ققنوس خیس

انگار که هست هر چه در عالم نیست / پندار که نیست هر چه در عالم هست

ققنوس خیس

انگار که هست هر چه در عالم نیست / پندار که نیست هر چه در عالم هست

هنر ِ والا

به دوست عزیز و گران مایه ام، آوخ! 

 

درود
اگر ساعت های زیادی با جدیت تمام درباره هنر، با هم گفتگو کنیم شک دارم که بتوانیم به تعریفی از هنر برسیم! توجه داشته باشیم که منظور من این نیست که به تعریفی مشترک نخواهیم رسید، بلکه یک گام پیشتر، منظورم این است که رسیدن به این تعریف تقریبا محال است. پس آنطور که از این شرایط بر می آید ما با پدیده ای بشری روبرو هستیم که چیستی آن کاملا نامعلوم است و من اکنون اینطور نتیجه می گیرم که هستی آن به همین تعریف ناپذیری آن است! در واقع تعریف ناپذیری ِ هنر، تعریفی است که ما در اینجا برای توضیح ِ هنر به آن استناد می کنیم.
پس مسله اول اینجاست: هنر تعریف ناپذیر است!
می توان گفت، و در واقع می خواهم بگویم، هرچه تعریف ناپذیر است, خواه ناخواه از هرگونه قید و بند و عهد و پیمانی رها خواهد بود. چرا که ما وقتی یک چیز را تعریف می کنیم، در واقع به آن چیز ویژگی ها و صفاتی را انقیاد داده ایم! و وقتی که آن چیز از آن صفات و ویژگی ها خارچ شود، دیگر آن، یک چیز ِ دیگر است و نه چیزِ سابق!
نتیجه اول: هنر بی قید است!
منظور ما از قید در هنر  چیست؟ قیدها مشخصا می توانند از این قبیل باشند: مذهب، اخلاق ، سیاست و ...
و اما بعد:
بعد از چیستی هنر، قاعدتن باید به این بپردازیم که هنر برای چیست؟ و ارزشِ  آن به چیست؟ اماجالب اینجاست که هرچقدر هم بیاندیشیم بازهم معیاری برای ارزش گذاری این مفهوم نامفهوممان نخواهیم یافت! پس مسله دو  تا شد!
هر جانی به زعم خود و به اندازه ی نیروی ذهنیِ تصویر سازیِ خود، والا یا پست بودن و بودن یا نبودن یک اثر هنری را درک می کند! چرا که به نظرم نمی توان لحظه ای شک کرد به این که مخاطب نیز در خلقِ اثر هنری شریکِ خالق ِ اثر هنری است. شراکتی که در آن گاه سهمِ تماشاگر از از خالق ِ اصلی، بیشتر هم می شود.
و اما چنانکه می دانیم جان های والا مستقل از ارزش های رایج، خود ارزش چیز ها را تعیین می کنند، این بار می خواهم بگویم، درباره ی چیز ِ هنری نیز وضع به همین ترتیب است.
نتیجه دوم: ارزش گذاری برای اثر هنری معیار ثابتی ندارد!
و حال که چه؟ ما  با مفهومی روبرو هستیم که رهایی و بی قیدی اصالت آن است  و اینچنین است که می گوییم و طبق فهم ما هم باید بگوییم،  هنر چپ، راست، بالا و پایین! طبق پیش فرض مردود است! چرا که اینها همه به نحوی اشکار وابسته هستند.هنر وابسته! هر چند گاهی از دلِ اینها نیز چیزهایی در می آید... اما این موضوع بحثِ ما نیست.
باید توجه داشت که ما از هنر والا سخن می گوییم و نه  هر بی هنری ای به اسم هنر!
هنری که برای سیاست نیست، برای سرگرمی نیست ، بر ای خدا نیست، برای زمان و زمانه هم نیست_ چرا  که هنرمند مستقل از زمان اثرش را خلق می کند و هنری که با گذشت زمان بی ارزش شود به قول مولانا رنگ ِ لبش از غازه است ___ ، برای بشر هم نیست! _چرا که هنرمند والا همچون جانی والا هرگز به پسند اثارش توسط مردمان وقعی نمی نهد، چرا که خود هنر او ارزش هنرش است. همواره دیده ایم که بی هنری های میان مایه به اسمِ هنر، بیشتر مورد اقبال مردمان بوده اند، و البته همین نشانه ای است برای هنرمند والا که هنرش را در قیدِ آدمیان اسیر نکند __ ، در اینجا می خواهم بگویم، حتی برای زندگی هم نیست_ ای بسا هنرمند که جان می دهد برای هنر و نه هنر برای جان___  برای ...برای...برای...پس هنر برای چیست؟
به جر هنر برای هنر آیا پاسخی برای ما  باقی می ماند؟ هر چند  بدانیم که این اغاز خطایی تازه است. اما مگر دستور زبان می تواند خود را از شر این خطا رها سازد؟
هنر برای هنر پاسخی از سر بی چاره گی به پرسش بالاست. و من مدتهاست به این نتیجه اذعان دارم که این در واقع پاسخ نیست و  این شبه پاسخ نیز تنها برای این است که پاسخی ساخته باشیم! شاید برای اینکه بتوانیم چیزی بگوییم. پاسخی از برای نفی دیگر "برای"ها و نه پاسخی مطلوب.
و جان ِ ناب ِ اندیشه ی تو اینجاست که درخشیدن می گیرد....
ما با یک خطای بزرگ روبه روییم؛ خطای "برای" و "به خاطر"
یک خطای زبانی!

