انسان "یک روز" با خودش گفت ؛ من اشرف ِ مخلوقاتم ! پس باید همه چیز را به دست بیاورم .
بعد از چند روز انسان فهمید که او هر چه را اراده کند ، به دست خواهد آورد. پس انسان بسیار اراده کرد و چیزهای بسیاری به دست آورد.
او برای چیزهایی که به دست می آورد یک نام انتخاب کرد ؛ دستآورد !
روزها گذشت و روزی رسید که انسان آن قدر دستآورد در دستش داشت ، که دستش بسیار سنگین شد و کم کم دستش کِش آمد.
و هی کش آمد و هی کش آمد...
و حالا انسان دستش از پایش درازتر شده بود !
روزها هم چنان می گذشت و بعضی انسان ها دست از پا درازتر در رویای ِ بازگشت به روز ِ قبل از آن "یک روز" بودند. و بعضی دیگر دست از پا درازتر به زندگی شان ادامه می دادند. بعضی دیگر هم در دسته های دیگری بودند ... که الآن به علت ِ کمبود ِ وقت و چون می بایست بروم و یک لقمه نان برای زن و دست ِ گل ها ی مشترک ِ من و زنم به دست بیاورم ،از ذکر ِ آن ها خودداری می کنم.
اما همین قدر برایتان بگویم که همه ی دسته های انسان ها در یک چیز مشترک بودند ، و آن هم این بود که در دل می دانستند ؛ دست از پا درازتر شده اند.
به انسان حق بده (: هی با این داستان های حداقلیت نزن تو سرش (((:
انسان احساساتی خیلی چیزها رو بخاطر احساسات خودش و دیگران خواست و اراده کرد.
رنج کشید: این رنج لعنتی، این احساس که نیچه میگه جدا از اراده نیست. و خواست که رنج رو پایان بده که این وسط گیر کرد!
میدونی انسان اگه چیزی بنام احساس نداشت شاید انقدر اشتباه نمی آفرید و خودش رو فدای احساس و اشتباهش نمیکرد!
دلم الان خیلی سوخته دارم کلمات رو قاطی میکنم کم کم :دی
انسان دست از پا درازتر رو توبیخ نکن (:
دل بسوزون برای محکومیتش
چیکار میتونست بکنه؟ چه راه دیگه ای میتونست بره؟ ما قالب شکن نیستیم. درسته که میتونیم خودمون رو تحلیل کنیم ولی این تحلیل، کمک کننده نیست. بقول تو سعی ایست که خود سیزیفی است!
اگه احساسات نبود و اراده بود، اگه احساسات بود و اراده نبود ... فکرشو بکن! ... ما بهترین حالت ممکن نیستیم؟
انسان هست،
احساسات هست
اراده هست!
چون اراده هست اشتباه هست
چون اشتباه هست و احساسات هست دست از پا درازتر هست (:
اوه :دی
انسان باید خطا کند ! او جایزالخطا نیست ... واجب الخطاست ...
این داستان های بسیار کوتاه ِ من ، توسری نیست ... ؛ این هم یک خطاست ... به فرض خطایی دیگر ...
پس همتی که پشت ِ این خطاست ، را چکش کاری کن !
نگران ِ توبیخ ِ یک انسان نباش ... تو نیز این انسان را توبیخ کن !
این کوشش های سیزیفی در این داستان ها ، تلاشی است هر چند شاید ناکام ، در حال و هوای بی خودی / کامویی ! اما چه باک از این ناکامی ...
و به هیچ وجه مدعی کمک نیستند این کلمات ... نوشته می شوند چون چاره ای جز نوشته شدن ندارند ...
ممنون از دقت نظر و کلماتت و همراهی ات آرام عزیز :)
چه کشک آباد کلانی !
انگار میکنم برای ساییدن کشک های این آبادی دست های درازتر از پا کار آمدترند.
انگار میکنم بین همه ی دسته های دست از پا درازتر ، دارزترترینش جذاب تر است.
نان آور ! جان تو جان دست آوردهایت !
منیر جان ! لطفن من رو با انسان ِ داستان یکی نکن ...
من نویسنده ی این داستانم ، نه خود ِ داستان ...
عرض ادب و ارادت .
ارادت ِ متقابل :)
پسرجان ! اگر خواستی مرا دست کم بگیری بگیر !
ولی دیگه انسان داستانت را نگیر !
کجای حرفم خطاب به تو بود ؟
مگر انسان چند سطر اول ، نان آور چند سطر آخر نشد؟
تو زن و بچه ات کجا بود بچه جان ؟
وقتی خودت انسانت را جدی نمیگری کار پی گیری این داستان ها را که مشتاقانه میخوانم سخت میکنی رفیق !
آن که در مورد ِ نان آوری صحبت می کرد , راوی بود ...
دست ِ کم نمی گیرم منیرجان :)
ققنوس خیس عزیز !
هروقت به این باور رسیدی که بودنم در میان دوستان فرهیخته و گفتن حرفهایم اینجا ، باعث میشود داستانت خدشه دار شود ، راست و حسینی بفرما !
دیگه ما که با هم تعارف نداریم .. داریم ؟
گفتنش نه از ادب تو کم میکند نه از علاقه ی من ... حال و هوای اینجا با سایر وبلاگهای گذر من متفاوت است و جذابیت های خاص خودش را دارد .. خوبی دوستی جوانی مثل تو و پیری مثل من این است که ....
حالا محاسنش را کاری نداریم
پسرجان ! سپیدی این گیس ، دست آورد آسیاب که نیست !
نویسنده بودنت را ، جوان بودنت را می فهمم ...
و اینکه حتا بودن برخی دوستان در میان خوانندگان و نظردهندگان چقدر میتواند مخت را سوهان بکشد
پس راحت باش دوست عزیز !
منیر عزیز !
این دیگر چه حرفی است !
من از نظرات تو که دقت و فهم و پیگیری زیادی در خود دارد استفاده می کنم ...
من کجا گفته ام که بودن ِ دوستان در میان ِ خوانندگان مخم را سوهان می کشد ؟؟؟؟ من به همه دوستان ارادت دارم ... و کسی هم که می خواند لطف می کند و ...
آره درست میگی (:
ولی گفته باشم من که خیلی هم دوست دارم این داستانهای حداقلی تو رو
درهرحال مرسی (:
خوشحالم که دوست داری :)
انسان هرچقدر قلبش از ایمان تهی شد ، دستش از دستاوردها - به زعم تو - پر و پر تر گردید . دستانش کش آمد و دست از پا درازتر خود را به درو دیوار کوفت ، سرگشته شد ، گم شد .
ایمان ... آری ایمان ...
آه ! ایمان ...
سلام،
تصور کن اگر همین طور پیش بره، یک روزی دستهای انسان روی زمین است و " پا در هوا ".
:)
ببین
اونوقت که من می گم این انسان قصه هات ول معطله، تو در جواب هی سفسطه کن.
در ضمن هر گونه شباهت اسمی بین این انسان و بقیه کسانی که فکر می کنند انسانن اتفاقی بوده.
باشه اتفاقی ! اصلن این انسان نیست ... خوبه ؟!
سلام
برو چند پست پایین تر .. یه جواب دندان شکن به یه طفلک بی نام و نشون دادی ... والا از وقتی خوندمش میترسم ازت بچه ! میگم الان یه چیزی به ادم میگه این ... الله اکبر
زنده باشی و نوشتنت پاینده ... بلکه با دعوای با تو به مقصد برسیم (:
آه ای انسان! تو چه آیتی خدا را؟! برو زنگیتو بکن و حداقل سعی کن دوباره غارنشین نشی. یه دستاورد بزرگ اینه که دستاوردهای قبلیتو به باد ندی.
عجب پس گونه بوده است در اصل حکایت دست از پادارازتر شده گی آدمها...
سلام
ققنوس این خیلی عالی بود
دوست داشتم
چون دوست داشتم عالی نبود بلکه چون عالی بود دوست داشتم.