دیونوسوس ۱

آن گاه که خواست ِ زندگی در درونم ریشه کرد‚ دیونوسوس سکوتِ جهان را شکست و گفت:

به انسان بگو کدامین معیار والاتر از من است؟ آری! به راستی که دیونوسوس تنها معیاری است که زنده گان آن را درمی یابند. اوست که به حقیقت ِ زیستن نزدیک تر است.

قدری درنگ کرد و این چنین ادامه داد:

زندگی آن گاه که کسالت آور می شود سمی است مهلک برای من! جهان ِ این قرن و زندگی اش‚ هر چند که در آن بسیاری از آرزوها عینی تر شده اند‚ ارزشی کمتر از مرگ خواهد داشت‚ اگر ذهن های برتر پایه های آن را به حرکت در نیاورند. آه که من چقدر از این جهان ِ دلزده ی متوسط ها بیزارم!

دستش را به روی شانه ام گذاشت و گفت به جان های آزاده بگو:

مهربانانه ... و نه خیرخواهانه ...

قدری در تامل شد و با خود گفت: که به راستی خیر کدام است... کدامین خیر!

و سپس جمله اش را کامل کرد :

مهربانانه و نه خیرخواهانه‚ ذهن های برتر را می ستایم‚ حتی اگر گاهی بهای آن ستایش ِ شرارت های بایسته باشد... که شرارت را تعریفی نو می باید و ارزشی نو! و خیر را نیز.

***

او این ها را گفت و روی برگرداند و نگاهی‚ لبریز از اشتیاقِ خود‚ به چشمان ِ آپولون که دور ایستاده بود انداخت‚ و رفت.

و من به آن نگاه دل بستم‚ که چشم امیدِ جهانِ ما و زندگی بود آن نگاه ...