باید گامی دیگر به پیش بگذاریم! باید چیزی بگوییم! حرفی بزنیم و تا جایی که می شود با کلمات به قلب منظورمان نزدیک تر شویم. و مگر ما به چه چیز به جز کلمات در اختیار داریم؟ که اگر چنین نکنیم ناچاریم  دست از تلاش برداریم و گوشه نشینی کنیم! چرا که ما با کلمات می اندیشیم. و به راستی که من مقدس تر از این مبتذل، و حقیقتی والاتر از این دروغ، نیافته ام. آری این کلمه!

هنر برای هنر! چگونه می توانیم به معنای این عبارت که پیش از این گفتیم، بیشتر برای نفیِ "برای" های دیگر از آن استفاده می کنیم، نزدیک تر شویم؟  من قدری اندیشیده ام و ارتباطی بین این عبارت، زبان و خود ِ هنر یافته ام !
می دانیم که در زبانِ نخستین، متن و شکل(نقاشی، که می توان چون هنر نخستین و یا هنری پیش زبانی نیز بدان نگریست) تا حد امکان به هم نزدیک بود! در واقع زبان در اغاز،  متن را وادار می کرد تا همان چیزی را بگوید که نقش و شکل بازمی نماید و این ارتباط ِ آغازینِ هنر و زبان است! ارتباطی که از نزدیکیِ این دو در دورها، پرده برداری می کند! به همین روش می خواهم از عبارتی جدید بگویم: "هنر برای زبان"!! هنری که برای بهتر بیان کردن منظور و مراد ما از انچه در ذهن داریم به کار می رود! به راستی مگر هنر این نیست؟ مگر موسیقی را زبانِ همه مردمان نمی دانند؟ و نقاشی را زبانِ چشم؟ و شعر را ایا نمی توان زبانِ زبان نامید؟
و اینگونه ایا نمی توان نتیجه گرفت که هنر ِ پسازبانی نیز در ادامه ی تلاش برای ارتباط بین ادمیان بوده است؟ برای گفتن مقاصد و منظورهای عمیق و پنهانی! آری هنر, زبان جان های والاست و این  اصلی ترین کوشش هنر است.
اینطور به نظرم می آید که به این ترتیب  است که در درون زبان، عبارت  هنر برای هنر نیز، به شکل هنرمندانه ای ساخته می شود! و این از هنرمندی زبان و آدمی است!
هنر بر ای هنر، هنر زبان و هنر برای زبان و حال پس از ساخت این عبارت حتی می توان گفت:"زبان برای هنر"
چرا  که به نظرم می آید هنر و زبان هر دو از یک تبار بوده اند....
و حال ما با غنای زبان مواجهیم و تمثیل و استعاره و ...اری! ما با هنر مواجهیم.
و اما مسله را به شکلی دیگر واکاوی می کنم: می خواهم به این لحظه اندیشه کنیم که؛ به محض اینکه می گوییم هنر برای هنر است،  چه اتفاقی می افتد و یا چه اتفاقی افتاده است؟
ایا این جمله (هنر برای هنر است) جمله ای پسینی برای توضیح  اثرِ هنری است و یا شرطی پیشینی برای خلقِ اثر هنری؟
زمانی که می گوییم هنر برای هنر، آیا اثر هنری خلق شده است و یا می خواهد که خلق شود؟
به نظرم ما در مورد اثری که می خواهد خلق شود این جمله را می  گوییم چرا که می دانیم هنر و اثر هنری بعد ازخلق شدن دیگر برای خودشان نیستند.
به عنوان مثال، یک اثر هنری بعد از خلق این گونه توضیح داده می شود؛ هنر برای تماشا...اثری برای تماشا...برای انگیزش ...حتی به فرض برای انقلاب...و ...و برای...و دیگر هر چه هست اثر هنری بعد از خلق، هنر برای هنر نیست!
پس به نتیجه ای دیگر  می رسیم، جمله ی هنر برای هنر شرطی پیشینی برای خلقِ اثرِ هنری است، و به محض اتفاق اثر  هنری، این جمله تغییر می یابد!و حال من می خواهم نام عبارت هنر برای هنر را "پیش شرط رهایی" و یا "پیش شرط زبانی" بگذارم!
و در انتها میخواهم اینطور نتیجه بگیرم که هنر برای هنر را می توان عبارتی در نظر گرفت که سعی دارد پیش از خلق اثر هنری، با زبان بی زبانی به ما بگوید: هنر، خود بهتر از هر کلمه ی دیگری هنر را می نمایاند! هنر برای هنر، خود ِ هنر است.
و همانطور که گفتم هنر برای هنر در نهایت یعنی نفیِ هنر برای هر چیز دیگری، و حتی خود ِ هنر! هنر برای هنر یعنی هنر.
آری دوست والای من،  من اینچنین هنری را بی تایم.

