دلیل، درد و دوای توامان!

همان طور که پیش تر گفتم شاعران را شایسته ترینِ افراد برای واکاوی جان آدمی می دانم! چرا که درست همان جایی که شاعران مشغول دروغ زنی و دروغ سازی اند، می توان و می باید در پشت و قسمت پنهان دروغِ دقیق شد! پشتِ پنهان دروغ چیزی نیست جز همان چه به آن حقیقت می گوییم! و همچنان حقیقت از نظر من چیزی جز پشتِ پنهانِ دروغ نیست! و حال می خواهم گامی بردارم و این گونه بگویم که، درست با اندیشیدن در همان قسمت ِ پنهان است که ما می توانیم مدعی اندیشیدن باشیم، کما اینکه تمامی اندیشمندان نیز چنین کرده اند!

اندیشه و اندیشیدن چیست؟ هنوز کسی به روشنی! به این سوال پاسخی نداده است! اما به نظرم می آید که شما نیز با من هم نظر باشید، که اندیشه، امری ذهنی است! و ذهن آنجایی هست که نیست! و به زعم من این جاست که می توانیم این جمله ی ظاهرن متناقض و مبهم هایدگر را دریابیم که چگونه "اندیشیدنی ترین چیز آن است که ما هنوز نیندیشیده ایم.... هایدگر، رساله ی تفکر چیست". آری! پشتِ پنهانِ دروغ همان جایی است که حقیقی ترین خواست ها و اندیشیدنی ترین اندیشه ها در آن مستتر است! و عجبا که دروغ های والا همان هایی هستند که دقیقن به ما نقشه ی راه حقیقت را نشان می دهند! و اجازه می خواهم از همین جا والاترین ستایش های خود را نثار شاعران ِ والا، این دروغ زنانِ بزرگ تاریخ بنمایم، چرا که به ما امکان اندیشیدن می دهند! 

  

خواننده ی باریک بین نیک در می یابد که در قسمت های قبل به این موضوع اشاره ای داشته ایم که دلیل، درد(نخوت و ناموس) است و البته درمان(طبیب جمله علت ها...) نیز هست. و حال می خواهیم کمی دقیق تر شویم! با چند مثال پیش می رویم تا موضوع هر چه بهتر برایمان جا بیفتد! می خواهم به عنوان اولین مثال، مثالِ زیبای دوست عزیزمان، آوخ، را به عاریت بگیرم و بعد از آن، تلاشی انجام دهم و قرضم را این گونه به او ادا کرده باشم که مثال او را به پیش ببرم و در آن دقیق شوم! ؛ آوخ از آدمی که معلول است گفت! و بعد از آن پرسید چرا به آدمی که نقصان و مرضی دارد می گوییم معلول؟ اما آوخ از این پرسش، بدون آن که تلاشی در این راستا انجام دهد که پاسخی به این پرسش بدهد، پاسخی را به زیبایی این گونه از دل پرسش استخراج می کند؛ این که فلان شخص یک آدم معلول است، یعنی این که آن فرد نقص، علت و یا دلیلی دارد! و او این نقص را گواه بیمار بودنِ "دلیل" دانست. و همان گونه که پیش از او من نیز از زبان مولانا گفته بودم، من نیز تا اینجای کار با او موافقم! و چه کسی می تواند با او در این رابطه مخالف باشد؟؟  

  

اما عنوانِ نوشتارِ امروز ِ ما چیز دیگری است! و یا بهتر بگویم؛ به زعمِ من چیز کامل تری است! "دلیل، درد و و دوای توامان!" و همین جاست که  می خواهم مثال آوخ را به پیش ببرم! او گفت و گفتیم که فلان شخص معلول است!  حال شما فرض بگیرید که آن شخص یک پا ندارد و به همین دلیل نیز ما به او می گوییم معلول! در واقع دلیل ِ بیمار بودن و دردِ  آن شخص از نظر ما چیست؟ پاسخ این است؛ پا! حال به سادگی از انتها به ابتدای این قضیه ی دو طرفه می نگیریم و این گونه می پرسیم؛ دلیل درمان ِ درد او چیست؟ پاسخ باز هم همان است؛ پا! 

  

و حال اگر از اینکه من می خواهم از کلمه ی علم استفاده کنم، به دوستان علم باور ما بر نخورد، مثال دیگری می زنم! واکسینه شدن در برابر یک بیماری چیست؟ مگر نه این است که درد(علت بیماری) و دوای درد(واکسن و علت ِ درمان ِ همان بیماری) ماهیتن یک چیز هستند؟ دلیل، درد و دوای توامان!  

  

شادباش ای عشقِ خوش سودای ما/ ای طبیب جمله علت های ما/ ای دوای نخوت و ناموس ما/ ای تو افلاتون و جالینوس ما.... آری دوست عزیز! "همین بیت مولانا، باز نشان میدهد این همنشینی عجیب علت و درد را! حکیم و طبیب را!" و کمی بیشتر بیندیشیم؛ آیا ناموس نیز همان عشق به پیوندها نیست؟ 

  

حال که اندیشه ی ذهن خویش را در حد توانِ خویش توضیح داده ام، و آن را به صورت عینی متن در آورده ام! امید آن دارم که در ذهن خواننده نیز ترکیبی از ذهن و عین شکل بگیرد و حاصل، اندیشه ای باشد عمیق تر از آن جایی که من در آن اندیشیده ام! تا بعد از آن من با خوشبختی تمام مجددن معترف باشم که "هنوز نیندیشیده ام"

اما به راستی روش من در این نوشتار برای اندیشیدن چگونه بود؟ پاسخ این است؛ شعر، شعر و شعر! و حال پیشنهاد می کنم با چشمی کودک شده که همه چیز را تازه و نو می بیند دوباره به این شعر بسیار تکرار شده بنگرید؛ 

  

ای درد تو ام درمان در بستر ناکامی / وی یاد ِ توام مونس در گوشه ی تنهایی ... حافظ 

  

بحث این پستمان کمی طولانی و شاید هم کمی خسته کننده شد! بنابراین شاید بهتر این است که شما نیز کمی به این شعر ناب بیندیشید، تا با کمک هم آن را در قسمت بعد، به اتاق تشریح ببریم! تمام سخنانِ این پست از میانِ همین یک بیت ِ حافظ شکافته و استخراج شد! 

 

 

  

پی نوشت برای فروزان؛ در این پی نوشت به صورت گذری به  سوال ِ دیگر دوست عزیزمان(فروزان) نیز اشاره ای می کنم، هم او که با این پرسش اندیشه سوز که "ما حقیقتن چه می خواهیم؟" چندین روز ذهن مرا دچار تشویش شدیدی کرد! می خواهم بگویم که به نظرم در ابتدای راه برای دقیق شدن در این بحث نیز باید چنین عمل کنیم! به همین روشی که من در این متن استفاده کردم. نشانه گیری برای دروغ، به قصدِ لایه ی پشت ِ آن!