ققنوس خیس

انگار که هست هر چه در عالم نیست / پندار که نیست هر چه در عالم هست

ققنوس خیس

انگار که هست هر چه در عالم نیست / پندار که نیست هر چه در عالم هست

دو دوی دل

 

شعله های سوزناک یک نگاه
باز آتش بر دل و جان می زند
اشک های نیمه شب آغاز شد
زآسمان دیده باران می زند

باز استیلای بیتابی به من
باز ناز یک نیاز ِ نیمه شب
داغی بالین من خود شاهدست
از خیال  داغ او دل کرده تب

می نوازد آن صدای دلنشین
هر شبانه گوش را بی پرده تر
از صدایش شعر از نو ساز شد
شوق یادش چشم هایم کرده تر

یک دلم دو دو زند تا بیندش
گشت مسلم دل به دین و کیش ِ او
یک دلم دل دل کند در شک و ترس
یک دل اینجا ، یک دلم هم پیش او

می تواند چشمش آرامم کند ؟
آن نگاه وحشی او رام نیست
آن نگاه وحشی نارام را !
بی نگاهش هم دلم آرام نیست

من ، من ِ‌ حیران ز من غافل شدم
باز هم شب ها سراپا دل شدم

دل به دریا می زنم روزی قریب
می شود گوید بیا ساحل شدم ؟         1389

نظرات 22 + ارسال نظر
نسیم پنج‌شنبه 10 تیر 1389 ساعت 11:43

خیلیا هستن که معتقدند شعر جوششی رو نباید اصلاح کرد نباید در قالب خاصی ریخت...باید به حس شاعردر اون لحظه احترام گذاشت!
خب راستش اعتقاد من به این حرف نسبیه. اینه که به نظرم حیفه! تو پیشرفتت توی شعر گفتن فوق العاده است! شاهکاره...اما این جوشش برای توست نه برای خواننده..می دونی با بعضی از ابیاتت آدم تا اوج آسمون میره و ناخودآگاه برات کف میزنه ولی بیت بعدی یهو از اون حالت شاهکاری که شعرت قرار داشته آدمو سقوط میدی پایین...
توی همین شعر فرضا!
تا بند سوم خیلی عالی بود. کفم برید..خصوصا با بیت داغی بالین من ...
اما بعد می رسم به بند ۴! خب دو مصرع اولین بیت اصلا یک ذره هم شباهت وزنی ندارن! این باعث میشه خواننده یهو از فضای اون حسی که داری بهش منتقل میکنی بدجوری بیاد بیرون! انگار یه سیلی بی موقع میزنی بهش میگی : زیاد نرو تو حس!
خیلی باز رفتم روی منبر!
شرمنده.

سلام نسیم جان.
مرسی از لطف زیادت ...
بابت سیلی بی وزنی هم شرمنده ام... از نظراتت حتما استفاده می کنم ... ممنون ازت.

نسیم پنج‌شنبه 10 تیر 1389 ساعت 11:44

غیبتت داشت ما را به نگرانی سوق می داد!

این هنوز غیبت صغری بود ;)
راستش مطلب جدیدی هم ننوشته بودم (هم عمدی و هم غیر عمدی) که بخوام بذارمش تو وبلاگ ... به هر حال شرمنده و ممنون از اینکه نگران بودی...

ارغوان پنج‌شنبه 10 تیر 1389 ساعت 12:08

نمی دونم درست حدس می زنم یا نه. شاید زیاد از این که ایراد شعرت رو بگم خوشت نیاد. اگه این طوره بگو که دیگه این کار رو نکنم.
به جای
از صدایش شعر از نو ساز شد
این رو پیشنهاد می دم:
از صدایش شعر نو آغاز شد...

این شعرت خیلی لطیف و قشنگه و بی گمان اگه اسم یه شاعر معروف رو هم پاش می نوشتی همه باور می کردند.

سلام
اکثر ایرادهایی که می گیری درسته ... واسه من هم باعث افتخاره ...
ممنون از لطف زیادت به شعر ارغوان عزیز ...

