متافیزیک اراده ی معطوف به قدرت؛ هدف، ارزش

پیش نوشت؛ لازم است بگویم که آن چه از پی می آید خرده برداشتِ من از کتابِ "متافیزیک نیچه" ی مارتین هایدگر است که با فهم بسیار ناچیزِ خویش آن را برای تامل بیشترِ خویش نگاشته ام.

آن کس که این خرده برداشتِ مرا "سطحی" و "به هم بافتن" می داند، ممنون می شوم که عمقِ بیشتر را به من نشان دهد و البته همان کس بهتر است این را بیاموزد که؛ مردها رو در رو سخن می گویند، در کارزار شمشیر می کشند و مردانه مبارزه می کنند... پس از نامردمان نباش.

به هر حال من به سیاه مشق های فلسفی_ادبی خویش ادامه می دهم...

*** 

***

ذات هر جانداری، اراده ی معطوف به قدرت است؛ "داشتن و بیشتر داشتن را خواستن، لب کلام: رشد! این است خودِ حیات"   (اراده معطوف به قدرت، نیچه)

می خواهم از اراده ی معطوف به قدرت بگویم! باید از همین ابتدا اعتراف کنم که به شخصه هر بار درباره ی این مفهوم می خوانم و می اندیشم به حالِ نقصانِ فهم و ناقص عقل بودن خویش غم می خورم! من هنوز مسحورِ چشمِ جادوی  این مفهومم! و همان گونه که می دانیم؛ در حوزه ی سِحر، "فهم"ی وجود ندارد و آن چه هست یک سره "وهم" است. پس بارِ دیگر اعتراف می کنم که این متن بیشتر از وهم من است تا فهم من.

به هر روی اما به قول مولانا چاره ای نیست و می بایست "اندر این ره می تراش و می خراش، تا دمِ آخر دمی غافل مباش!" و کسی چه می داند شاید همین است، اراده ی معطوف به قدرت! من گمان می کنم که همین است. موجود زنده در حرکت است و در حالِ شدن؛ تراشیدن و خراشیدن؛ معطوف به بیشتر شدن، پیشتر رفتن و بهتر گشتن!

چه کسی در راه فراتر رفتن است و می خراشد و می تراشد؟ آن کس که کمبود و نقصانی دارد.و شاید همان کمبودها و نقصان های ما هستند که ما را به پیش می برند و به بیش شدن میل می دهند. مشخص است، تا زمانی که کمبودی کشف نشود، حرکتی به سمت رفع کمبود نیز صورت نخواهد گرفت. چرا که موجودِ کامل را چه چاره ایست به جز نیستی و مرگ؟ آن چه زنده هست، می شود... حال آنکه آن چه به کمال رسیده است و یا خود را کامل می داند، امکانی برای شدن روبروی خویش ندارد... او دیگر شدنی در پیش ندارد، پس زندگی ای هم دیگر در پیش ندارد، آری! او دیگر زنده نیست.

پس با این حساب؛ می توان حتی گفت اراده ی معطوف به قدرت در ذاتِ خویش دچارِ نقصان است؟ یعنی این فقدان ها، کمبودها و نقصان ها هستند که این مفهوم را می سازند؟

"اراده ی معطوف به قدرت در عین حال بیانگر احساس نقصان است. اراده ی معطوف به چیزی، هنوز خودِ قدرت نیست، زیرا هنوز داشتنِ قدرت انحصاری نیست."   (متافیزیکِ نیچه، مارتین هایدگر)

اما بگذار کمی دقیق تر شویم؛ هایدگر در کتاب متافیزیکِ نیچه، از ابتدا اراده را تلاش برای رسیدن به چیزی معنا می کند و قدرت را؛ اعمالِ نفوذ. پس معنای ساده ی این مفهوم می شود؛ تلاش برای نفوذ کردن. و البته می دانیم که نفوذ قدرتی است که دارای مشروعیت نیز هست.

همان طور که می بینیم "اراده ی معطوف به چیزی" در یک فرآیند معنا می دهد، در فرآیندِ شدن. و همین فرآیند است که زندگی موجود زنده را پوشش می دهد؛ موجود زنده ای که اراده ی زیستن در اوست. و این گونه است که اراده ی معطوف به قدرت را به عنوان وجه بنیادین حیات می شناسند.

اراده آیا بدون قدرت می تواند وجود پیدا کند؟ وقتی صحبت از اراده است باید روشن شود که "اراده برای چه چیز؟" "معطوف به چه چیز؟" در واقع می توان گفت اراده نمی تواند خود را اراده کند، اراده به قدرتی نیازمند است که به سمت آن میل کند. از همینجا می توانیم پای "هدف"ی  که در موضوع اراده به میان آمده است را مشاهده کرد. و آن هدف چیزی نیست به جز قدرت.

اما قدرت چیست و در جهانِ شوند چگونه معنا می یابد؟

قدرت در جهان شوند می بایست افزاینده و بیشتر شونده باشد تا معنا پیدا کند؛ و این همان معنایی است که قدرتی که در ذاتِ مفهوم اراده ی معطوف به قدرت، مستتر است، نیز  به ما می رساند. قدرتی که هر لحظه نفوذی بیشتر را از خود خواهان است. قدرتی که یک آن از بیشتر شدنِ خویش دست بکشد به پایان خود رسیده است، چرا که در جهانِ شوند ایستادن مرگ است و در مرگ و نیستیِ، قدرت، بدین معنا بی معناست.

قدرت تا مرحله ی پایانی اش می تواند ،بدین معنا، معطوف به خود باشد، قدرتِ معطوف به قدرت! و از همین روست که هایدگر می گوید؛

"قدرت اما چیست؟ فرمانی است به خودش! مبادا درنگ کنی که در این صورت ناقدرت خواهی بود." (همان)

اراده اما می تواند و می باید معطوف به یک هدف باشد و آن هدف چیزی نیست به جز قدرتی افزاینده!

وقتی از هدف می گوییم؛ چه بخواهیم و چه نخواهیم، در نهایت با یک خلاء و یک حفره روبرو خواهیم شد. و درست همانجاست که متافیزیک اراده ی معطوف به قدرت شکل می گیرد.

ادامه دارد...