ققنوس خیس

انگار که هست هر چه در عالم نیست / پندار که نیست هر چه در عالم هست

ققنوس خیس

انگار که هست هر چه در عالم نیست / پندار که نیست هر چه در عالم هست

دکتر... چی بدم خدمتتون؟؟؟

در یک جمع نسبتن دوستانه می خواستم حاشیه ای به حرف های یکی از افراد حاضر در جمع بزنم و با این جمله شروع کردم؛ "کثرت احزاب سیاسی قدرتمند می تواند باعث عدم ثبات سیاسی حکومت شود" ناگهان گوش های آقای دکتر که گوشه ای نشسته بود تیز شد! آن چه می خواستم بگویم را قطع کرد و ادامه را  تبدیل به بحثی شخصی بین خودم و خودش کرد! حاشیه بر موضوع اصلی فراموش شد. و جناب دکتر حتی بحث را تا آنجا پیش برد که به رضاخان! محمدعلی فروغی! و صادق هدایت!! هم کشیده شد... هر چه گفت جوابش را دادم. ولی نمی دانم چرا داشت عصبانی می شد. بعد گفت فلان کتاب و بهمان کتاب را اصلن خوانده ای؟!!! و برو بخوان و...  _باید بدانید که من به شدت متنفرم از اینکه کسی وسط بحث این سوال را بپرسد و آن را یک نوع توهین می دانم_ با این حال خوانده بودمشان و گفتم خوانده ام و ...! ولی نمی دانم چرا باز هم داشت عصبانی تر شد. بعد گفت رشته ی دانشگاهی ات چه بوده؟ گفتم فلان چیز! با عصبانیتی که به اوجش رسیده بود گفت؛ پس دیگر حرف نزن در این مورد!! من باید بگویم که فلانم و بهمانم که مدرکم فلان است و انقدر سال سابقه ی تدریس دارم و ... همین طور گفت و گفت! خودش گفت یا "دیگری بزرگ"ش گفت را نمی دانم. حالم بد شد... حرفی نزدم. و اما او در نهایت  از جمله ی اول من این طور نتیجه گرفت که من با تحزب مخالفم!! و نتیجه گیری اش را هم با صدای بلند در جمع اعلام کرد. احساس کردم در همان لحظه آبش آمد. حرفی نزدم.

گاهی هم این طور می شود دیگر.