حسین پنج‌شنبه 10 تیر 1389 ساعت 14:25 http://kimiyaa.blogsky.com

بیا ساحل شدم!
سلام برادر...ما هم دلمون تنگید از بس نبودی...خوبی؟

سلام داداش ... با تو دریا مهربانی می کند ... من هم دلم تنگ شد و تنگ هم هست هنوز ...
ممنون از احوال پرسی و دل تنگ.

سعید پنج‌شنبه 10 تیر 1389 ساعت 14:47 http://ganjineh.mihanblog.com/

یعنی تا این حد؟!

:-)

الیاس پنج‌شنبه 10 تیر 1389 ساعت 15:39 http://www.eco791.blogfa.com/

خیلی خوب بود من که کلی با هاش حال کردم به نظرم شعر نباید سکته داشته باشه باید روان خونده بشه و آهنگین باشه. حاالا زیاد در بند قافیه و وزن نباشه مهم نیست. این شعرت خیلی آهنگین بود. می شد از اول تا آخرش رو کامل بدون وقفه خوند. هر چند عاشقانه بود اما نه عاشقانه آرام . شاید مسخره باشه اگه بگم عاشقانه حماسی . اما به نظر من عاشقانه حماسی بود.

من هم خیلی در بند نیستم بیشتر فرحزادم!
جدای شوخی در بند قافیه بودن رو همچون مولا مولانا دوست نمی دارم.
ممنون از لطفت الیاس عزیز ...

فرزانه پنج‌شنبه 10 تیر 1389 ساعت 16:17 http://www.elhrad.blogsky.com

سلام ققنوس
پس از غیبت صغری اومدی با یک شعر عاشقانه همینه
شعرت روان بود می شد ساده خوند و لذت برد ازش
نقد دوستان را هم خوندم ولی به نظر من بعنوان یک مخاطب ساده شعرت به دل می نشیند و اصلاحیه لازم ندارد
راستی این پنگوئن خودتی ؟

سلام فرزانه
ممنون از لطفت ...
راستش به جای این پنگوئنه اول یه عکس دیگه بود که قصد داشتم باهاش منظوری رو برسونم
اما منظور مورد نظر رسونده نشد ... بعدش این عکس رو گذاشتم که البته فکر می کنم که باز هم منظور مورد نظر رسیده نمی شه ... در کل اگه بگم اون پنگوئنه خودمم فک کنم راحتتر باشه :)

سهیل میرزایی شنبه 12 تیر 1389 ساعت 02:25 http://soheilmirzaee.blogfa.com

سلام
ممنون که اومدی
شعر زیبایی بود.
من با محتوا و معنای اون مدت کوتاهی زندگی کردم
چند دقیقه....
عالیه این زندگی

سلام
خواهش می کنم...
ممنون از لطفت.

نفیسه شنبه 12 تیر 1389 ساعت 09:29

شعرت قشنگ بود و به دل نشست.
من به خاطر اون پنگوئن اولش فکر کردم در وصف الحال پنگوئن ها شعر گفتی ولی بعد دیدم نه. در هر حال پنگوئن ها موجودات وفادار به عشقیند.

ممنون...

آزاد شنبه 12 تیر 1389 ساعت 15:01 http://mynotes89.blogfa.com

سلام دوست خوبم

امیدوارم حالتون خوب باشه.

واقعا زیبا و دلنشین بود.

آهنگ قشنگی هم داره.

سلام دوست عزیز
تو خوبی ؟
ممنون از لطف...

دست خیال یکشنبه 13 تیر 1389 ساعت 11:00 http://dastekhial3.blogsky.com

سلام شاعر غایب
اول اینکه یا من نمیام جلسه یا تو و اینطوری میشه که کلی وقته ندیدمت.
دوم درباره این پنگوئن، عجیب یاد تنهایی افتادم و این شعر مشیری که:
چراغی دور در ساحل شکفته
من و دریا دو همراز نخفته
چه شبها گفته دریا قصه با ماه
دریغا حرف من حرف نگفته
سوم اینکه درباره شعرت از بند اول و آخر واقعا لذت بردم.بازم یاد شعری مشیری انداختیم که:
آنکه آموخت به ما درس محبت می خواست
دل چراغان کنی از عشق کسی
به امیدش ببری رنج بسی
تب و تابی بودت هر نفسی
به وصالش برسی یا نرسی
سینه بی عشق مباد
***
تا دوباره از یه کلمه دیگه یاد یه شعر دیگه مشیری نیفتادم و دیوان اشعارش برات اینجا ردیف نشد برم لب ساحل تنهایی خودم که یه کمی طوفانی شده

