ققنوس خیس

انگار که هست هر چه در عالم نیست / پندار که نیست هر چه در عالم هست

ققنوس خیس

انگار که هست هر چه در عالم نیست / پندار که نیست هر چه در عالم هست

هر شب تنهایی (4)

پیش نوشتی بنا به ضرورت :

بعضی از دوستانی که مطالب وبلاگم را می خوانند خودشان داستان نویسانی حرفه ای هستند. بنابراین فکر می کنم گفتنش ضروری باشد که ؛ من نه هیچ ادعایی در داستان نویسی دارم و نه قصدی در آن.
و همینجا از حرفه ای های این کار عذرخواهی می کنم....
ولی امیدوارم که این سبک داستان نویسی مثل همیشه من در آوردی مرا (در داستان هر شب تنهایی) پس نزنید ، به خاطر رعایت نکردن اصول اولیه ی داستان نویسی از جانب من.
یا لااقل اگر شیوه ام را پس زدید ، مطلبم را پس نزنید.
از اینکه مطالبم را می خوانید ممنون.
                                                  ققنوس خیس.

 

 


 

با مکیدن دستانم که هنوز مزه ی آغوشت را همراه خویش دارند ، طعم آغوشت را مزمزه می کنم !
چقدر تنهایم من ! و چه اندازه تنهایی من بزرگ شده است امشب !
مطمئنم اگر از این بزرگتر شود ، حتما بادکنک تنهایی ام می ترکد !
می دانی چرا ؟ چون با تو بودنم بزرگ بود !  و حال خلاء تو بزرگ شده است ... چه نبود بزرگی !

چه جای خالی بزرگی را در دلم احساس می کنم امشب !
راستی حال تو امشب چگونه است ... دور از آغوش من ؟!

پوست دستم حسابی قرمز شده است!!
امان از این تنهایی !

نظرات 17 + ارسال نظر
فروغ جمعه 25 تیر 1389 ساعت 15:20 http://sibnameh4.blogfa.com/

سلام
راستش ما هم حالی بهتر از شما نداریم
دقیقا همین حسی رو که شما دارین ما هم داریم .

نسیم جمعه 25 تیر 1389 ساعت 17:03

چه سرعتی!!!! گازشو گرفتیا!!!

یاد شعر سهراب افتادم!
بیا تا برایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است
و تنهایی من شبیخون حجم تورا پیش بینی نمیکرد.
و خاصیت عشق این است...


من عاشق این شعرم...

:-)

نسیم جمعه 25 تیر 1389 ساعت 17:05

یه چیزی هم در مورد پیش نوشت!

نسل ما
نسلی است
که با کنار زدن هر چیزی
با هرقیمتی
خودش را از قیود رها می کند

نوآوری باید یه اسلوبی داشته باشه...
من فکر کنم تو فعلا این اسلوب رو داری!

ممنون

کلاق سیاه جمعه 25 تیر 1389 ساعت 17:24 http://virtualpage.blogfa.com

چقدر فاصله این شبهات کم شده!

:-)

برزین جمعه 25 تیر 1389 ساعت 21:30 http://niwemang.blogsky.com/

من فکر می کنم همینجوری می تونی یک داستان سرای صاحب سبک بشی

جدی گفتم و شوخی نبود

ممنون جناب برزین ... شما لطف بسیار دارید.

فرزانه شنبه 26 تیر 1389 ساعت 00:52 http://www.elhrad.blogsky.com

سلام
می بینی که نصف شب هم شده می نشینم و می خوانمت
اما باز هم تنهایی ...

سلام فرزانه جان ...
لطف زیادته ... مخلصم ...

ژوله شنبه 26 تیر 1389 ساعت 09:23 http://zhooli.blogspot.com/

از تنهایی مگریز به تنهایی مگریز
گه گاه آن را بجوی و تحمل کن
موضوع جالبی رو انتخاب کردی وخوب داری پیش میری
موفق باشی

مرسی از لطفت ژوله جان
تو هم همین طور

نفیسه شنبه 26 تیر 1389 ساعت 10:53

داستانت هم جذاب بود و دوست داشتنی.
از اون جایی که خودت نوشتی خیلی حرفه ای نیست پس نقد نمی کنمش. فقط میگم یه جاهایی راوی از یه جایی می پره به یه جای دیگه و این مخاطب رو اذیت می کنه روی این موضوع کار کن.
اما نظر کلیم:
اما در مورد تنهایی قبلاً نظرم رو دادم. اما همیشه یه قسمتی از زندگی همه ما شامل تنهایی میشه.
عشق تغییر ساز هست گاهی هم راه حل اما همه چیز نیست.