  

 

بعد نوشت؛ 

آری، خواست و نیرو! بگذار هنرمندانه ترش کنم، و بهتر از تو بگویم!، هنر، کرشمه ی زبان است! یک فردِ بی هنر، مو می بیند و هنرمند پیچشِ مو، او ابرو و هنرمند اشارت های ابرو! آری دوست ِ من، هنر اشارت های زبان است، اشاراتی به عمق هر مفهوم، به نگاهی تیزبین به یک تصویر و ... و پیچش ِ موی شیرین، همان نیرویی است که فرهاد را به کندن بیستون وامیدارد! و این خواست ِ فرهاد است.
تعجب می کنم که چرا نیروهای این دو هم ذات، هنر و زبان، را در خلاف ِ جهت ِ هم می بینی! همان طور که گفتم، کلمه، اندیشه است، و من با کلمه می اندیشم. زبان و کرشمه ی آن، دو نیروی موافق و در یک جهت هستند، در جهتِ زندگی، همان زندگی ای که من از مرگ جدایش نمی بینم، و با تو از آن گفته ام.
و همینجاست که اندیشه ام را با تو جدایی می افتد، تو هنری که من از آن می گویم را؛ نه گو! نیهلیستی! رمه وار(و این بدتر از هر چیز دیگری است که به این هنر نسبت داده ای)! و ... می دانی... بسیار خوب! مشکلی نیست! چرا که از نظر من "آری گویی" به حرف نیست، من به "نه" های زندگی نیز آری می گویم و به "پوچ" آن... و آری دوستِ من، حتی به مرگ ِ آن! من آری گویی به ورطه های زندگی را این چنین آموخته ام! آری، من از انواع و اقسام فریب و دروغ خسته ام. بیش از این از من مخواه که به خودم دروغ بگویم.
نیچه در جمله ای کنایه آمیز به مسیحیان و کارگران سوسیالیست می گوید؛ "یک آن جهان، اگر به دردِ سرکوفت زدن به این جهان نخورد، به چه درد می خورد؟" و هنر ِ من(اگر در من هنری باشد) این است که به جهان ِ خودم سرکوفت می زنم، تا جهانِ بهتر و شاید تنها، قابل تحمل تر، ی را برای خود بسازم... قصه، ای بسا قصه ی زغال سنگ و الماس است... بله، پتک سخن می گوید.
و شاید اکنون به چشم ِ تو، من بیماری هستم که در کارزار ِ مفاهیم، بیمارانه از مفاهیم دشمنِ فرضی می سازم! اما این منم، و عذرخواهی من را بپذیر که نمی توانم به تو(هم چون به خود) دروغ بگویم. چرا که هنوز دوستت دارم.

نظرات 7 + ارسال نظر
قصه گو دوشنبه 5 تیر 1391 ساعت 13:10 http://khalvat11.blogfa.com/

خدا عمر و عزت بهت بده که تکلیف ما رو با این هنر برای هنر روشن کردی و گرنه من یکی که به هیچ عنوان با این عبارت کنار نمی اومدم.

