یک تا شش ماه نباید احساسش را درگیر کند ! یک تا شش ماه من نباید سراغی از او بگیرم ...
یک تا شش ماه او به تنهایی خودخواسته ، خوانده شده و من نیز به گوشه ی تنهایی خواسته شده ، رانده شده ... !
بگذار ببینم ، یک تا شش ماه یعنی چه ؟
یعنی یک ماه؟! ، دو ماه؟! ، سه ماه؟! .. یا شش ماه ؟
و این یعنی؟ یعنی هیچ چیز معلوم نیست !
اما بعد از شش ماه چه ؟ قرارمان با احساس ، قرار آزادی و حق انتخاب بود ! پس بعد از شش ماه هم هیچ تضمینی به برگشتن نیست... !
و باز هیچ چیز معلوم نیست !
و این یعنی هر لحظه ترس ! و این یعنی تردید ...!
و این یعنی همان جمله ای که وقتی برای اولین بار بوسیدمت نوشتم :
من ترس از فراق را در لحظه ی وصال حس کرد م !
ترس یعنی آزادی ! ترس یعنی انتخاب ! ترس یعنی تردید ! ترس یعنی احترام !
ترس یعنی من برای آزادی حق انتخاب تو احترام قائلم ، یعنی حاضرم ترس را به جان بخرم به خاطر آزادی تو ...! به خاطر آزادی من ! به خاطر آزادی !
چرا که من تو را آزاد می خواهم نه در بند!
من تو را در بند آزادی می خوام ! تو را آنچنان می خواهم که هر روز برای هم بخوانیم :
من از آن روز که در بند توام آزادم !
می خواهم احساسی پادشاهانه را تجربه کنیم ! پادشاهانی که به دست هم اسیر افتاده اند ...
پادشاهم که به دست تو اسیر افتادم !
یک تا شش که هیچ ! بیشتر از آن هم می ارزد ! بیش از آن هم می ارزد انتظار بکشی برای آزادی !
سلام گلم خوبی میخوای آمار شمارشگر وبلاگتو منفجر کنی زود بیاتو اسان رنک ثبت نام کن و وبلاگت هم ثبت کن حتما صفحه راهنما رابه دقت مطالعه کن ممنون
چون بهم گفتی گلم حذف نکردم کامنتتو گلکم نقی جون D:
سلام . مطالب وبلاگتون بسیار جالب بود . خوشحال میشم از سایت من هم دیدن کنین . در ضمن اگه براتون مشکلی نیست خیلی خوشحال میشم من رو با نام "برترین سایت عکس" لینک کنین
واااایی...من تازه دارم با خرابکاری های ناشی از همین ترسی که شما میگید دست و پنجه نرم میکنم و شما دوباره با این پستا آدم رو وسوسه میکنید....نکنید اینکارا رو
ای بابا...
سلام
عشق اگر از این کوره راهها بگذرد ... تازه می شود عشق . در عشق ترس راه ندارد
اگر این است سلام کن بر تنهایی
سلام
به نظرت تعریفی شخصی از عشق که عمومیت داشته باشد وجود دارد ؟
شاید ما میانگین تعاریفی که توسط شاعرا و نویسند ها از عشق شده رو تعریف عشق می دونیم واسه خودمون ! ;)
یه کتاب هست به نام دختر پرتقالی اثر یوستین گوردر کتاب جالبیه یه جاهاییش دقیقا همین اتفاق میافته خوب توصیفش کرده
کاش من هم 6 ماه فرصت داشتم و امید ...
این کتابش رو نخوندم ولی از این نویسنده من توصیفهای بدیعی رو از عشق خوندم
عجب قصه ایه قصه ی تو!!!
امیدوارم اگه این دوری حقیقیه و مجازی نیست یه روزی تموم بشه...
امیدوارم روزی که تموم شد و به قول خودت طرفت با آزادی انتخابت کرد، از انتخابش پشیمون نشه...
امیدوارم این روزهای دوری رو از یاد نبری و هر کاری بکنی که دوری دیگه حادث نشه...
امیدوارم...
ماشاالله چه سرعت عملی! از تعداد قطعنامه های صادره هم بیشتر شما فعالیت می کنی!
ترس معنیش آزادی است را اصلا نفهمیدم! ولی انتخاب و احترامو واقعا حس کردم!
شاید دیگه ادامه ندادمش فعلا ...
وقتی به طرف حق انتخاب می ده ... یعنی حق آزادی می دی ... وقتی طرف آزاده که انتخاب کنه ، همیشه یه روی سکه ش اینه که شاید انتخاب نکنه ... بنابراین ترس و تردید هم وارد بازی می شه
هوم!
گرفتم گوییا!
چرا ادامه ندی؟!!!
یجورایی ناراحت کننده شده و داره می شه ...
برای این عشقت تمام قد بلند می شوم و کلاه از سر بر می دارم... عاشقی کار سری نیست که سامان خواهد
البته این عشق یافت می نشود است .... ولی خوب من این شکلی می خواهم.
البته فراموش کردم بگم که اینجور مواقع این عشقها در حد ردی هستند که روی روحت بدجوری خط میکشند و می روند و اثرش تا آخر عمر با تو می ماند.در اینجور مواقع باید درد عشق را در پستوی دلت نگه داری تا شعله تنور دلت را همچنان روشن نگه دارد اما زندگی ات دارد مسیر خودش را می رود.به عبارتی سرخ رو باش از این عشق و سرافراز بمان.
ممنون ...