ققنوس خیس

انگار که هست هر چه در عالم نیست / پندار که نیست هر چه در عالم هست

ققنوس خیس

انگار که هست هر چه در عالم نیست / پندار که نیست هر چه در عالم هست

به شرط آنکه پسر را پدر کند داماد !

 برای عوض کردن روحیه ی خودم ؛ !! 

 

"شب زفاف کم از صبح پادشاهی نیست- به شرط آن که پسر را پدر کند داماد"
راستش امروز که این بیت را در یکی از تارنماهای پهن شده بر روی شبکه ی جهانی خواندم یاد خاطرات تلخ و شیرینی از گذشته های دور دور دور ، دورتر از سرزمین خیلی خیلی دور پدر ِ بانو فیونا (پدرزن قورباغه ی شرک) ، افتادم ...
خوب خاطرم هست ، اولین بار که این بیت را در سریالی شنیدم پنج سال بیشتر نداشتم. و آن زمانی بود که تازه بر روی تلفظ کلمه ی سیب زمینی تسلط پیدا کرده بودم و به همین دلیل دچار خودشیفتگی مزمنی بودم و مصرانه خود را عالم دهر می دانستم ! اما آقای دانشمندی که من باشم بعد از شنیدن این بیت علامت سوال بزرگی در باره کلمه ی زفاف در ذهنش ایجاد شد...
و چون بچه ی کنجکاوی بودم (الهی)بدون گذاشتن و برداشتن یک روز سر سفره ی شام و در حضو کل قوم و خویش از پدربزرگ جان محترم که آن روزها به نظرم به خاطر خواندن یکی از آهنگ های هایده بسیار اهل ادب به نظر می رسید ، پرسیدیم که این شب زفاف در این بیت یعنی چه ؟
چشمتان روز بد نبیند ! بعد از پرسیدن این سوال، برای اولین بار آن شب سرخی شرم را در چهره ی پدربزرگ جان دیدم که از قضا ترکیب رنگی اش با آن سبیلهای کلفت و سیاه بسیار نامیمون می نمود.
نگاهی به اطرافم انداختم و مشاهده نمودم که از پدربزرگ گرفته تا بروبچه های بالای 18 ساله ی فامیل ، همه و همه انگار که سیلی خورده باشند و یا اهل شیلی باشند و با ایوان زامورانو نسبتی داشته باشند ، شده بودند ... !
راستش از خدا که پنهان نیست ! از شما هم از این لحظه به بعد پنهان نخواهد بود که من نیز آن شب به منظور رسوا نشدن همرنگ جماعت شدم و به سرخی گراییدم بی آنکه بدانم چرا می بایست آن رنگی شوم ، سرخی آنها از آن من شد !
آن شب گذشت ، اما این سوال همچنان در ذهنم ماند که آخر معنای آن بیت که انقدر تاثیرگذار بود ، چه بود ؟
...
در سالی که سواد دار شدم به کاربرد فرهنگ لغتی که در خانه داشتیم برای اولین بار پی بردم ! کتابی که تا قبل از آن، من و برادرم ، نتیجه ی فوتبال هایی که با هم بازی می کردیم را در آن می نوشتیم تا برای تاریخ آن نتایج بماند و حتی المقدور کردن دبه را سخت کنیم !
خدا به بلای سوال بی جواب گرفتارتان نکند ! بعد از آنکه معنای آن کلمه را یافتم علامات سوال، به تعداد شب های زفاف از آدم و حوا
گرفته تا تمام زوج های الان جهان ، در ذهنم شکل گرفت ! اما مهم این بود که حال معنای بیت را می دانستم...
ولیکن مشکل اینجا بود که فقط معنای کلمات را می دانستم ، و مفهوم بیت همچنان برایم گنگ بود !
با خودم گفتم : چطور می شود از اینکه پدری پسرش را داماد کند ، نتیجه گرفت که پسر به پادشاهی برسد ؟ آخر ازدواج و شب زفاف چه دخلی به پادشاهی دارد ؟
