ققنوس خیس

انگار که هست هر چه در عالم نیست / پندار که نیست هر چه در عالم هست

ققنوس خیس

انگار که هست هر چه در عالم نیست / پندار که نیست هر چه در عالم هست

روزهایی که ماه در آن پیداست , شب است.

 

 

پیشاپیش بابت خودسانسوری شدیدی که در روز دوم صورت گرفته از خودم !! عذرخواهی میکنم!
می گم(به خودم) می خوای یه خورده خودت رو تحویل بگیر ! ها ؟
بابت اینکه تخیلم گاهی در این پست بی حیا می شود نیز عذر خواهی می کنم!!   


روز اول
دریا درست روبرویمان بود . به دور دست هایش خیره شدم . این ورم را دیدم . تو را دیدم . سکوت کردم .
 - چه می خواهی ؟
- دوستی.
به ماه نگاه کردم . عکس ماه در آب بود .
- فقط دوستی ؟
- بیشتر !
- چقدر بیشتر ؟
نقاشی روبرویمان بینظیر بود .
- بیشتر و بیشتر
ماه لبخند زد . من لبخند زدم به تو . و تو به من . 

 

روز دوم
به آسمان نگاهی کردم .. سقف خانه ات را دیدم .. گفتم بیا به برم بنشین دمی .. صندلی چوبی را در جای مناسبش قرار دادی .. یک صندلی چوبی برای دو آدم گلی .
- کافی است ؟ 
- کافی است ! مگر چه خبر است ! می خواهی تمام صندلی های عالم را رزرو کنم که تا ابدالدهر برم به برت نرسد ؟
- آه ! نه !
دو آدم گلی بر روی یک صندلی چوبی .. نشستم
- وای ! بنشین ! نشستی ؟
- آری نشستم
-
………………………… !
یک تکه گل خیس به روی یک تکه گل خیس دیگر بر روی یک صندلی چوبی ! بگذار ببینم !
..............
……………….
!
- آی !
دستی بر گیسوانت می کشم.. آن یکی دستم گونه و گوش و بناگوشت را می پوشاند .. زیر لب زمزمه ای می کنم .. زمزمه ای می کنی .. زمزمه ام صدا می شود .. دو بالارونده و پایین رونده ی زمزمه کننده ات را با یک زمزمه ی بی حرکت لمس می کنم !
- آه
زمزمه می کنم .. مردمک چشمانت در بالاترین جای ممکن قرار دارد .. مردمک چشمانم را هدف قرار داده .. لبخندی از سر ملاحت در زمزمه کنندگانت هویداست .. مردمک چشمت هنوز همانجا را هدف  گیری می کند .. دو دست گلی ام را از پشت سرت برمی دارم و به روی صندلی چوبی می گذارم .. سرت  کمی عقب می رود .. سرم کمی عقب می رود .. زمزمه کنندگانت کمی باز می شوند .. انگار گل از گلشان شکفته .. خط سیر نگاهمان درست در نقطه وسط پاره خط مردمک چشمت تا چشمم با هم تلاقی می کند و هر چه جاذبه است را به پایین می کشاند ..
  ……………………………… ..نقطه ی وسط برمودای ماست .. ……………………………………. .

- می نوازی ام ؟
می نوازمت به هر نازی که هر بار بگویم چه نازی و نیازی !
- آه !
می نوازمت که دستهایم برای نوازشند
- آه !
- خوشم !
- خوشم !
……………………………………………………..
- آی
های نازی ! مگر تو پوست انداخته ای و یا پوست گِلی ات را عوض کرده ای  ؟
- نه !
-
…… !
-...
اینجا را ببین .. به زمزمه کنندگان گلی ات  گل سرخ زده ای ؟ .. آی چه رنگی شده است و چه لعابی ! ..
………………………. ؟
-
…………………. ؟
ابرویی بالا می اندازی و
…………………………………… از گل سرخت .. زمزمه می کنم .. زمزمه ای گنگ از تو بر می آید .. سرت عقب است و زمزمه کنندگانت جلوتر .. زمزمه کنان , زمزمه کنندگانمان .. …………………. .. صدایی از ته ته می آید .. نفس است ! صدایش بلندتر شده است .. بلند و بلندتر.………………………………………… .. های چه خبرت است ؟ آرام ! ..  چشمانم را بستی .
- چشمانت را درویش کن بی حیا !
گفتی با خنده ای و
…………………………………. ! .. بستمش .. سرم به روی آن دو تپه ی روی قفسه ی سینه ات بود .
- آه !
صدای نفس عمیق می آید.
- آرامم !
بخوابیم آرام .. خفتیم .. به بالا خیره شدم .. آسمان را دیدم !

 

روز سوم 

ماه شب چهارده از زردی زیاد به خورشید می مانست ... تصویر قرص گنده ی ماه را دیدم.
- وای خدای من ! آن دیگر چیست ؟
تو هم به ماه خیره شدی ... من خیره تر شدم.
- آخرالزمان است
- آخر زمان است !
دریا را از ماه جدایی نبود و از ما ... و ما و ماه را از آن ... می خندم از این همه زیبایی ... گریه می کنی ... گریه می کنم ... هق هق گریه ات را ماه می شنود ... طفلک زردتر می شود ... نمی دانم چرا دریا هم تیره تر شده است در این شب مهتابی ... گریه می کنی .
- یافتم
- چه را ؟
ماه کلا رویش را می گیرد ... ماه از ما و دریا خسته شد .
- آخر الزمان را !
- آخر زمان را ؟
سکوت می کنم ... زمزمه کنندگانم دیگر نای زمزمه ندارند ... دریا تیره تر می شود ... باید برویم ... گریه می کنی ... اشک من هم پهنای صورتم را خیسانده.
- می شود برویم
- همین ؟
- مگر تو غیر از همین گفتی ؟
- کجا ؟
- آخر دنیا !
می رویم ... راستی آخر دنیا کجاست ؟
- من آخر دنیا را بلدم
- برویم
- کجا ؟
- آخر دنیا ! در آخر الزمان به جز آخر دنیا نمی شود رفت !          7 دی 87

 

نظرات 3 + ارسال نظر
مرمر جمعه 20 فروردین 1389 ساعت 11:55

وبلاگ جدید مبارک

ممنون مرمرجان

بانو یکشنبه 6 اسفند 1391 ساعت 21:36

چقدر شبیه یکی از شعرهای نامجو نوشتی؟
ازاین نوع نوشتار قصدی داشتی یا از روی تصادف بود سبک آن؟

بله... به سبک یکی از کارهای نامجو بود ولی کاملن متفاوت از آن!
شاید چون آن کار نامجو برایم جالب بود، این کار را کردم :)

ماهی جمعه 15 شهریور 1392 ساعت 09:47

چه خوب بود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد