ققنوس خیس

انگار که هست هر چه در عالم نیست / پندار که نیست هر چه در عالم هست

ققنوس خیس

انگار که هست هر چه در عالم نیست / پندار که نیست هر چه در عالم هست

نو بهار

تو! آن دیگری بودی که به معنای آفریده ی من چشم دوختی و به آن معنا دادی؛ دوست نادیده ی من! بودنت زمان را به اوج رساند و میلادت آن شدنی دیگر است که بر زمان چیره خواهد شد و زمانه ای نو خواهد آفرید... چشم به راه آن روزم! چه نزدیک و چه دور... نوبهار!