ققنوس خیس

انگار که هست هر چه در عالم نیست / پندار که نیست هر چه در عالم هست

ققنوس خیس

انگار که هست هر چه در عالم نیست / پندار که نیست هر چه در عالم هست

هر قصه ای که ساختم...

هر قصه ای که ساختم، یک پاش لنگ بود
هر بار مالِ پای فلجم هم که سنگ بود
من را کجا می بری ای زندگی؟ بگو؛
این داستانِ "من"ِ لعنتی که بنگ بود!
ای قصه ای که قوی تر ز قصه ی منی؛
تقدیرِ من! بیلاخِ تو، دیشب  قشنگ بود!!
نقصانِ من به پیش می برد مرا! به پیش!
فقدانِ من! ببین که دلِ من چه تنگ بود!
من غرق می شوم امشب در وهم چشم هات
آن جفت شوخ چشم که مست و ملنگ بود
من سالهاست که از "من" بریده ام
"من" دیگری چو بود، من از آنِ منگ بود!
این ژست، این منم! تو همین هم که نیستی
یک منظره که منظرش از نور و رنگ بود!
یک روز دوباره به رنگِ زمین می شوم! بدان؛
"ققنوسِ خیس" نیز فقط نام و ننگ بود
من نامِ خویشتن ز یاد برده ام به نامِ تو!
فقدانِ من! ببین که دلِ من چه تنگ بود! 

                                                           ۱۸فروردین ۹۲



نظرات 10 + ارسال نظر
هین سخن تازه بگو دوشنبه 19 فروردین 1392 ساعت 01:03 http://hinsokhanetaze.blogfa.com/



از همه جا بیشتر این را دوست داشتم "من سالهاست که از "من" بریده ام"

ممنون.

آنتی ابسورد دوشنبه 19 فروردین 1392 ساعت 11:28

عالی بود ققنوس جان

مخلصیم.

مهرگان چهارشنبه 21 فروردین 1392 ساعت 02:10 http://mehraeen.blogsky.com

برای من کم مطالعه و دور از مفاهیم فلسفی این داستان "من " ثقیل بود اما فهمیدم بالاخره!

به نظرم نسبت "فهم" و "بسیار خوانی" گاهی حتی معکوس هم هست...
ممنون از توجه تو.

که چهارشنبه 21 فروردین 1392 ساعت 02:50

خوبین؟
اینو خیلی دوست داشتم:

این ژست، این منم! تو همین هم که نیستی

چند وقت پیش بود. یک سری متن نوشته بودم و به خاطرش انواع و اقسام حرفها را شنیدم. ناراحت شدم از آن حرفها... اما در آن بین یک نفر هم پیدا شد و گفت؛ "تو(یعنی من) فقط یک ژست هستی..."
راستش وسط آن ناراحتی، خنده ام گرفت! با خودم گفتم این فرد نمی داند که چه چیز را دارد به چه کس می گوید!
و حال این خط را و فقط همین خط را به او تقدیم می کنم؛
این ژست، این منم! تو همین هم که نیستی :)

فاطمه چهارشنبه 21 فروردین 1392 ساعت 16:59



زنده خواهیم شد..

روزی که.... را باور کنیم!

بیداری تو در باور توست...

همه ی زندگی من باور من است! خواب و بیداری ندارد...

ابوذر اکبری پنج‌شنبه 22 فروردین 1392 ساعت 00:28 http://boghzebaroon.persianblog.ir

میگن که رویائی شده خاطرم

بگو محاله من زِ یادت برم

میگن که این حرفا یه مشت بهونه ست

نهایتا یه بغضِ بی نشونه ست

میگن که خاطرات یه مشت خیاله

رسیدنِ من به تو گل محاله

میگن نگو نگو که دوسِش داری

بگو میای مهر و امید میاری

میای که من از غصه ویرون نشم

راهیِ سرزمینِ مجنون نشم

میای نگاهت گُلِ آرزوم شه

هر چی بدی بود به خـدا تموم شه



میای که باور کنی من زنده ام

نگن که عمریه یه بازنده ام

میای و خنده رو لبام می کاری

هر چی بوده از دلم در میاری

میذاری با بغضِ تو آشفته شم

یه جمله که خوشت میاد گفته شم

میذاری گریه بره از روزگار

همین یه بار غرورُ یادم بیار

بذار بدونن پای تو می مونم

عاشقم و از تو فقط می خونم

بذار بدونن فصلِ غُصه مرده

خـدا همینجا یکی یکه خورده . . .

بالماسکه لعنتی شنبه 24 فروردین 1392 ساعت 13:06 http://notebook5.blogfa.com

وا
چرا مثلا یادم میندازین
دندون درده دیگهههههههههه

که یکشنبه 25 فروردین 1392 ساعت 03:51

بعضی وقتا آدما یه حرفایی می زنن خودشونم نمی دونن چی می گن.
اما می ارزه به یه بیت شعر خوب!

فرشته چهارشنبه 2 مرداد 1392 ساعت 01:42

اون 2 خط اخرش زیبا بود
من نام خویش ز یاد برده ام به نام تو
فقدان من !ببین که دل من چه تنگ بود !

فرشته چهارشنبه 2 مرداد 1392 ساعت 01:44 http://http.//fardes.blogfa.com

زیبا بود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد