ققنوس خیس

انگار که هست هر چه در عالم نیست / پندار که نیست هر چه در عالم هست

ققنوس خیس

انگار که هست هر چه در عالم نیست / پندار که نیست هر چه در عالم هست

24+


تکلیف امروز :

تصور کنید گوشی موبایل دشمن خونی تان در سوراخ مستراح فتاده باشد ! حال دوباره تصور کنید که در صورت تماس با دشمن خونی تان بعد از اتفاق ذکر شده چه اتفاقی خواهد افتاد ؟
اگر این سوال را می کنید که اصولا آدمی مگر مغز خر میل کرده است که می بایست با دشمن خونی اش تماس بگیرد؟؟ ، بنده به شخصه پاسخی برای شما ندارم. اما به هر حال تصور کن اگر چه تصور کردنش هم سخته !
....
اما تصورات شخصی بنده :
یحتمل در مرحله ی اول شما صدای بانوی معروفی را خواهید شنید که در این سالها با گفتن جمله ی "مشترک مورد نظر در دسترس نمی باشد" محبوبیتی ایران شمول کسب کرده است وبسیاری از ایرانیان را واله و شیدای خویش کرده ، به نحوی که ما نیز عادت کرده ایم هر زمان که دلمان تنگ شد و گرفت گوشی موبایل به دست بگیریم و بارها و بارها صدای دلنشین بانوی نامبرده را بشنویم و حالش را ببریم. اصلا و ابدا فکر نکنید که چاره ی دیگری نداریم !!
حال تصور را پیش می بریم ! خانوم معروف قصه ی ما چه خواهد گفت این بار ؟
ایشششششششششششش ! کثافت !  مشترک مورد نظر مشغول .. خوری می باشد !

 

نکته ای برای تفکر ! :
اینکه آن بانوی محبوب و معروف می گوید دقیقا به واگذاری تلافن (جمع مکسری است) به آن سازمان اسمشو نبر (همان سازمان مارلون براندویی گادفادری که مثل سرطان در حال رشد است) مربوط می شود. احتیاجی به تفکر نیست ، خودتان را خسته نکنید !

یک گام به جلو برمی داریم ! در بار صدم که تماس برقرار شد چه اتفاقی خواهد افتاد ؟
سوسکی سیاه جواب شما را خواهد داد. اگر خوش شانس !! باشید سوسک سیاه یک عاشق و دلداده ی معروف است (آن قدر معروف که حتی در چاه های فاضلاب دیارهای دور ، حتی کودکان نیز می شناسندش) که سالها به انتظار تماس معشوقه اش نشسته بود ولی به علت نقطه ی کور بودن چاه سالها تماس برقرار نمی شده است ! و حال به خیال واهی سوسک سیاه انتظار به پایان رسیده  طرف زنگ زده است و سوسک مورد نظر پاسخ می دهد :
اما چه پاسخ می دهد ؟ :
همه چی آرومه من چقد خوشبختم
این چقد خوبه که تو "کنارم" هستی
"تشنه ی" چشماتم منو "سیرابم" کن
منو با لالایی دوباره خوابم کن
نویسنده ی این سطور به علت نزدیک بودن ساعت نهار ،  از پیش بردن تصور درباره ی جواب سوسک سیاه خودداری می کند و به جای آن با دادن چند کد ، قوه ی تخیل و تصور شما را خواهد پروراند !
تصور کنید که شما کنار سوسک سیاه هستید ... بلا به دور ! مادر جان !!!
تصور کنید که قرار است در چاه مستراح سوسکی که مدعی تشنه بودن نیز هست ، سیراب شود . تصور کنید که چه آبی خواهد بود آن آب؛
چه گوارا آن آب !
چه زلال است آن چاه !
شاید آن آب روان می رود پای سپیداری در ساختمان کاشف میکروب تا آن  را آبیاری کند ... (به هر حال این همه .. خوری های حضرات می بایست علتی منطقی داشته باشد دیگر)

تصور را لحظه ای متوقف کنید ! تا اینجای کار اگر به پلاستیک فریزر و رفتن به دستشویی نیاز پیدا کرده اید که هیچ ! و الا بنشینید و به ادامه ی روایت گوش فرا دهید ! بنده همینجا قول می دهم که تا کارتان را به دستشویی رفتن و یا پلاستیک فریزر واجب شدن ، نرسانم ول کن معامله نخواهم بود!