زمان می گذشت و دوزاری های معروف ما نیز کم کم در حال افتادن بود ... اما کماکان این سوال درباره ی آن بیت معروف در ذهنمان مانده بود ! از هر دوست و آشنایی نیز که می پرسیدمش پاسخش چیزی در مایه های ؛ بابا نمی دانی چقدر حال !! می ده و .... (باقی پاسخ ها قابل نوشتن نیستند) اما همچنان من مانده بودم و این سوال که آن شب مثلا رویایی چه ربطی به صبح پادشاهی دارد ؟
گذشت و گذشت تا اینکه روزی  ، اتللوی شکسپیر را خواندم ! و خواندم که اتللوی سیاه پوست که فقط یک جنگجو بود چطور بعد از شب زفاف با دزدمونا به پادشاهی مغرب رسید !!
بعد از خواندن آن کتاب بود که هزار بار شکسپیر و اجدادش را دعا کردم که : نور به قبرت ببارد ویلیام که بخش تاریک ذهنم را روشن و نورانی کردی !!
اما یک اشکالی در این وسط بود ! اتللو که پدر و مادر درست حسابی نداشت تا دامادش کنند ! بنابراین هنوز هم معنای کامل بیت برایم پنهان بود ... 
ولی آن روز به نتیجه ای نیز رسیدم و آن هم این بود که رسیدن به تمام حقیقت شاید ناممکن باشد !
...
راستش از آن به بعد هر از چندگاهی معنای جدید و سخن نویی از آن بیت عمیق به  ذهنم می رسید که تا چند روز کیفورم می کرد !
مثلا همین چند سال پیش که فیلم شجاع دل را دیدم معنای عمیق تر و نزدیکتر به واقعیتی از آن بیت یافتم ! ماجرا از این قرار بود که یکه بزن خوش سیمای فیلم های هالیوودی ، جناب مل گیبسون ، در آن فیلم بعد از آنکه نتوانست پادشاه را به زیر بکشد توانست با کار کردن بر روی مخ همسر محترم پادشاه ، همسرشاه و  خاندان و سلسله ی سلطنت را یکجا به زیر بکشد !
و در واقع پادشاه بعدی و پادشاههای بعدی را از نسل خودش کند ... و می شود این طور گفت که : صبح پادشاهی در این داستان معنا می یافت ! چرا که بعد از آن شب که مل و زن پادشاه مشغول برنامه (نویسی به زبان ...) بودند ، نطفه ی سلسله پادشاهی اش شکل گرفت و آن صبح برایش صبح پادشاهی شد !
هر چند باز هم ایراداتی به این کشف معنا وارد بود ! و البته این بار ایرادات بیشتری نیز وارد بود : اول اینکه باز هم پدر مل گیبسون نقشی در دامادکردنش نداشت ، دوم اینکه اصلا مل داماد نشد  و خطبه ای خوانده نشد! سوم اینکه شب زفافی به معنای خاص کلمه در کار نبود ...
اینجا بود که باز هم به نتیجه ای که از اتللو گرفته بودم رسیدم : که رسیدن به تمام حقیقت شاید ناممکن باشد !
و به نتیجه ی دیگری نیز این بار رسیدم : که همیشه فهمیدن های  انسان ها ایراداتی نیز دارد !
...
روزها برحسب طبیعتشان گذشتند تا اینکه دیروز پدربزرگ جان را دوباره دیدم. حال دیگر  از آن سبیلهای کت و کلفت سیاه خبری نبود و پدربزرگ به غایت شکسته شده بود ولی بعد از سالها دیگر با من ندارتر از این حرفها شده بودکه رنگ عوض کند. هم به خاطر سنم و هم به خاطر سنش !
این شد که اینها را که برای شما گفتم ، برایش تعریف کردم و سپس سوال کودکی ام را مجددا پرسیدم به امید اینکه دودی از کنده بلند شود !
پدربزرگ که خود داماد سابقی بود که پدرش وی را داماد کرده بود ، نگاهی عمیق و حسرت بار به دور دور دور ، به گمانم دورتر از سرزمین خیلی خیلی دور ، انداخت و گفت : پسرم ! هر جا دیدی که برای رسیدن به مطلبی برایت شرط گذاشته اند ، بدان که صبح پادشاهی ای در کار نیست ، تازه اگر خیلی اقبالت بلند باشد ، ....................... !!


نظرات 35 + ارسال نظر
پگاه سه‌شنبه 14 اردیبهشت 1389 ساعت 11:29 http://kermanshahit.com

مطلب جالبی بود. نثر جالبی دارید.

ع.خ سه‌شنبه 14 اردیبهشت 1389 ساعت 12:04 http://www.jump.blogsky.com

سلام.جدا که ققنوس خیس اصطلاح خیلی خنده داریه و پارادوکس نابی داره.بش فکر میکنم که منقارش با چل تا سوراخو پرای چسبیده به تنش و انتظار آتیش ..بعدش خیس...هه هه هه .در ضمن این سوتیا رو که گفتین من داداشم یادمه که تو یه مهمونی خیلی رسمی که پسر عموی مامانم از آمریکای جهان خور اومده بود بحث زن ستوندن و اینا بود که به داداشم که اون موقع 15 سالش بود گیر دادن که هااا امیر جان یه زن آمریکایی باس برا حامد بگیره و حامد هم الاغ تر از جان فرمود که زنهای آمریکایی آدم رو بیچاره میکنن اما عجیب بود که هیچکس لفظ بیچاره رو نشنید و چون یه تیر همه جمله رو باهم داده بود بیرون بعد 5 ثانیه یه سکوتی در حد همونی که شما فرمودین با چهره هایی شبیه چقندر (فقط پدرم) و سپس انفجار بمب خنده با کبریت خالم و پرتاب غذا از دهنش از زور خنده ...17 سال گذشته.یادش به خیر

سلام
D:
D:
حالا می یام تو وبلاگت بعدا که حالم میزون شد ... باحال بود ;)

ارغوان سه‌شنبه 14 اردیبهشت 1389 ساعت 12:30 http://www.ashtarani.blogfa.com

بابا طناز....

:-) :-)

سعید سه‌شنبه 14 اردیبهشت 1389 ساعت 12:49 http://ganjineh.mihanblog.com/

بر دنیا پوشیده نیست، چرا بر ققنوس خس پوشیده باشه که فکر هم نمیکنم باشه! اصولا عمر مفید اطلاعاتی که وارد حافظم میشه فقط چند دقیقه هست. بعد از اون ذهنم شروع به از دست دادن اطلاعات میکنه و واسه اینکه شرمنده ی من که سرکارگرش باشم نشه، کمر همت میبنده به پر کردن جاهای خالی به هر روش ممکن و این روند میتونه تا عوض شدن کل موضوع پیش بره. بر پایه ی همین مقدمه...
تا حالا فکر میکردم که شعر اینجوری که:
شب زفاف کم از صبح پادشاهی نیست
به شرط آنکه پدر را پسر کند داماد

حالا خودت حسابش رو بکن که جریان برام چقدر پیچیده شده بود و چه فسفرها که نسوزوندم تا به معنی این شعر پی ببرم.

یه نکته ای رو می گم : زمانی که ما ۵ سالمون بود غیر اوشین سریال دیگه ای هم بود ؟
...
D:
یعنی پس اگه تو اگه از پیچیدگیهای ذهنت درباره ی این بیت بنویسی یحتمل یه کتابی در می یاد :))

دست خیال سه‌شنبه 14 اردیبهشت 1389 ساعت 13:32 http://dastekhial2.blogsky.com

خوب پس بالاخره به عمق مفهومش رسیدی :)
***
راستی "در یکی از تارنماهای پهن شده" ... خیلی فارسی رو پاس داشتی رفیق :) به دکتر آهنگر دادگر( همون حداد عادل فارسی) باید خبر بدیم البته یه زمانی رئیس فرهنگستان بود الان رو نمی دونم

یعنی بدجور به عمق مطلب رسیدیم D:
...
دیگه دیگه ! ;)
مهم نیست حالا اون دادگر کدوم گوریه ولی خواهشا خبرش نکنید که : رودل که کرده بودم خبرش هم خرابتر کرد اوضاع معده رو ! الاناست که دیگه ... ;)

محمدرضا سه‌شنبه 14 اردیبهشت 1389 ساعت 18:28 http://www.mamrizzio2.blogspot.com/

سلام
البته در فیلم شجاع دل وقتی داشتند یک بلایی سر یک سری از اعضای شریف!مل گیبسون اواخر فیلم می آوردند دیدیم که همواره و یا معمولا...!

سلام
اون صحنه واقعا دردناک بود ...

هیوا سه‌شنبه 14 اردیبهشت 1389 ساعت 19:39 http://www.bibak-darya.blogfa.com

اقبال بلند کیلو چند آقا!؟ الانه یه کاریش کردن که اقباله شده ادبار.
بابایی کجایی که منو یه شب پادشاه کنی(البته ادامه داشته باشه، نه فقط یک شب!)

سلام
آره ؟ ;)

آیسودا سه‌شنبه 14 اردیبهشت 1389 ساعت 23:57 http://www.ashkemah.blogdoon.com

حالا معنی اش فهمیدی؟

بدجور D:

طوطی چهارشنبه 15 اردیبهشت 1389 ساعت 01:12

بابا اینقدر قضیه رو حساس کردی که منم مشتاق شدم جوابم رو بگیرم ولی پدربزرگ محترم قضیه رو پیچیده تر کرد.

بی جواب نمونی ;)

فرزانه چهارشنبه 15 اردیبهشت 1389 ساعت 01:21 http://www.elhrad.blogfa.com

سلام
تا حالا که در آتش ندانستن می سوختید پس برای رهایی از آتش و سر بر آوردن دوباره شکرانه ای بدهید
شکرانه اش همان شرط است و بس !!!

سلام
نسبت ققنوس خیس به آتش گاهی همان نسبت ابراهیم است به آتش

;)
مگه چقدر می گیریم که حالا شکرانه هم بخوایم بدیم ;)

الیاس چهارشنبه 15 اردیبهشت 1389 ساعت 08:49 http://eco791.blogfa.com

می خوانمت.

سلام

حسین چهارشنبه 15 اردیبهشت 1389 ساعت 15:46 http://kimiyaa.blogsky.com

حالا روحیه ات عوض شد!!؟؟

ارادت داریم داداش...حال کردم با سبک ات نوشته ات.

چاکریم داداشم ... لطف داری ...
راستش من با همین چیز نوشتنهای ساده روحیه م بهتر می شه واقعا ...
یکی از علاقه هام این جور نوشتنه

نامیرا چهارشنبه 15 اردیبهشت 1389 ساعت 22:02 http://www.namira19.blogfa.com

یعنی تو از بچگی٬دارای بخش های تاریک در ذهن بودی؟! D:

طنز جالبی داشت برای تمدد اعصاب....

سلام
به هر حال ماه هم تو شب های زیادی بخش تاریکی داره دیگه ... D:

مرمر پنج‌شنبه 16 اردیبهشت 1389 ساعت 00:33

عالی بود پسر... میبینم هوای داغ عسلویه رو تفکرو نشوتنت بسیار تاثیر داره
جمله اخر معرکه بود
راستی قسمت تارنمای ژهن شده رو نفهمیده بودم الان کامنت عباس وخوندم کلی حال کردم

مخلصیم دختر ... آخ گفتی ! واقعا معلومه که اینا تاثیر هوای داغه ؟؟ D:
هوای عسلویه هم که داغ بر داغ می افزاید دیگه D:

شیرین شنبه 18 اردیبهشت 1389 ساعت 03:15

چون شکلکشو نداری


خودم مینویسم



نیشخند

D:

نفیسه شنبه 18 اردیبهشت 1389 ساعت 08:05 http://tohidifar.blogfa.com/

وای من که کلی خندیدم. از همه با حال تر پدربزرگت بوده.
راستی این قدر طنز پردازیت قویه خوب بیا پسرخوب برو یه نشریه طنز چاپ کن مطمئن باش کم کم رو دست گل آقا بلند شدی ها.

سلام
واقعا روحش شاد ... چقدر گل آقا واسه نسل ما نوستالژی آوره !!
مرسی از لطفت ...
در ضمن پدربزرگی در کار نبودا

لونا شنبه 18 اردیبهشت 1389 ساعت 15:23 http://ravayana.blogfa.com

اول منزل مبارک ... ببخشید که دست خالی اومدیم ، ما اراکی ها عادت داریم واسه هر چیز نویی یه کلمه ی سر بگذاریم رو یه کادو و ببریم مهمونی

سر یخچالی، سر ماشینی، سر خونه نویی ، سر دومادی ، سر عروسی و ...

حالا من یه سوال دارم از خدمتتون قربان ، این شب زفاف که می گن یعنی چی؟ نه جدا واسه ام سوال شده ...

در ضمن باید بگم که وبلاگ قبلی تون خیلی بامزه تر بود ... اینجا شکلک نداره تازه بخش جواب هم دیر بالا می آد ...

یه مطلبی ... شاید اینو به این خاطر می گم که از جنس لطیفم و سر از موضوعات ضخیم پسند در نمی آرم ... به نظر من کل این ماجرا رو قبلا ها خیلی ها گفتن، حالا شما برق دیدی تو چشای پدر بزرگ بعضی ها کتک سیری هم خوردن ... اما ... اگه می خوای یه مطلب قدیمی رو بگی یه مدل جدید بگو ... اینطوری می شی دوست قدیمی خودم که با اینکه نگاهش رو دوست ندارم اما نوع نگاه کردنش دلیلیه که از خوندن نوشته هاش سیر نمی شم ...

به سلام رفیق قدیمی ...
مرسی ...
خیلی جالبه ! دیشب حرفت بود با یکی از دوستان ...
فک می کردم که لاکی لوک تو رو هم به همراه داداشات گرفته ;)
راستش من هیچ وقت به پدربزرگم همچین جمله ای نگفتم ولی حرفت قبوله در مورد سبکم ...
درباره جمله ی آخرت هم خیلی لطف داری رفیق

نیکادل یکشنبه 19 اردیبهشت 1389 ساعت 13:28 http://aftabsookhte.blogfa.com/

عالی بود.
آفرین بر شما و البته صد آفرین بر پدربزرگ نکته سنج.
من همیشه در کودکی با اینشعر مشکل داشتم :
تو نیکی می کن و در دجله انداز
که ایزد در بیابانت دهد باز
فکر می کردم باز به معنی پرنده است و پرنده توی بیابونبه چه درد آدم میخوره؟
حالا با اینهمه تجربه ای که راجع به این شعر پیدا کردین اگه یه روز پسرتون یا نوه‌اتون بر حسب یه کنجکاوی فلسفی ژنتیکی ازتون بپرسه معنی این شعر چیه، چه جوابی میدین؟

ممنون ...
البته پدربزرگ که ...
نوه م ؟؟؟؟؟
عرض کنم خدمتتون که اولا به قول قاضی شریفی :
در باز است باز یک پرنده است ... آیا در یک پرنده است ؟؟ D:
یه چیز دیگه هم بهش می گم :
یکی بازی برآوردی که رخت دل همه بردی
چه خواهی بعد این بازی ! چه خواهی کرد می دانم
...
قربونش برم مولانا هم از این مغلطه ی بازی و باز استفاده کرده ;)

نوشینه یکشنبه 19 اردیبهشت 1389 ساعت 19:12 http://nargess777.blogfa.com

خب خوبه بالاخره یه چیزی دستگیرمون شد چون منم نمی دونستم معنی بیتو

محسن صائمی دوشنبه 20 اردیبهشت 1389 ساعت 01:14

کجائی پس؟؟؟
هی من میام نظر بدم
به روز نکردی!!!!
بعد شاکی نشیا

;))))

ما اینجاییم داداش !
راستش رو بگم نت ندارم ... الان هم از تو کافی نت دارم جواب می دم !
التبه تو که خدایگان معرفتی داداش ...
به هر حال بنده همچنان روز و شب را می شمارم روز وشب تا به روز کنم و تو به شب بیای کامنت بذاری و شب ما رو روز کنی ;)
اینم به خاطر اینکه استاد رو دوس داری

[ بدون نام ] سه‌شنبه 21 اردیبهشت 1389 ساعت 17:14

سلام ققنوسی

خوبی ؟؟
چطوری؟؟

(-:

مرمر پنج‌شنبه 23 اردیبهشت 1389 ساعت 17:25

اینم از لنگرودتون که نت نداره!!! لنگ روده دیگه یه جاش میلنگه همش

( دو نقطه دی)

ما نه لنگ رودیم و نه لنگ دریا و نه لنگ کوه ... شکر خدا همه چی داریم ...
مث شما نیستیم که مجبور بشیم اسم یه تپه رو بذاریم کوه !! و بعدشم چون رود ندارم آبشار مصنوعی بزنیم و ... بگم بگم ؟ D:

فرزانه شنبه 25 اردیبهشت 1389 ساعت 17:42 http://www.elhrad.blogfa.com

سلام ققنوس
عسلویه تشریف دارین ؟
اینها برای مقدمات بجا آوردن همون شکرانه اس دیگه ... نه ؟
(علامت خنده )

سلام
البته تشریف که نه ! ولی افتادیم اینجا فعلا ;)
جای دوستان خالی گرمای اینجا بدجوری رو مخه امروز ... حالا احتمالا تا چند روز دیگه آثار گرما رو مغزم رو می بینید ... ;)
شکرانه هم باید داد واقعا ! ;)
به هر حال ما که ققنوسیم و نداریم از آتش هیچ باک !

طوطی یکشنبه 26 اردیبهشت 1389 ساعت 00:08

کجایی نیستی؟

هستیم دیگه ...

ققنوس خیس دوشنبه 27 اردیبهشت 1389 ساعت 09:54

با پوزش از نسیم که کامنتش اشتباهی پاک شد ظاهرا

نگار چهارشنبه 19 خرداد 1389 ساعت 10:53

شب زفاف کم از صبح پادشاهی نیست
.
.
.
به شرط آن که پسر را پدر کند داماد



حسن جمعه 29 آبان 1394 ساعت 01:55

سلام،آفرین خیلی خوب نوشتی،ولی نکته اینه که همون طور که معنی و لذت سیر بودن را باید بری از گرسنه ها بپرسی، بهتره معنی این شعر را از من پدر مرده بپرسی که شب عروسیم پدر نداشتم تا دامادم کنه و تازه اون موقع بود که بعد از هشت سال بی پدری فهمیدم چقدر تنهام، یاد همین شعر افتادم و تا صبح هی زیر لب خوندم و هرچی بیشتر خوندم بیشتر معنیش را فهمیدم، من معنی این شعر را با همه وجودم حس کردم، آخ که چقدر دلم میخواست برم یه گوشه زار زار گریه کنم تا تخلیه بشم ولی حیف که نشد.

محسن سه‌شنبه 5 آذر 1398 ساعت 19:42

سلام.وقت بخیر
لطفا آنچه را که از معنی بیت فهمیدید برایم ایمیل کنید
کنجکاو شدم

حسین جمعه 10 مرداد 1399 ساعت 18:11

خوش بحال پسری که پدرش آینده نگر و عاقل است. لازم نیست ثروتمند باشد ، همین که برای آینده فرزندش برنامه داشته باشد و تلاش کند کافی است. وقتی پدری باشد که نگذارد آب در دل فرزندش تکان نخورد به خصوص در فرایند ازدواج ،آنگاه واقعا شب زفاف کمتر از صبح پادشاهی نیست. اما دریغا که این روزها پدران همین که از پس نان دادن برآیند کار را تمام کرده اند دیگر نه شب زفاف است ونه صبح پادشاهی.

زرکا پنج‌شنبه 17 تیر 1400 ساعت 20:46

داستان جالب و طنز شیرینی بود لذت بردم

سیدحسین جمعه 18 تیر 1400 ساعت 09:30

فک کنم البته اگه بتونم بکنم : پسرهای پادشاه شده برای یک شب خیلی لوس تر از دامادهای بی پدر مثل من باشند

حسین شنبه 15 آبان 1400 ساعت 11:12

شب زفاف کم از صبح پادشاهی نیست ...بشرط آنکه پدر پسر را کند داماد...تا جان ب تنت هست همین را برگو....لاحول ولا قوه الا بلا......نشود ناطقه لال به هنگام ممات ...آن زبانی ک فرستد ب محمد صلوات.............این متن چاووشی بود که قدیم ا پدررا دست پسرشونو میگرفتن وارد جمع میشدن و برا بقیه میخوندن...بعد از صلوات ساز و دوهول شروع میشد...........ما این کار رو تو تالار انجام دادیم صحنه های خیلی زیبا خلق شد .....................یعنی بعدش اشک و رقص و عشق بود..........

حسین شنبه 15 آبان 1400 ساعت 11:16

البته بجای شب زفاف .........میشه گفت شب دامادی کم از ..........

میثم شنبه 20 آذر 1400 ساعت 08:45

بسیار خوشمان آمد . باری مضمون شعر در باب لذت پدر از داماد کردن فرزند و بخشیدن کیان و فر انگوزمان تبار خانوادگی به داماد نگون بخت می باشد . تا بلکه در آینده فرزندی بزاید و چون حقیر تا کمر در پوشک و مخلفاتش فرو رود .چنان شنیدم این ایام اگر که جوان توان به غایت رسانیده و پشت را تنگ کرده و بختش فراخ و مغزش تهی شود و فرزند دویمی بیاورد بدون ثبت نام به آن نگون بخت پرایدی داده خواهد شد . باری حقیر درویش از این همه لطف شعف نموده و بانگی برآورده و خشتک دریدم

نگین چهارشنبه 27 دی 1402 ساعت 06:54

چرا من فکر میکنم خیلی مسخره بود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد