ققنوس خیس

انگار که هست هر چه در عالم نیست / پندار که نیست هر چه در عالم هست

ققنوس خیس

انگار که هست هر چه در عالم نیست / پندار که نیست هر چه در عالم هست

صورت عشق را می خواهم ، نه فقط قصه ی عشق !


عشق چشم ها را کور می کند ...
و من قول می دهم ! برای اثبات عشقم ،

چون موشی کور عاشقت خواهم بود ، موش موشک من !

 

در شهر بیماری غریبی شایع شده است !
همه می گویند عشق تو چشم ها را کور می کند ...
نکند راست بگویند ؟!

کورهای عشق تو بسیارند و بسی بیش نیز می شوند همچنان ...
رقیبان فراوانی گرفته اند و من ...
باید چاره ای بر این دچار کنم !

آخر من نه کور مادرزادم که عشق تو را لایق باشم!
و نه کور بیماری که مرض عشق تو را گرفته باشم!
و نه همچون کرم های کتابی که تو را در سطور جستجو می کنند ، عینکی طبی بر چشم دارم !
عینکی که شیشه اش ، از تمایل کرم ها به کوری ، حکایت ها در نگاه تارش نهان دارد !


اما من نیز می خواهم ! عشقت را !
نه چون آنها ، چون من !

پس ؛
بدان که من ،
مثل موشی کور دوستت خواهم داشت ، موش موشک من !
تا به وقتش سر ز خاک برون آرم و چارچنگولی پایت را چنگ بگیرم ، تا بمانی پیشم !
آری ! من همان سریشم !

همه خواهند دید !؟
روزی با چشمان کاملا باز ، چشمان تو را خواهم بوسید !!


آن روز است که هیچ کوری به گرد پایم هم نخواهد رسید ...

نظرات 23 + ارسال نظر
... سه‌شنبه 4 خرداد 1389 ساعت 11:35

چه کرمیه رومانتیکی وچه موش موشیه عشقولانه ای !
مدتی است نوشته هایت را می خوانم . و حقیقتا لذت می برم .
شرمنده که بدون نام می نویسم
بنا به دلایلی !

ممنون از لطفت ناشناس !
من هم کامنتهایت را می خوانم و البته دوست تر داشتم که نامی و آدرسی نیز بود.
اما صلاح کار خویش ... خودت بهتر می دانی .

... سه‌شنبه 4 خرداد 1389 ساعت 12:12

ممنون /
و ... هیچوقت چشمهایش را نبوس . زیرا که روزی از یک شیرازی شنیدم بوسیدن چشمها دوری می آورد.

خواهش می کنم.
هر چه باشد بهتر از این است که نبینیم و نبوسیم

سعید سه‌شنبه 4 خرداد 1389 ساعت 13:05 http://ganjineh.mihanblog.com/

از نوشته های یک عقده ای:‌

بی ربط نوشت: این متن قاعدتا باید معنی جالبی داشته باشه که متاسفانه سر در نیاوردم. فقط به صورت بی ربطی به ذهنم رسید این متن رو اگه با رمان کوری ترکیبش کنیم اونوت معشوق ماجرا کی خواهد شد؟ در واقع مردم اون کشور عاشق کی شدن؟ شاید عاشق تکنولوژی؟ چون اگه این دو تا رو با قسمت سوم ماتریکس ترکیب کنیم و با توجه به اینکه کیانو ریوز بعد از کور شدن جریان دانایی-اطلاعات رو به به رنگ روشن میدید پس شاید همه ی کساییی که تو رمان کوری نابینا شدن عاشق دانایی-اطلاعات شدن اما بعد فهمیدن که در واقع دانایی در کار نبوده و همش فریب بود و بعد ترجیح دادن بی خیال عاشقی بشن و دوباره ببینن.

خوب خداروشکر که با ایاکین بلاگم ارتباط برقرار کردی ;)
...
همچین بیربط هم نبود راستش این شاید پیش نوشتی بود بر آنچه می خواهم درباره ی کوری بنویسم (البته مسلما این نوشته ربطی به رمان کوری نداشت) ... اینکه کی آن را خواهم نوشت نمی دانم ... اما ...
.......
با این ترکیبی که از کوری و ماتریکس در آوردی نشون دادی که شایسته ی عنوان "بابا تو دیگه کی هستی" هستی :)

نفیسه سه‌شنبه 4 خرداد 1389 ساعت 16:23 http://tohidifar.blogfa.com/

من سوژه های خفنگ می بینم تو تفکرات خفنگ به سراغت میاد.

یه چیزهایی توی شعرت بود انگار می خواستی بگی عشق فراتر از این حرفاست اما یه جمله داشتی که آدم همون حس کوری بهش دست می داد و اون ؛آری ! من همان سریشم !؛

راستی این چشمان کاملاْ باز هم استعاره خیلی خوبی داشت برام جالب بود یه عالمه فیلم مشهور دنیا رو در این شعرت بازآفرینی کردی.

بابا تو دیگه کی هستی

ممنون ...
البته احتمال زیاد ادامه ش رو می نویسم ... تا اون چیزی که می خوام از توش در بیاد ...
در مورد کوری هم دوست دارم فکر کنم ... کمی در جوش قرار دارم ...
...
مرسی از اینکه روحیه می دی بهم نفیسه جان

اشک ماه سه‌شنبه 4 خرداد 1389 ساعت 17:00 http://www.ashkemah.blogdoon.com

اون موقع که می خواستی چارچنگولی پاش را چنگ بزنی دیگه عشقت گربه ای میشه

:-)

نسیم سه‌شنبه 4 خرداد 1389 ساعت 19:31

راستش من یه کمی خندیدم به آن لقب موش موشک و موش کور!! یه کمی تصورت کردم و خنده ام گرفت! جمله ای دوست داشتم همو ؛ در شهر بیماری شایع شده است بود؛

خوب خنده هم داشت دیگه ... حالا به تصور من خندیدی یا موش موشک یا موش کور ؟‌ ;)

نامیرا سه‌شنبه 4 خرداد 1389 ساعت 19:52 http://www.namira19.blogfa.com

تو این متنت بیشتر من به همون تفکرت مبنی بر مطلق بودن حقیقت و برداشت نسبی ما از حقیقت٬رسیدم.که انگار تو اکثر متن هات دنبالش می کنی.جالبه .این تفکر باعث می شه که به هزار راه ممکن فکر بکنی.و اگه هر انسانی به هزار راه فکر بکنه ٬می شه همه ی این راهها رو در تعداد همه ی انسان ها ضرب کرد.چه نتیجه ایی میده
جالبه ولی گاهی باعث تشتت هم می شه.البته گاهی.و نمی شه منکر نکات مثبت این تفکر بود.به نظرم احترام به تفاوت ها تو این تفکر بیشتره.

راستی خیلی پست خوبی می شه اگه درباره ی کوری بنویسی.یه رمان اخلاقی مدرن.

همیشه سعی کردم و می کنم که دنبال پیدا کردن راه خودم باشم ...

البته از نظر فکر من باید چند جمله ای به پاراگراف اول کامنتت اضافه بشه ...
ضمن اینکه ؛زلف آشفته ی او موجب جمعیت ماست. !:
کوری را ندیدن و نادانی نیز در نظر بگیر... و به این هم فکر کنیم که پراکندگی فردها چگونه می تواند جمع شدن را در پی داشته باشد ...
نکته ی کلیدی در نادانی و ندیدن است و همزمان عشق به دیدن با چشمانی کاملا باز !
.......
درباره ی خود کوری منم علاقه مندم که فکر کنم و بنویسم اگه بتونم ...

محمدرضا سه‌شنبه 4 خرداد 1389 ساعت 21:30 http://www.mamrizzio2.blogspot.com/

سلام
این سبکت رو می پسندم با یک سوژه بازی می کنی. بازی کار خیلی خوبیه منم اهلشم!

سلام
ممنون ... :)
باشد اندر پرده بازی های پنهان ...

نسیم چهارشنبه 5 خرداد 1389 ساعت 10:32

به اینکه تو شبیه یه موش کور باشی و دنبال موش موشکت بگردی! وای! فک کن!!!

خوب مگه ما آدم نیستیم ؟ ;)

ارغوان چهارشنبه 5 خرداد 1389 ساعت 11:26 http://www.ashtarani.blogfa.com

من با خوندن متنت یاد یکی از متون قدیمی خودم افتادم که وجه تشابهش با این متن به سخره گرفتن عشق کورکورانه است. متن تو رساتره. یعنی علنا به این اشاره کردی که عشق کورکورانه رو نمی خوای و عشقت با چشم بازه. شاید من هم متنم را بگذارم توی وبلاگ. در کل بازی جالبی بود. اما به هر حال این دو قسمت متنت با هم تناقض دارند. تناقضی آزار دهنده:
پس ؛
بدان که من ،
مثل موشی کور دوستت خواهم داشت ، موش موشک من !
تا به وقتش سر ز خاک برون آرم و چارچنگولی پایت را چنگ بگیرم ، تا بمانی پیشم !
آری ! من همان سریشم !
و این
همه خواهند دید !؟
روزی با چشمان کاملا باز ، چشمان تو را خواهم بوسید !!
آن روز است که هیچ کوری به گرد پایم هم نخواهد رسید ...


آن روز است که هیچ کوری به گرد پایم هم نخواهد رسید ...

حتما خوشحال می شم که متن تو رو بخونم ...
منظورت از تناقضی که گفتی جمله همه خواهند دیده ؟ یعنی چون قبلا گفتم کورند (مادرزاد و مریض و ...) ؟ ولی خوب منظورم از این خواهند دید ... بینایی نبود.
منظورم این بود که نشان خواهم داد به همه !
........
اگه منظورت اینه که اول مثل موش کور دوست داشتم و بعد با چشمان باز ... من این رو به صورت یه مسیر می بینم... در هر صورت مهم اینه که هدف رسیدن به صورت عشقه و قسم چشم ! نه فقط شنیدن قصه ی عشق.
...
ممنون ازت

سجاد صاحبان زند چهارشنبه 5 خرداد 1389 ساعت 11:50 http://www.abrakk.com

دوره موش کوری تموم شده. الان سرمایی و نارنجی دو بورس‌ان....

سلام استاد عزیز
با تشکر از اینکه دوباره به وبلاگ بنده افتخار دادین ...
هر چی شما بگین :)

محسن صائمی چهارشنبه 5 خرداد 1389 ساعت 14:02

چارلز چاپلین می گوید.....
روزه اول خیلی اتفاقی دیدمت..
روزه دوم الکی الکی چشمم به چشمت افتاد..
هفته بعد دزدکی بهت نگاه کردم..
ماه بعد شانسی به دلم نشستی..
و الان سالهاست یواشکی دوستت دارم....

سلام. به این ترتیب شایدم جهان رو یه عشق تصادفی بوجود اومده اصلا ;)

الیاس چهارشنبه 5 خرداد 1389 ساعت 16:51 http://eco791.blogfa.com

من گفتم خیلی چسبناکی نگو سریشی

:-)

محسن صائمی چهارشنبه 5 خرداد 1389 ساعت 23:54

دنیا همش الکیه
و یه روزی هم الکی تموم میشه
خیلی الکی

من هم ممکنه بعضی وقتا یه همچین حرفی بزنم ... اما بعضی وقتا هم نه ! این جوری فک نمی کنم گاهی :)

مرمر پنج‌شنبه 6 خرداد 1389 ساعت 01:38

سلاک خیلی کارت رو دوست میداشتم اگر قسمتهایی که خودمونیش کردی رو در بر نداشت.. مصلا موش موشک رو در هر جا اوردی اگر حذف کنی نه تنها ظربه ای به شعرت نمیزنه که غنای کار رو هم بالا میبره.. یا اون تیکه من همان سریشم!!!

