ققنوس خیس

انگار که هست هر چه در عالم نیست / پندار که نیست هر چه در عالم هست

ققنوس خیس

انگار که هست هر چه در عالم نیست / پندار که نیست هر چه در عالم هست

من به آغاز زمین نزدیکم*

از همان آغازِ زندگی ام... بی آنکه خرچنگ باشم، عقب عقب رفته ام سال به سال... آن قدر عقب تا به سرآغاز رسیدم! اما درست در همان نقطه، دریافتم رسیدن تنها کلمه ای بود...  رسیدن را می گویم، بی آنکه معنایش را بیابم ناگاه از معنا افتاد. من ماندم و نقطه ای که نقطه هم نبود، دایره ای بود توخالی... شبیه نقطه ای در انتهای ابتدا!

من آنجا بودم! در سرآغاز! ذره ای بودم از آغازِ جهان! آری من بودم! به گمانم من بودم! اما نه باوری بود و نه هیچ هیچ هیچ!

سکوت بود... سکوت... سکوتی که حتی کلمه ای هم نبود.

خواستم کلمه ای بگویم! اما کلمه از معنا افتاده بود...  باید کلمه ای می ساختم تا دریابندم!

صدای من اما _این ذره ای از سرآغازِ جهان_ در دریای سکوت غرق شده بود... در خویش غرق شدم و به خود گفتم؛ کاش زبانِ سکوتم را کسی باشد که دریابد!

اما دریغ! سکوت و تنهایی همزاد یکدیگر بودند... من خودم دیدم، تو اما باور نکن! که کرده است مرا این باور...  باوری در من و نه بیرون از من...

*** 

*** 

*سهراب

نظرات 5 + ارسال نظر
ترنج یکشنبه 15 بهمن 1391 ساعت 10:14 http://femdemo.blogfa.com/

فکر کردم دیگه نوشتن رو وا دادی!

فریبا یکشنبه 15 بهمن 1391 ساعت 17:28 http://dorna53.blogfa.com/http://

جالبه

خلیل سه‌شنبه 17 بهمن 1391 ساعت 06:01 http://tarikhroze.blogsky.com

سلام،

خوشحالم که از پیله در آمدی. خوش بحالت که به سر آغاز جهان رسیدی حتا اگر در ذهن. این خلافیت کمی نیست.

ممنون

آنا چهارشنبه 18 بهمن 1391 ساعت 09:54

همه چی از این کلمات لعنتی می یاد بیرون

درک این جمله ای که نوشتی خیلی مهمه و از توان خیلی ها خارج

بانو چهارشنبه 18 بهمن 1391 ساعت 17:45 http://babavaman.blogfa.com

دلم را کشان کشان برد...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد