هر قصه ای که ساختم...

هر قصه ای که ساختم، یک پاش لنگ بود
هر بار مالِ پای فلجم هم که سنگ بود
من را کجا می بری ای زندگی؟ بگو؛
این داستانِ "من"ِ لعنتی که بنگ بود!
ای قصه ای که قوی تر ز قصه ی منی؛
تقدیرِ من! بیلاخِ تو، دیشب  قشنگ بود!!
نقصانِ من به پیش می برد مرا! به پیش!
فقدانِ من! ببین که دلِ من چه تنگ بود!
من غرق می شوم امشب در وهم چشم هات
آن جفت شوخ چشم که مست و ملنگ بود
من سالهاست که از "من" بریده ام
"من" دیگری چو بود، من از آنِ منگ بود!
این ژست، این منم! تو همین هم که نیستی
یک منظره که منظرش از نور و رنگ بود!
یک روز دوباره به رنگِ زمین می شوم! بدان؛
"ققنوسِ خیس" نیز فقط نام و ننگ بود
من نامِ خویشتن ز یاد برده ام به نامِ تو!
فقدانِ من! ببین که دلِ من چه تنگ بود! 

                                                           ۱۸فروردین ۹۲