سلام نفیسه جان ...
ممنون.

مرمر شنبه 26 تیر 1389 ساعت 19:47

این یعنی نوشته های ققنوسی.

نوشته های ققنوسی چجوریه دیگه ؟ ;)

نیکادل شنبه 26 تیر 1389 ساعت 22:57 http://aftabsookhte.blogfa.com

ققنوس جان
بفرمائید "هر آن تنهایی".
اما امان از این طنز ناغافل تو،
پوست دستت قرمز شد نه؟
حس ما هم منفجر شد نا غافل

انصافا این دفعه دیگه قصدم منفجر کردن حس نبود ... ;)
ولی خوب ظاهرا دیگه عادتم شده دیگه !! :)

سجاد صاحبان زند یکشنبه 27 تیر 1389 ساعت 02:16 http://abrakk.com

انگشت ها تو زیاد بمک تا بیشتر حس اش کنی...

سلام استاد جان
چشم :)
مرسی که به یاد ما بودی

حامد یکشنبه 27 تیر 1389 ساعت 10:01 http://kooch88.blogfa.com

سلام عزیز
چه خبر؟ مشتاق دیدار
1 تا 15 شمال هستم می توانیم دیداری تازه کنیم

سلام حامد جان
امیدوارم حتما این دفعه بشه ... من هم مشتاق دیدار

شیطان دوشنبه 28 تیر 1389 ساعت 02:02 http://lilo5000.persianblog.ir/

خلا نبودنش وسیع تر از بزرگی اوست ....

وقتی تو این محیط باز مینویسی باید هم تحمل انتقاد داشته باشی ... سلیقه ها هم متفاوته ... عذرخواهی هم لازم نیست ... هر کی خوشش نیومد خوب نخونه ...

فک کنم تحمل انتقاد دارم ... به قول خودت هر کی تو این محیط می نویسه باید آماده ی انتقاد هم باشه

میله بدون پرچم دوشنبه 28 تیر 1389 ساعت 07:54

سلام
مثل اینکه کارها در عسلویه راه افتاده دوباره
چون چند روزه که خبری ازت نیست!!!

سلام
مرسی دوست عزیز که فراموش نکردی ما رو ...
یکم سرم شلوغتر از قبله ولی کماکان به عسلو امیدی نیست ...

نگار دوشنبه 28 تیر 1389 ساعت 18:38

این قدر برات مهم نباشه که در موردت چی می گن و چی فکر می کنن. گور پدر همه تون رو برای این جور وقتا گذاشتن...

ابوذر اکبری دوشنبه 28 تیر 1389 ساعت 23:17 http://boghzebaroon.persianblog.ir

جای باتوم رو پشتِ تو

میگی دردی نداشت داداش

همه تن زخمی و خسته

غرورت زنده گُردِ داش

تن کبود و مضروبت

تو مـادر من به پات خاکم

اون نامرد خواهری نشناخت

واسه تو مشتِ افلاکم ٢




نزن جانی

نزن قاتل

برادر مشتتو وا کن

توی مشتت یه گوشی بود

عکس این درندگی جا کن

نزن جانی

نزن قاتل

اون عاشق

با من برادر بود

می گفت مـا جمله انسانیم

جرم مـا هم برابر بود

فقط اون گفت

اومد بارید

به فریادش لَشِت لرزید

فقط اون گفت

نباس ترسید

یا با هر زوزه ای نالید

بسه جانی

تمومش کن

که قدرت تا اَبدها نیست

تو ترسیدی

تو رَم کردی

عدالت که با بدها نیست

ستم ها کردی و آخر

به چنگالِ جوونائی

ریا تزویر

بسه قاتل

تمومش کن تو تنهائی

چه خونهائی چه تن هائی

چه پـاک و عـاشق و آزاد

چه گردابی به دورِ توست

به حقم می زنی فریاد . . .

مرمر سه‌شنبه 29 تیر 1389 ساعت 10:19

نوشته های ققنوسی یعنی نوشته هایی که من به شخصه با اون مدل نوشته ها با ققنوس خیس اشنا شدم.
یه جورایی بر امده از دلف حس ، واقعیت و خیال.. که خیلی خوب پرداخته میشه. و به دل میشینه..

اینها همه یعنی نوشته های ققنوسی که یه مدت خبری ازشون نبود.

ممنون از لطفت مرمر جان

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد