چو هیچش هم گرفتند، ققنوس خیس قصه فرسود"
---
اما انتقادی به طنز: در قسمت "یک دست پر از جام اشک، یک دست تیشه، سیگار خود می کرد دود!" این هم از آن هنرهای ویژه که طرف با اینکه دو دستش پر است و مشغول، می تواند براحتی سیگار خود را هم دود کند، احتمالا سیگاری قهاری است!

درود دوباره / ممنون از نظر شما... در مورد نکته ی آخر نیز طنازانه به طنز قضیه نگریسته اید :‏)‏

فرزانه سه‌شنبه 13 تیر 1391 ساعت 12:05 http://www.elhrad.blogsky.com

سلام
من یه جورایی جمع نقیضین هستم
هم کامنت منیر را لایک می زنم هم کامنت ترنجو

چه اعجوبه ای هستم من

سلام
خوب با این همه بیلاخ شاید بیلاخ را باید نشانی از زندگی گرفت. شایدم اینطوری راحت تر کنار بیاییم با عوارضش

[ بدون نام ] جمعه 16 تیر 1391 ساعت 19:43

.................................

?

مهرگان شنبه 17 تیر 1391 ساعت 19:38

نه این ننه من غریبم بازی عاشقانه نبود. شعر شما به بد بیاری های هماره و از هر سو تاکید داره و با تکیه بر بیلاخ خواسته فضا را طنز آلود و هم تراژیک بنماید.

قسمی ازین بد بیاریها به فنا رفتنه عشقه... که این قسمتش برای من از معنا افتاده.
اصولا هیچ وقت عشقی وجود نداشته و نداره که بخواد به فنا بره. شیرین و خسرو و فرهاد و لیلی و مجنون هم اگه وصال درست درمونی تو کارشون بود منظومه نمیشدن!
در کل شعر خوبی بود اگه غلظت بقیه ی بدبختی های ما در این زندگی توش بیشتر میشد. ینی همه چی توش بود جمسائل عقشولانه!

با سلام
تمنای تنهایی تان ازاشک های غیر اختیاری به بیلاخ زندگی منتهی شد؟!
به همسایگی واحه درآمدید.

متشکرم...

فاطمه پنج‌شنبه 26 مرداد 1391 ساعت 11:26


همبودی غم و شادی /غمی شیرین/ تصویری از خود را

در آن یافتم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد