ققنوس خیس

انگار که هست هر چه در عالم نیست / پندار که نیست هر چه در عالم هست

ققنوس خیس

انگار که هست هر چه در عالم نیست / پندار که نیست هر چه در عالم هست

رویا در بیداری

دیگر چشم هایم را نمی بندم !
تا تو را به یاد آورم.  

 

نه نیازی نیست!

دیگر ...
دیگر چشم هایم را نمی بندم

این لعنتی !
چشم باز و بسته سرش نمی شود ،

یاد ِ تو

یادت را می گویم ...  

 

دریا تویی !
وقتی که به بی کرانه اش چشم می دوزم ...
خورشید تویی !

وقتی که مرا با زیبایی ِ غروبش به آغوش می کشد...

و ماه ...

آه دختر ِ ماه ،

ای حضور ِ ناب !
شک ندارم ،
پس ِ پشت ِ پلک هایم نیز نشسته ای

آری
آنجا هم هستی بی گمان ،
هستی که این چنین ،

لبخندت را،

در خواب و بیداری می بینم !   


*** 


ای تو که همه ی وجود مرا نوازش کرده ای

حال که اینجایی

اگر می شود،
کمی هم پشت پلک های خسته ام را نوازش کن.

رویا را ...
رویای تو را
رویای مرا
رویایمان را ...
یادت هست ؟
ای تو که خود از جنس رویایی ،

اینجایم ،
بیدار ! 

 

به من بگو ،
پلک اگر بر هم نهم ،

می نوازی ام ؟