نمیدونم چرا یهو بر میداری وسط شعرهای قشنگت این کار رو میکنی همیشه هم این کار رو میکنی و ادم وا میره!!!

بازی با کلماتت عالیه این و همیشه بهت گفتم و میگم اما وقتی زیاد بازی میکنی............

اجتمالا تو جوابم میگی من خودم اینجوری میپسندم!!
با اینکه وابت رو میدونم اما نتونستم نگم که با این چند تیکه این چینین کار شعرت رو .............

امیدوارم عشقت با چشم باز باشه وتا اخر هم با چشم باز باشه نه که یهو موش کور بشی!

سلام
ممنون از لطفت ... البته همونجور که خودت گفتی من این سبک نوشتنم رو بهش علاقه دارم
ولی خوب قبول می کنم که گاهی خودم باعث می شم که خراب شه متنم ...
به هر حال ممنون

لونا پنج‌شنبه 6 خرداد 1389 ساعت 14:24 http://ravayana.blogfa.com

کور که نباشی عاشق نیستی ، کور که نباشی عاشق نمی شی ، عاشق که باشی کوری ، عاشق که باشی خودت نیستی ، عاشق که باشی خود اونایی ، خود اونا که باشی کوری ، کور که باشی نمی بینی که بخوای عاشق بشی ...

بی خیال ، خیلی باحال بود. جدی حال کردم ، اصلا بیا به افتخار همه ی عینکی ها

خوبه که بعضی کارها از این کارا هم بکنی که آدم فکر کنه ... نه بابا یه چیزایی هم بلده ...

از شوخی گذشته ، اونقده کیف کردم از خوندنش که نمی دونم چی بگم

وقتی لونا کیف می کنه ما هم کیف می کنیم ... وقتی خیلی کیف می کنه که ما هم دو نقطه دی می شیم ;)

محمدرضا پنج‌شنبه 6 خرداد 1389 ساعت 18:05 http://www.mamrizzio2.blogspot.com/

قصه العشق لاانفصام و لها
مرحبا مرحبا تعال تعال

کز هر زبان که می شنوی نامکرر است

برزین پنج‌شنبه 6 خرداد 1389 ساعت 22:05 http://niwemang.blogsky.com/

عشقی که توش سریش نباشه عشق نیست
دمت گرم .........
گل

مخلصیم جناب برزین عزیز
من هم گل

فرزانه جمعه 7 خرداد 1389 ساعت 00:55 http://www.elhrad.wordpress.com

گوشم شنید قصه ایمان و مست شد
کو قسم چشم صورت ایمانم آرزوست

بله
شعر عنوان این پست ... :)
مرسی فرزانه

نسیم جمعه 7 خرداد 1389 ساعت 14:36

صدالبته

:)

حسین شنبه 8 خرداد 1389 ساعت 13:54 http://kimiyaa.blogsky.com

من گنگ خواب دیده و عالم تمام کر
من عاجزم زگفتن و خلق از شنیدنش...

باز هم میگم که این سبک نوشتن ات رو دوست دارم...

لطف داری حسین عزیز ...
من چشم از او چگونه توانم نگاه داشت ؟

نیکادل یکشنبه 9 خرداد 1389 ساعت 21:38 http://aftabsookhte.blogfa.com

سلام ققنوس
عجب مغز خلاقی داری پسر
بیماریتان اپیدمی باد

سلام نیکادل
ممنون از لطفت ...

هیوا یکشنبه 9 خرداد 1389 ساعت 21:39 http://bibak-darya.blogfa.com

من که نا خودآگاه یاد ترانه ی امید افتادم:
عشق آدمو کور می کنه، به هر چی مجبور می کنه ...

:-)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد