ققنوس خیس

انگار که هست هر چه در عالم نیست / پندار که نیست هر چه در عالم هست

ققنوس خیس

انگار که هست هر چه در عالم نیست / پندار که نیست هر چه در عالم هست

عشق داند ...

 

امروز هم ،
خورشید غروب کرد ، بی آنکه بتابد بر دل ما.
لختی دگر ،
ماه بر آمد از دل آسمان سیاه.

و من ِ پریشان
همچنان در میان این رفت و آمدها
در پی پاسخی بر این پرسش پر تشویش ؛
که ،
ماه من کی بر خواهد آمد ؟

شبها به ماه خیره می نگرم
و محو زیبایی اش...
که کاش بیاید به برم!

اما ماه دور است از ما !

دل خوش می دارم که ؛
صبح خواهد آمد
و خورشید من خواهد درخشید
در آسمانی که دیگر سیاه نیست !
نفحات صبح خواهند خندید.

خورشید می درخشد...

آه ! چه قصه ی سوزناکی !
مرا حتی یارای نگاه دورادور نیز نیست

به او.

چاره ای نیست !
دوباره ؛
در انتظار احتضار خورشید خواهم نشست.
تا رفتنش را به سوگ بنشینم
و دوباره بر آمدن ماه دورم را جشن بگیرم.

این دوباره ها قصه ی مکرر هر شبانه روزم بوده است!
در شبانه روزهایی که زیسته ام.

بیهوده نزدیکی به ماهم را جستجو می کنم؟
شاید !
اما تا من جستجو می کنم ،
شب و روز از پی یکدگر خواهند آمد،
من جستجو می کنم ، پس هستم.
من هستم ، پس شبانه روز هست !
اما ماه ... ماهم چه؟

این چنین می گذرد روزها و شب هایمان.
سرگردان !
در پی آن !

"ماه و خورشید هم این آینه می گردانند"؟
ماه و خورشید از این قصه چه ها می دانند؟
من گمانم ، که ندانند به جز آمدن و رفتنشان ،
آن دو هم در پی این قافله سرگردانند !

ماه من کاش در آغوش منت بر آیی !
"من چنینم که نمودم ، دگر ایشان دانند" !


نظرات 14 + ارسال نظر
دست خیال سه‌شنبه 28 اردیبهشت 1389 ساعت 19:30 http://dastekhial2.blogsky.com

یادم باشد تنهام
ماه بالای سر تنهایی ست

محمدرضا سه‌شنبه 28 اردیبهشت 1389 ساعت 20:26 http://www.mamrizzio2.blogspot.com/

همچو عکس رخ مهتاب که افتاده بر آب
در دلم هستی و بین من و تو فاصله هاست...

نسیم سه‌شنبه 28 اردیبهشت 1389 ساعت 21:06

اون احتضار خورشید خیلی خوب بود...خیلی نو بود...
نظرم سلیقه ایه ها ولی کاش فلسفه قاطیش نمیکردی...اون قسمت من هستم و ...اینا رو می گم

نیکادل چهارشنبه 29 اردیبهشت 1389 ساعت 00:06 http://aftabsookhte.blogfa.com

لحظه رسیدن فرا خواهد رسید
به گاه بی خبری
در آن واپسین ثانیه های دلتنگی
که کورسوی امیدی نیست
و چنان خسته و نومید پیش میرانی
که پلک ها سایبانی می شوند
که تو را
از امید از شب دمیده ای
که در تمام فراخنای پیش رویت گسترده است جدا می کند
و در آن لحظه واپسین
که تنها به طمع نفس تازه کردن
و نه رستاخیزی دوباره
سر بلند میکنی
لحظه پرشکوه رسیدن و دیدن و پیوستن
فرا رسیده است
و این است تولدی ناگاه
همچون پرگرفتن ققنوس از خاکستر

محسن صائمی چهارشنبه 29 اردیبهشت 1389 ساعت 03:03

اشک من ابر شو
به سوی کمالم بشتاب
همچو باران براو نازل شو
و فریاد بزن
" نارفیق ، بی وفائی تا کی؟"

شاد باشی و آزاد

نفیسه چهارشنبه 29 اردیبهشت 1389 ساعت 10:33

فکر می کنم که همه ما در این جهان سرگردانیم و فقط بی خودی عمر می گذرانیم.

دوست دارد یار این آشفتگی
کوشش بیهوده به از خفتگی

حسین چهارشنبه 29 اردیبهشت 1389 ساعت 10:59 http://kimiyaa.blogsky.com

قربون شکل ماهت برادر
هم ماه رو می خواهی و هم خورشید
تکلیف ما رو مشخص کن
از ماه یا خورشید
یکی رو برگزین
برای دیگری هم سهمی بگذار!!
...

خوشمان آمد...زیبا بود.


من غلام قمرم غیر قمر هیچ مگو

خورشید که به ما هیچ نکرده است مادری ...
ماه رو هم که دادن به شب های تار ...
پس ببار ای بارون ببار ...
به یاد عاشقای بی مزار !

فرزانه چهارشنبه 29 اردیبهشت 1389 ساعت 14:03 http://www.elhrad.wordpress.com

سلام
دلم رمیده و غافلم من درویش ...

الیاس چهارشنبه 29 اردیبهشت 1389 ساعت 14:48 http://eco791.blogfa.com

سلام همچو همیشه زیبا بود.
فکر کنم در سطر چهارم اگر به جای برآمد از بریآید استفاده کنید بهتره.
ماه بر می اید از دل آسمان سیاه

ممنون ...

ارغوان چهارشنبه 29 اردیبهشت 1389 ساعت 15:59

مهم تر از رسیدن رفتنه...
قشنگتر از فتح قله، مسیر کوهستانه...

درسته ولی گاهی رسیدن هم برای برخی از همه چیز بالاتر بوده :
گر به همه عمر خویش با تو بر آرم دمی ... حاصل عمر آن دم است !
یا
"وصال " او ز عمر جاودان به !
یا ...
...
مسیر کوهستان و خود قله هر دو زیبایند

نامیرا چهارشنبه 29 اردیبهشت 1389 ساعت 18:31 http://www.namira19.blogfa.com

«من می اندیشم٬پس هستم»

ولی فقط من ٬کافی نیست...

ای همه خوبی تو را پس تو کرایی کرا
این گل در باغ ما پس تو کجایی کجا

گل نسبتی ندارد با روی دلفریبت
تو در میان گلها چون گل میان خاری

ندا چهارشنبه 29 اردیبهشت 1389 ساعت 18:31 http://www.dokhtare-khak.blogfa.com

سلام ققنوس خیس
معلوم هست کجایی؟!
خیلی وقت بود شعرهات رو نخونده بودم ، قشنگ بود و لی غمگین.

سلام ندا
من که دو ماهی می شه اومدم اینجا ...
ممنون

برزین پنج‌شنبه 30 اردیبهشت 1389 ساعت 17:41 http://niwemang.blogsky.com/

ماه روی خویش را در آب می بیند
شهر در خواب است
گویی خواب می بیند
رود
اما هیچ تابش نیست
رود همچون شهر
خفته قصد خوابش نیست
رود پیچان است
رود می پیچد بروی بستری از ریگ
شهر بیجان است
سایه ای لرزان
مست آن جامی که نوشیده است
یاد آن لبها که در رویای مستی بخش بوسیده است
در کنار رود
می سپارد گام
می رود آرام

" حمید مصدق "

مرسی

نسیم پنج‌شنبه 30 اردیبهشت 1389 ساعت 18:05

چرا؟ مگه چطوری بود اسامه؟:((

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد