مدتها پیش این شعر ِ مهدی موسوی ِ عزیز را خوانده بودم ، دیشب آن را با صدای شاهین ِ دوست داشتنی شنیدم ! نمی دانم چرا ترکیب ِ این دو نفر انقدر ویران کننده است ... به هر حال ، در فضای شعر و موسیقی که قرار گرفتم ، جسارت کردم و برای خودم چند خط کج و معوج ، به شعر ِ استوار ِ جناب ِ موسوی اضافه کردم ، امیدوارم که زیاد توی ذوق ِ شعر نزده باشم ؛ تقدیم به دو عزیز ؛ مهدی موسوی و شاهین ؛ ناگهان زنگ می زند تلفن،ناگهان وقتِ رفتنت باشد مرد هم گریه می کند وقتی سرِ من روی دامنت باشد مرد هم گریه می کند هر چند، قلب ِ او مرده زیر ِ این آوار استخوان لای زخم ِ کهنه و تازه ، خون ِ جاری ِ از منت باشد بکشی دست روی تنهاییش،بکشد دست از تو و دنیات واقعا عاشق خودش باشی،واقعا عاشق تنت باشد واقعن عاشق ِ کسی باشی، واقعن عاشقت کسی شاید ! واقعن تیزی فروشده ای ، شده در قلب ِ پیر و آهنت باشد ؟ روبرویت گلوله و باتوم،پشت سر خنجر رفیقانت توی دنیای دوست داشتنی!!بهترین دوست،دشمنت باشد شده گلهای دوست لوله شود ! دوستت خودش گلوله شود توی قلبت فرو رود لوله ! دوستت ، دوست ِ عنت باشد ! دل به آبی آسمان بدهی،به همه عشق را نشان بدهی بعد،در راه دوست جان بدهی...دوستت عاشق زنت باشد! دل که دادی! چه دادنی! سر هم ، می رود تا کجا نمی دانی تو ی چشمهات زل بزند ، در سرش راست ِ زنت باشد چمدانی نشسته بر دوشت،زخمهایی به قلب مغلوبت پرتگاهی به نامِ آزادی مقصدِ راه آهنت باشد توی این هیچی ِ خراب شده ، خواهر ِ عشق ..خر نشو! نه! نه! هرچه قلبت به عشق بالیده ، همه اش زیر ِ باسنت باشد عشق مکثی ست قبلِ بیداری...انتخابی میانِ جبر و جبر جامِ سم توی دست لرزانت،تیغ هم روی گردنت باشد ... شرقی هستی و "شرق" در دستت، "یک جدایی" ست سهم شادیهات می شود خیس ِ اشک کاغذهاش، اشک، اسکار و هم کنَ ت باشد خسته از «انقلاب»و«آزادی»،فندکی درمیاوری ...شاید هجده«تیر»بی سرانجامی،توی سیگار «بهمنت»باشد... عادتی بود ماه ِ سوم سال ، ما به خرداد ِ ... عادت ِ خونین! عادتی شد دلت تمام ِ سال ، دل ِ نامرد ِ نازنت باشد ! ...
ما که هیچیم ! باشد آقا هیچ ! پوچ هم هیچ می شود آخر توی دنیای هیچ به هیچ ... هیچ نقش ِ رو سنت باشد ---------------------------- پی نوشت ؛ خطوط ِ کمرنگ ِ شعر از من است ! حق این بود که برای گذاشتن ِ این شعر در وبلاگم از شاعر رخصت می گرفتم ، اما اوضاع ِ اینترنتم خراب تر از این حرف هاست ... |