هنوز هم می توانی کنار نیایی! کنار آمدنی در کار نیست...
ما اهل جنگیم ;)

مرمر دوشنبه 5 تیر 1391 ساعت 19:26 http://freevar.persianblog.ir

:)

قصه گو چهارشنبه 7 تیر 1391 ساعت 14:10 http://khalvat11.blogfa.com/

ما بچه جنگیم
برای همینه که از هرچی جنگه بیزاریم

این جنگ نه آن جنگ است!

مرز روشنی سه‌شنبه 13 تیر 1391 ساعت 02:29 http://brightnessborder.blogfa.com/

با کلیات مطلب تان موافقم. هر چند که باید بگویم تا حدی پیچیده بیان کرده اید. شاید این پیچیده گویی پاسخی در برابر پیچیده گویی های مخاطب تان هم هست.
بنظرم موضوع را بهتر است ساده تر از این ببینیم. هنر برای هنر را می پسندم برای اینکه هنر را بخودی خود یک ارزش می بیند بی آنکه بخواهد از پیش سمت و سویی برای آن تعیین کند. بعنوان مثال یک نویسنده یا یک نقاش یا تولید کنندۀ فیلم و غیره در درجۀ اول دنبال خلق اثری است که فوق العاده باشد و مخاطب را تحت تاثیر قرار دهد، اجزای آن در یک هماهنگی کامل و طبیعی قرار داشته و در مجموع چیزی را الهام ببخشد و ما از حاصل آن لذت ببریم.
بله، هنر "زبان جان های والاست و این اصلی ترین کوشش هنر است" بسیار خوب بیان شده است.
با استفاده از نوشتۀ شما نیز با الهام از آن می توان مطالب زیادی را به زبانی دیگر (و شاید ساده تر) در خصوص هنر بازگویی کرد. شاید خودتان طی فرصتی اینکار را بکنید. در این صورت مباحث زیادی در بر گرفته و گفتگوی بیشتر و کاملتری را در پی خواهد داشت. ضمنا جایی که در ابتدا گفته اید هنر قابل تعریف نیست، بله از نظر منطقی یا بطور مثال در چارچوب های ریاضی، نمی توان آن را تعریف کرد. اما به هر حال خیلی از موضوعات و مفاهیم اینگونه اند و در ذهن و تصور آدم ها و مطابق عرف تعریف خاص خود را دارند. لذا هنر هم قابل تعریف است و اگر به فرض از ده نفر بپرسیم که هنر را تعریف کنند، در تعاریف شان به وجوه اشتراک مشخصی برخورد خواهیم کرد.
یک مسئلۀ مهم را هم باید در نظر گرفت. وقتی می گوییم هنر برای هنر، باید در نظر بگیریم که وجه مخالف آن (یا متضاد آن) چیست؟ این به روشن شدن بحث خیلی کمک می کند. برخی از وجوه مخالف اش را من نام می برم: هنر متعهد، هنر هدایت شده، هنر مردمی، هنر اسلامی، هنر انسانگرا (اومانیستی) و ... شاید بشود در ادامۀ گفتگو- اگر ادامه ای داشته باشد- به اینها هم پرداخت.

درود بر شما / از اینکه وقت گذاشتید و نوشته ام را مطالعه کردید ممنونم. به نکات خوبی اشاره کردید و اینکه بله این بحث هنوز جای کار دارد...

