وقتی سیزیف پای کوه نشست... و نوشت!

برای کتابی که در آن سعی کرده ام تا از حداقل کلمات برای رساندنِ حداکثر معنا استفاده کنم، مقدمه نوشتن به سبکِ معمول، کار عبثی به نظر می رسد و یک جورهایی نقض ِ غرض محسوب می شود و البته توی ذوق هم می زند! بنابراین به ذکر چند توضیحِ اجباری بسنده می کنم؛

 

_ کتابی که روبروی شماست، نه داستانِ کوتاه است و نه حتی مینیمال! این کتاب تجربه ای است در قصه گویی! قصه هایی فلسفی/ادبی که با حداقل کلمات شکل می گیرند و روند خاصی را طی می کنند. این را هم بگویم که ترجیح داده ام به جای نام خودم با نام وبلاگی ام بنویسم، تا در دامِ نام گرفتار نشوم، فکر می کنم گاهی برای خالص ماندنِ اندیشه و اندیشیدن نقاب لازم است!

 

_ از بهترین دوستان وبلاگی ام تشکر می کنم. کسانی که در این سالها هر چند کنار هم نبوده ایم، اما کنار هم بوده ایم! ما درست آنجایی کنار هم بودیم که ذهن مان کنار هم بود. در طول این سالها پیش آمده است که به هر دلیلی باعث رنجش دوستان شده ام، و اگر صادقانه بخواهم بگویم دوستان نیز گاهی باعث رنجش من شده اند. و من این رنج را مقدس می دانم، رنجی که با آن گنج اندیشه ام را صیقل داده ام! پس یک بار دیگر از بهترین دوستان وبلاگی ام تشکر می کنم.

 

_ در شرایطی که زندگی می کنیم و با وضعیتی که نشرِ کتاب با آن روبروست، هرگز حاضر نخواهم شد نوشته هایم را برای نشر به انتشاراتی تحویل دهم! هر چند  با توجه به وضعیت منی که "آشنا" به حساب نمی آیم و به این دلیل احتمالن هیچ انتشاراتی حاضر نخواهد بود کتابم را چاپ کند، گفتن این حرف کمی از روی "عقده" به نظر می رسد _که البته شاید هم همین طور است!!_ اما این اتهام اثبات نشده هم تردیدی در قطعیت من برای گفتن این جمله به وجود نخواهد آورد؛ با توجه به شرایط کنونی وضعیت نشر و ...، هرگز حاضر نخواهم شد نوشته هایم را برای نشر به انتشاراتی تحویل دهم!

 

_ این کتاب تقدیمی است ویژه به کسی که شکافِ ایجاد شده بین من و من را بی دریغ و بی منت ترمیم کرد، و دوباره تنهایی ربوده شده ام را به من هدیه داد. تقدیم به رها که تنهایی را تقدیمم کرد و در سخت ترین روزهای زندگی ام اما در کنارم با شور و شوق من را به دوباره نوشتن تشویق کرد.

 

_ از "زئوس"ِ عزیز برای طراحی جلد صمیمانه تشکر می کنم.

 

_سالها برای نوشتن این کتاب زحمت کشیدم! زحمت و تلاشِ من اما در خودِ نوشتن نبود، بلکه در زیستن و دقیق زیستن بود... اینکه حاصلِ کار من به چشمِ شما خواندنی بیاید یا نه را نمی دانم، اما امیدوارم خوانده شود... و دقیق هم خوانده شود. پیشاپیش ممنون از اینکه می خوانید.

 

_ به دنبال داشتنِ خواننده ی زیاد نیستم! دوست می دارم در ذهن دوستانی که کتاب را می خوانند، نگاهی که رنگ و روی تازگی دارد، ایجاد شود و آن لحظه را دوست تر می دارم که خواننده بعد از خواندن نگاه جدیدتری را هم خلق کند، چنان که حتی نگاه من کهنه و فسانه به نظر آید.

 

فسانه گشت و کهن گشت حدیث اسکندر  

سخن نو آر که نو را حلاوتی است دگر



با کلیک روی عکس می توانید کتاب را دانلود کنید!