امشب به حدی سرخوش و پرشورم که ... چاره ای جز آن ندارم که با قلم و شعر آشتی کنم و بنویسم ! این بی چارگی مثبتم را با نیمه ی ماه ِ امشب در میان گذاشتم و قلمم از نو روان است بر کاغذ ... امشب ِ شاعرانه ام را با شما قسمت می کنم... سرسختانه و با همه ی وجودم ، در تلاش ساختن آن کس هستم که این شور در لحظه لحظه ی زندگی اش جاری باشد ! و تا آن را نسازم ، دست از سر خودم بر نمی دارم(دست از طلب ندارم ...) تلاشی که به بی تلاشی ِ رقص منجر شود ... کاش . من بودم و تو بودی و بین من و تو شور باید به یک رسم به من ، ای آشنای دور در سر هوای تو ، در شور گام می زنم آهنگ وصل به گوشم ، از دیده ی تو نور در ذهنم آیه ی آغوش ِ تو مرور شد... دل ریخت در خودش , سرم گیج و مور مور باید به پا می شدم از نو ، دلم چه شد ؟ آوخ ! چه سخت بود شوم باز جمع و جور مستانه پا شدم آخر ، پاتیل گام زنان چون گرم ِ امن ِ کنارت ، در سر بشد مرور خورشید چشم ِ تو من را ، فانوس ِ هادی راه از نور ِ بی نهایتش ، چشم هام گشت کور با چشم های بسته ی بازم به سوی تو با اشتیاق ِ هویدا ، با نغمه و سرور ... رقصان به راه گشتم و از قیدها رها سر بر فراز ابرها ، آزاد و پر غرور در راه پر خطر و سرشکن شدم رویینه تن به عشق ، ببار ای بلای شور *** من بودم و من ِ من ! ققنوس ِ من بسوز باید به یک رسم به من ، از آشنای دور بی واسطه ، بدون ریا ، ما دو تن رها یک می شویم با شکوه ، ما دو لخت و عور |