ققنوس خیس

انگار که هست هر چه در عالم نیست / پندار که نیست هر چه در عالم هست

ققنوس خیس

انگار که هست هر چه در عالم نیست / پندار که نیست هر چه در عالم هست

آیینه ی دوستی !

تقدیم به تو ، فریب ساده و کوچک ؛ 

 

کسی نخواند در این سر , چه شور و چه سوداست

کسی نماند , چه گویم ؟! که در دلم غوغاست ! 

کسی به حرمت ِ آیینه اعتنا نکند

کسی که آینه بشکست , عاقبت رسواست ؟  

 

 

به سادگی دل ِ ساده همیشه می شکند

به ساحت ِ دل ساده , قسم , که آن دل ِ ماست  

به آسمان ! که در این جا نمی توان ماندن

به روی دوست نمانَد , هر آن که در این جاست 

  

 

میان حرف و حقیقت چقدر فاصله است

میان من و َ تو حکم , حکم ِ خداست !  

میان ِ ما که به نفرین ِ هم عذاب شویم

میان ما چه گذشته ؟ دعا چه ناپیداست !  

 

 

در این سیاهه ی تهمت ، در این هوای فریب

در این سرای خرابان , کجا مرا ماواست ؟ 

در این قفس که برایت بساختی ققنوس

در این نفس , که رفیق ، مُرده پابرجاست ! 




و خنجری که به پشتت فرو رود یک روز
و مرگ ! آه تو بودی؟! ز ماست هم برماست !
 
نگاه می کنی ناامید ، آخرین نگاه
نگاه گفت ؛ فریب حرف آخر دنیاست !