درباره ی دلیل(1)

هر فرد در نهایت، خود، راه ِ خود را انتخاب می کند! این جمله ردخور ندارد! شاید با خواندن ِ این جمله با خود کمی اندیشیده اید و پیش خود گفته اید ؛ اما اکثر ِ آدم ها فقط نقش بازی می کنند! نقش ِ آن چیزی که نیستند! و در واقع راه ِ غیر ِ خود را انتخاب می کنند! و من این گونه به این ایراد هم پاسخ می دهم ؛ نقش بازی کردن! آری مگر همه ی ما نقش بازی نمی کنیم؟ آیا هستی ِ ما چیزی به جز یک نقش است؟ و جهان چیزی به جز یک تصویر؟  و آیا می شود نقش ِ نیست ، را بازی کرد؟ نقشی که نیست، نیست. و وقتی کسی آن را بازی می کند، یعنی هست و این یعنی آن کس خودش آن نقش را انتخاب کرده است. بله، هر کسی راه و نقش ِ خود را خود انتخاب می کند.  

بازیگری اگر نگوییم والاترین ِ هنرهاست، اما باید اعتراف کنیم که بازیگری هنری والاست! و انسان هایی والاتر خواهند شد که با نقشی که خود انتخاب کرده اند برای بازی خود، عجین شوند. با آن نقش زندگی کنند ، مبارزه کنند ، صلح کنند ، شادی کنند ، غمگین شوند و ... بمیرند ! این ها بازیگران ِ والاترند ، همین ها نیز انسان های والاترند. شاید با نگاهی به پس و پشت ِ این صحنه ی بازی، خنده مان بگیرد. اما شاید این خود ِ هستی و جهان کن فیکون است که خنده دار است(من به فرماندهی کن فیکون می خندم!)، پس بهتر است که نقشمان را جدی بگیریم تا هستی ِ والاتری را خلق کنیم.

گفتم که ما بازیگران ِ این جهان هستیم ، بازیگرانی که خود تماشاگر و منتقد ِ بازی ِ خود و دیگر هم نوعانمان نیز هستیم. اما در این بین سوالی همیشگی و بی پاسخ نیز زبان ِ کوچکمان را قلقلک می دهد؛ آیا نمایش ِ هستی کارگردانی دارد؟ واقعیت این است که تصور ِ اینکه نمایشی بی کارگردان به اجرا در بیاید، بسیار بسیار بعید و دور است! آن قدر دور که ما را به اشتباه به آعاز ِ جهان می برد و این نگاه تاریخی در  همین جا، نقطه ی شروع داستان بافی و افسون سازی ِ ما شده است و می شود. در آن جاست که ما پی ِ کارگردان و بازیگردان ِ صحنه می گردیم، چیزی نمی یابیم ، و آن وقت از خود می پرسیم ؛ چه کسی صحنه را به وجود آورد ؟ چه کسی بازیگردانی کرد و چه کسی نقش ها را به ما داد؟ و از پی ِ این سوالهاست که ما در پی کسی یا چیزی می گردیم.  

 

"با گشتن در پی سرآغازها آدمی به خرچنگ بدل می شود(که پس پس راه می رود). نگاه تاریخ پژوه نیز پس پس می رود و سرانجام و پس و پشت ایمان می آورد. /// فریدریش نیچه، خدنگ اندازیهای غروب بتها." 

  

و اما حالا اگر چنین سوالی از خود نکنیم، آیا مسئله حل شده است؟ و آیا نباید چنین سوالی از خود بکنیم؟ نه اشتباه نکنید! این پاک کردن ِ صورت مسئله نیست، چون احتمالن مساله ای در کار نبوده است که حال بخواهیم صورتش را پاک کنیم! مساله خود ِ ماییم، مساله نقش ِ ماست! نقش ما در مکان و زمانی که به یکدیگر پیوند خورده است. پس این گونه و در راستای اهمیتی که برای خود قائلیم در پی یافتن پاسخی بر این پرسشیم. در پی یافتنِ علتی، دلیلی... ما به سوال هایمان اهمیت می دهیم و در پی یافتن پاسخی برایشان هستیم. یعنی می توانیم بگوییم که جستجوی ما از پی ِ این پرسش ِ پرتشویش آغاز گشت و ادامه دارد! علم به شیوه ی خودش ، فلسفه به روش خودش و شعر و هنر نیز به گونه ای در پی پاسخی هستند بر این پرسش!  

 

"شناخت علیت تنها وظیفه ی فهم و تنها توانایی آن است، و این توانایی عظیمی است در برگیرنده ی بسیاری چیزها، دارای کارکردهای متعدد، و با این حال پایدار در این همانی در تمامی نمودهایش. از آن سو، کل علیت، کل ماده، و مآلا کل و جود خارجی، تنها متعلق به فهم، به خاطر فهم، و در فهم است. اولین، ساده ترین و معمول ترین تجلی فهم ادراکِ جهان واقعی است. این اداراک به هر طریق به معنی تمیز علت از معلول اس، و بنابراین هر گونه ادراکی ذهنی است. ولی اگر هیچ معلولی شناخته نشده و بر این اساس به عنوان نقطه ی آغاز به کار گرفته نشده بود، هیچ کس قادر نبود به ادراک برسد." /// جهان همچون اراده و تصور، آرتور شوپنهاور

 

   

پی نوشت؛ در قسمت های بعد چند گام به پیش می گذاریم!