شکست بعض ِ جنونم ، قرار می ترسد و گریه از من شب زنده دار می ترسد لبی که لرز گرفته است و سایش ِدندان سری که خیس ِ عرق ! میگسار می ترسد یکی درون ِ من این حال ، مدام می خندد و خنده از این حالت ِ خنده دار می ترسد دوباره بند گسستی ؟ زیاد نوشیدی... ؟ که مستی از من ِ بی بند و بار می ترسد سَرَم چه دور گرفته ، سری که باختمش بریده دیدمش انگار ! قمار می ترسد بدون ِ جرم و جنایت ، چه بر سرم آمد هزار جانی از این حال ِ زار می ترسد خودت میانه ی میدان شدی به فصل بهار، دلی که خربزه خورد از نگار می ترسد بلند گشتم و لرزان و از ته ِ دل ِ خود بلند خنده کنم روزگار می ترسد ته ِ دلم به دهان آمده ! شکر خوردم ! و جبر از من ِ بی اختیار می ترسد به آسمان که نگه می کنم نمی ترسم که عرش ِ کبریایی پروردگار می ترسد و سالهای خداترسی و ... به آب زدم خدا کنون ز من ِ بی گدار می ترسد و ترس ِ مرگ که لولوی کودکیها بود ببین چگونه زبون گشت و خوار می ترسد جهنمی که من هستم بهشت هم دارد بهشت از من و دوزخ ز ِ مار می ترسد کمی به هوش آمده ام ، روی پا شدم انگار گمانم حضرت ِ آق ا ز خمار می ترسد 24مهر 90 |