به ابتذال ِ کلام می اندیشم و به "سکوت ی که سرشار از ناگفته هاست" چه نیازی است مرا به ... ؟ و چه باک اگر که داستان خدایان را ناتمام رها کنم ! من در سکوتم از ادامه ی داستانم سرشارم. من می روم به سکوت و سرشار ِ از تو ام خالی یم از کلام و ولی پربار ِ از تو ام با یک نظر با من بگو از رازهای سکوت پرگوتر از چشم ِ تو نیست ، بسیار از توام پی نوشت ؛ با تشکر از دوستانی که حوصله کردند و لطف ، و داستان مرا خواندند ، باید بگویم که حالی بر من نیست برای نوشتن ادامه ی داستان ! عذر می خواهم ، انکار نمی کنم که من نویسنده ای حالی به حالی هستم. می نویسمش ، شاید رو زی دیگر. |