ابراهیم ابریشمی چهارشنبه 14 تیر 1391 ساعت 19:14 http://www.avakh.blogsky.com/

درود بر جان آزاده و هنرمند تو!
چندی در سفر بودم و بی خبر از این نوشته ات. اما حالا بازگشتم و آن را میخوانم و از توانگری هایت شادانم..
این نوشته ی تو، اگر در تبیین و دفاع از هنر برای هنر بود، نوشته ای موفق و نیرومند بود، اما اگر پاسخی به آخرین پاسخم، باید بگویم که چنین نبود!
به دیگر زبان، تو برداشت هایی از آن پاسخ داشتی که باژگونه ی سخنان من بود. به ویژه اینکه انگاشتی من زبان و هنر را مخالف هم میبینم!
بگذار از هزار نکته بگذرم و به این مساله مهم برسم: سخن من در باب زبان و نیروی ویرانگر نیهیلیستی اش، نفی زبان نبود که همانجا آشکارا این برداشت را انکار کردم.
من حتا نیهیلیسم زبان را پذیرفتم و آری گفتم، اگرچه یک نیهیلیسم مثبت را! بحث اصلی من این بود: گونه ای بیماری و ضعفی نیهیلیستی در زبان هست که در پی فهم و توجیه و تبیین پیشینی هر چیز است، به ویژه چیزهای حسانی.
متافیزیکی ویرانگر که میخواهد توجیه و دلیل و سیستم و سکون و علت را برتر از مدلول و معلول و تجربه بنشاند.
حال گفتم که این نیهیلیسم منفی در زبان، میتواند راه به هنر ببرد و هنری بیافریند که خودش از خودش و ذاتش بیزار است، هنری پوچ و هیچ و مرده و انتزاعی!
دلیل این ادعا را هم آوردم، چنانکه خودت گفتی و من هم گفته بودم، زبان و هنر هم ذات اند، پس بیماری و آشفتگی هر یک بر آن دیگری منتقل میشود.
هنری که از هر چیز، هر حس، هر معنا زایی، هر ارزش، هر شوری میگریزد تا عدمی نیروانایی و سرشار از سکون و خفت و بدبختی را به بشر هدیه کند. هنری که تهوع می آورد و نمی خواهد که بر تهوع چیره شود!
گفتی که جان والا، خود ارزش والا به هنر می‌بخشد، پس هنر برای هنر، نمیتواند هنر دون بیافریند و مطلقا نه گو!
اما فراموش نکن! فاعلیت هم از آن دامچاله های ویرانگر زبانی است. فاعل و کننده به قول نیچه، ناشی از ناتوانی زبان از برای فهم درون ماندگاری حقیقت است، ناتوانی زبان از فهم نیروهایی که نسبت به تصرف آن ناتوان است. پس زبان کننده ای جعل میکند و یک را دو می‌کند، تا پدیده را دست کم از حیثی که جعلش کرده، تصرف کند، مثل جسم و سایه اش که افلاطون چنان دوپاره اش کرد در تمثیل غار، که از پس ناتوانی هایش در حسانیت بگریزد...
بازگردیم سر سخنت، فاعلیت جان والا در آفرینش هنر. آفرینش و والایی و هنر از یک سنخ اند، اما فاعلیت نه! طبیعت می‌آفریند به طبیعت خویش، جان نیرومند و والا نیز. بی هیچ توهمی از اراده و اختیار برای خویش..جانی والا در مواجهه با اثری فرومایه، چنان واکنش نشان میدهد که در مقابل مردمان فرومایه: او آن ها را به هیچ میگیرد و به لبخندی از آن حماقت و ناتوانی میگذرد...
آری! چنین است که جان والا و اثر والا با هم در آفرینش اند. پس این ایده ی انتزاعی بی معناست که جان والا، همچون خدای آفریننده ی مسیحی و خیر برین افلاطونی به چیزی دون پایه و دون مایه، برتری میبخشد و آن را منجی میشود! که اگر هم شود، تنها برای خودش است و بس!
مساله ی من، دقیقا همین است: هنر والا و آزاد. مساله من نفی چیزی نیست، مساله ی من دامچاله ی نفی مطلق و انتزاعیت است. گیاهی که اگر از دل هنر برای هنر نروید، اما باید گفت که بی وجود آن نیز رستنی نخواهد بود!
هنر برای هنر، یک آری است و یک نه! من برای آن نه دل نگران نیستم، نه ای که به هر چیز دیگر از هنر است.. من برای آن آری روییده از دل نه و نفی اندیشناکم، آن آری برآمده از نه، آن آری نیهیلیستی است. مثل آری گفتن زاهدات به زهد... آری که هنر به خودش می‌گوید اگر شبیه به آرمان زهد شود، این خطرناک است...

فاطمه جمعه 27 مرداد 1391 ساعت 00:38


و تکلیف آثار ماندگار یا "هنر والا " چیست؟ آثاری که تقریبا رها از قید زمان و مکان و قید ابزار هستند. آیا این آثار را نمی توان شاهدی بر" هنر برای هنر" البته بعد از پدید آمدن اثر بدانیم؟ این آثار خود گویای خود هستند.

این آثار با زبان مشترک انسانها یا به عبارتی با هیجانات اولیه و کهن بازی میکنند. و هر آنچه به دیرینه نزدیک تر باشد خالص تر و هنرمندانه تر است.

آری این آثار خود گویای خود هستند

فاطمه جمعه 27 مرداد 1391 ساعت 00:43

و تکلیف آثار ماندگار که خود هنر والا هستند چیست؟ این آثار تقریبا عاری از هر گونه قید زمان و مکان و ابزاری بوده و با زبان مشترک انسانها یا به عبارتی با هیجانات ابتدایی و کهن بازی می کنند. آیا نمی توان این آثار را شاهدی بر "هنر برای هنر" البته بعد از پدید آمدن اثر دانست؟ این آثار خود گویای خود هستند.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد