شکست بعض ِ جنونم ، قرار می ترسد
و گریه از من شب زنده دار می ترسد
لبی که لرز گرفته است و سایش ِدندان
سری که خیس ِ عرق ! میگسار می ترسد
یکی درون ِ من این حال ، مدام می خندد
و خنده از این حالت ِ خنده دار می ترسد
دوباره بند گسستی ؟ زیاد نوشیدی... ؟
که مستی از من ِ بی بند و بار می ترسد
سَرَم چه دور گرفته ، سری که باختمش
بریده دیدمش انگار ! قمار می ترسد
بدون ِ جرم و جنایت ، چه بر سرم آمد
هزار جانی از این حال ِ زار می ترسد
خودت میانه ی میدان شدی به فصل بهار،
دلی که خربزه خورد از نگار می ترسد
بلند گشتم و لرزان و از ته ِ دل ِ خود
بلند خنده کنم روزگار می ترسد
ته ِ دلم به دهان آمده ! شکر خوردم !
و جبر از من ِ بی اختیار می ترسد
به آسمان که نگه می کنم نمی ترسم
که عرش ِ کبریایی پروردگار می ترسد
و سالهای خداترسی و ... به آب زدم
خدا کنون ز من ِ بی گدار می ترسد
و ترس ِ مرگ که لولوی کودکیها بود
ببین چگونه زبون گشت و خوار می ترسد
جهنمی که من هستم بهشت هم دارد
بهشت از من و دوزخ ز ِ مار می ترسد
کمی به هوش آمده ام ، روی پا شدم انگار
گمانم حضرت ِ آق ا ز خمار می ترسد
24مهر 90
یک بار خواندمش به گمانم باید باری دیگر بخوانمش...
چیزی که نظرم را به خود جلب کرد این قسمت بود"وسالهای خداترسی و ... به آب زدم " فاصله ای که با و.... ایجاد شده خواندن این قسمت را برایم کمی مشکل کرد.
ممنون که خواندی ... :-)
بغض ز گلو می ترسد و اشک از چشم
که تٌویِ میگسار را این حال می رسد...
سلام
چی جوری شد که اینجوری شد و به این حال نکو رسیدی ققنوس جان؟ منو با خودت ببر...
سلام / دست ننداز ما رو رفیق ... ;)
سلام دوست عزیز وبلاگ من تعطیل تر از وبلاگ تو بود ولی انگار گاهی نوشتن هم مخاطب خودش را دارد به هر حال خیلی وقت نوشتن ندارم ولی مینویسم به زودی اگر دوست داشته باشی بخونیش...شاد باشی
و گریه از من شب زنده دار می ترسد...
خوب بودش... به نظرم روش کار کنی و یکم کلمات رو جابجا کنی بهتر هم می شه...
با کامنت میله یاد یه دوست شیرازیم افتادم که تیکه کلامش اینه:
چی طو شد که ای طو شد؟؟
ممنون اولدوزجان ... چندان اهل جابه جایی نیستم ...
ققنوس جان وقت کردی آن لینک ما را هم درست کن
سلام
یعنی وقتی خدا و مرگ و حضرت آق و امثالهم از آدم بترسند حالت نکویی نیست؟!! دست انداختن چیه دادا ؟
به حالت عرفان دایورتانه رسیده ای برادر
سلام / عرفان که اصلن نمی دانم چیست ! دایورت را می دانم ولی اهلش نیستم ...
این شعر و حالتش را دوست دارم ... آن لحظه را هم
ممنون :)
کارهات بهتر شدن از قبل
سلام.
خوب بود. از اون حالتایی که آدم بارها تجربه کرده و کمتر بیان شده!
آآآآآآآآآآآففففرین خیلی خوب بود. چرا یه کم رو جاهایی که سکته دارن کار نمی کنی؟ غزل نابی میشه ها.
سلام
سبک این شعرو و حال و هوای شما رو پسندیدم و خیلی خوشم اومد به خصوص این فراز:
و ترس ِ مرگ که لولوی کودکیها بود
ببین چگونه زبون گشت و خوار می ترسد
اگه کسی به اینجا برسه حقیقتا گفتن این کلمات براش مجازه!
شاد باشی