تصور را ادامه می دهیم ! اگر چه کم کمک خود ما نیز داریم واجب القرص المعده می شویم !

شما بعد از شنیدن صدای سوسک محترم از شدت شعف و خوشحالی ناشی از سالم بودن گوشی لگنتان می خواهید با سر بروید توی لگن ِ  .... !!!
اِ اِ اِ نکن این کار رو برادرمن ! خودم یک عدد نویش را برایت می خرم !
شما منصرف می شوید از سربه دار شدن برعکسی ! و بعد از کنترل خویش ،در جواب می گویید : الو ،  ببخشید شما ؟
سوسک محترم قصه که مدتها برای چنین لحظه ای انتظار کشیده بود ، از شدت هول شدن بی آنکه سخنی اضافه بگوید ، با شما در آن ساختمان ذکر شده و پای  آن سپیدار ذکرشده  قرار می گذارد و یک ، قرارمون ساعت عشق ، را نیز ضمیمه ی حرفش می کند !
اما چون سوسک محترم قصه که از پست بالایی نیز در چاه فاضلاب برخوردار است ، اصولا خنگ است و  از آنجایی که "ذهن شاگرد خنگ فاجعه است وخنگ شاگرد نیز همیشه در مراجعه است و ... " به یادش می افتد که اصولا ساعت عشق یک ساعت معرفه برای بین الطرفین نیست ! بنابراین مثلا ساعت 12 ظهر را برای قرار فیکس می کند در ساعت ملی !
اما عمق فاجعه آنجاست که جناب سوسک ، روزی را برای قرار انتخاب نکرده است ! بنابراین از نو روز شنبه را برای قرار انتخاب می کند ! که هم بین التعطیلین است و هم وقتش آزادتر است. (نمی دانم چرا کارهای سوسک سیاه ما همیشه در بین جایی اتفاق می افتد ، امان از دستش)
در این جا، دوست فیلسوفمان یادآوری می کند که برای هر عمقی یک عمق بیشتری نیز وجود دارد ! حالا شما می گویید نه ! نگاه کنید :
سوسک سیاه ناگهان یادش می افتد که در جلسه ی اسواسک دیروز (جمع مکسری است دیگر ) تعطیلی این بین التعطیلین خاص را را طی چند مرحله ملغی اعلام کرده است و از طرفی سفری نیز در روز شنبه به کشور "مورکو ی وسطی" در یکی از چاه های فاضلاب دور در پیش دارد (توضیح اینکه دوستان ما هر چقدر تلاش کردند نتوانستند این چاه فاضلاب را در سایت نشنال فاضلابز جئوگرافی پیدا کنند) ...

تصور را لحظه ای متوقف می کنیم.
ناگهان یک دوست خونی از آن ور آب فاضلاب با ایرانسلتان تماس می گیرد و به شما متذکر می شود که تصور زیاد گاهی به قیمت سر به زیرآب رفتن ، آن هم آب فاضلاب ،  تمام می شود.

لحظه ای می اندیشید ! پر بیراه نمی گوید ! بنابراین از .. گفتن را درز می گیرید و بی خیال گوشی و سیم کارت و همه و همه می شوید که از قدیم(حدود یک سال پیش) گفته اند :
هر زمان که نهار قورمه س ب زی (زی گولو آسی پاسی دراکوتا تابه تا) است باید گوجه و سس مایونز! در قورمه بریزید تا به رنگ پرچم در بیاید و الا حسابت را میان جام خواهند گذاشت ! جام که چه عرض کنم ، همان چاهی که گوشی نگون بخت در آن فرو رفته ...

سرمشق برای تکلیف امروز : گوشی مونو پس بدین !

                                                                     موفق باشید.   

امضاء
معلم مربوطه ، آقای خجسته