سلام به دوست عزیزم با دل تنگ ...
کمی سعادت و بخت بد من است که دیدن حاصل نشد ... امیدوارم بار بعد دیگر بشود ...
اول اینکه ممنون از لطفت
و بعد اینکه قطعه ی دومی که از مشیری مرحوم نوشتی مرا یاد شعری از خودش انداخت:
سیه چشمی به کار عشق استاد
به من درس محبت یاد می داد
مرا از یاد برد آخر ولی من
به جز او عالمی را بردم از یاد
...
و بعدتر اینکه خط آخر همان شعر باز مرا یاد شعری از مشیری انداخت که کامل بلد نیستمش :
هر چه به دنیا بود اگر به کف آرید
هیچ ندارید اگر عشق ندارید
.
و سینه همچنان مالامال درد است !

نامیرا یکشنبه 13 تیر 1389 ساعت 13:39

مثکه واقعا درد ِ عشق نابی رو تو دلت داری...
روزگار خوشی داشته باشی با این چنین درد هایی

;-)

درد خواهم دوا نمیخواهم
غصه خواهم نوا نمیخواهم
عاشقم عاشقم مریض توأم
زین مرض من شفا نمی خواهم
من جفایت بجان خریدارم
از تو ترک جفا نمیخواهم

هامونوشت یکشنبه 13 تیر 1389 ساعت 22:03 http://haamun.blogfa.com

به رسم معهود سلام!
مانده‌ام با "دیگران" و منتظر عنایت شما.
سپاس[گل]

پینه دوز دوشنبه 14 تیر 1389 ساعت 10:59

بابا شاعر

محسن صائمی دوشنبه 14 تیر 1389 ساعت 12:14

فاطمه اختصاری دوشنبه 14 تیر 1389 ساعت 14:23 http://havakesh3.persianblog.ir

مرسی عزیز از لطفت

خواهش می کنم

عاتکه دوشنبه 14 تیر 1389 ساعت 19:37 http://leaderofutopia.blogspot.com

سلام
شعر خیلی قشنگی بود.مخصوصا:دل به دریا می زنم روزی قریب
می شود گوید بیا ساحل شدم ؟
ولی چه ربطی به پنگوئن داره؟

سلام ...
ممنون از لطفت ...
خود شعر ربطی به پنگوئن نداره

نیکادل دوشنبه 14 تیر 1389 ساعت 22:00 http://aftabsookhte.blogfa.com

سلام ققنوس جان
بابا مستعد
آفرین بر تو
خیلی دلچسب بود

سلام نیکادل جان.
ممنون که همیشه لطف داری ...

درخت ابدی دوشنبه 14 تیر 1389 ساعت 23:43 http://eternaltree.persianblog.ir

شعر خوبی بود.

ممنون

ارغوان سه‌شنبه 15 تیر 1389 ساعت 08:50

وای خدا. می دونی؟ من عاشق پنگوئنم...
پنگوئنها علاوه بر این که وفادار به جفتشون هستند فمنیست هم هستند. در کل خیلی از آدما بهترن...

البته پنگوئن های مسلمان فمنیست نیستند !! D:

مرمر سه‌شنبه 15 تیر 1389 ساعت 12:47

عاشقانه قشنگی بود. از لحاظ شعری دوستان نظراشتون رو کفتن من هم معمولا گفتم که در اوج کارت یهو یه چیزی مینوسی که شعرت رو........

اما خوب این سبک توست نمیشه هم کاریش کرد..

فکر میکنم ارتباط دریای عکس با شعرت بیشتر از پنگوئن بود.

ممنون

نگار چهارشنبه 16 تیر 1389 ساعت 13:42

خیلی ها فکر می کنن که عاشقی
گفتن جمله ی دوستت دارمه
نمی دونن عاشقی خطر داره
به قعر شب سفر داره
نمی دونن عاشق، از سوزوندن نگار خود حذر داره...

مرسی از ذوقت نگار جان ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد