ققنوس خیس

انگار که هست هر چه در عالم نیست / پندار که نیست هر چه در عالم هست

ققنوس خیس

انگار که هست هر چه در عالم نیست / پندار که نیست هر چه در عالم هست

انگار که نیستی...

  

یکی نبود! دوباره، یکی نبود انگار!
به جز هم او که نبوده کسی نبود انگار
وَ او نشست، وَ او داد، وَ او تو را زایید!
دروغ گوی عزیزم مرا نمود انگار!
جهان شد و تو شدی و خدای ارضا شد
تو آمدی، تو امیدی که دود شد انگار
نگارهام، همیشه، همیشه "انگار"ند
بیا و قصه ی تازه بگو تو زود "انگار"...
یکی که هست، یکی که، که می نویسد باز
نوشت آخر قصه؛ که نیست سود انگار
بیا نگارِ من! انگارِ من! نگاهم کن!
بغل کنم که بمیرم، که "من" نبود انگار 

 

نظرات 3 + ارسال نظر
مهدی چهارشنبه 16 اسفند 1391 ساعت 10:46 http://spantman.blogsky.com

سلام فوق العاده زیبا بود
مخصوصا بازی با کلمات نگار و انگار

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 24 اسفند 1391 ساعت 07:44

این عجب شعری بود !

لذت بردم رفیق [گل]

اندراحوالات من و اینجانب پنج‌شنبه 24 اسفند 1391 ساعت 07:54 http://www.aidasaam.blogfa.com

کامنت بالا رو من مرتکب شدم ، نمیدونم چرا اسممو نگرفت !

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد