ققنوس خیس

انگار که هست هر چه در عالم نیست / پندار که نیست هر چه در عالم هست

ققنوس خیس

انگار که هست هر چه در عالم نیست / پندار که نیست هر چه در عالم هست

که خود در میان غزلها بمیرد...

نه می دانم برای که می نویسم و نه دیگر حتی می دانم برای چه می نویسم.
به مقدمه چینی بیهوده اعتقادی ندارم. همین یک کلمه برای ققنوس خیس مانده؛ بدرود.

 



پی نوشت؛

چند خواهشِ کوچک اما جدی؛

لطفن نپرسید که چه شده؛ چون چیزی نشده.

لطفن با لطفِ خود من را شرمنده نکنید. چون بنا ندارم برای کامنت های احتمالی پاسخی بنویسم. و می دانم شرمنده بودن بدترین حالت هاست. پس شرمنده ام نکنید.

از اینکه در این سالهای طولانی همراهِ ققنوسِ خیس بوده اید، صمیمانه سپاس. دوستتان دارم.