ققنوس خیس

انگار که هست هر چه در عالم نیست / پندار که نیست هر چه در عالم هست

ققنوس خیس

انگار که هست هر چه در عالم نیست / پندار که نیست هر چه در عالم هست

کشور خاطرات

 

 

اگر از شهد آتشین لب من
جرعه ای نوش کرد و شد سرمست
حسرتم نیست زانکه این لب را
بوسه های نداده بسیار است
باز هم در نگاه خاموشم
قصه های نگفته ای دازم
باز هم چون به تن کنم جامه
فتنه های نهفته ای دارم
باز هم می توان به گیسویم
چنگی از روی عشق و مستی زد
باز هم می توان در آغوشم
پشت پا بر جهان هستی زد
باز هم می دود به دنبالم
دیدگانی پر از امید و نیاز
باز هم با هزار خواهش گنگ
می دهندم به سوی خویش آواز
زانچه دادم به او مرا غم نیست
حسرت و اضطراب و ماتم نیست
غیر از آن دل که پر نشد جایش
به خدا چیز دیگرم کم نیست
کو دلم؟ کو دلی که برد و نداد
غارتم کرده داد می خواهم
دل خونین مرا چه کار آید؟
دلی آزاد و شاد می خواهم...                فروغ فرخزاد

..........................................................................................

خاطرات داغ  ِِ آن آغوش

خواب آن بوسه های بی پایان
شهد شیرین شعر با خود داشت
انگبین ِ به زیر ِ آن دامان

تو و آغوش تو تمام نشد
من و تنهایی و بی آغوشی
می روی تو به سوی بخت خویش
مانده ام من بدون تن پوشی ! 

 

هر شب من ؛
من و بالشم دو تا تنها
هر شبانه رو به هم آریم 

 

و ؛
من و بالشم هم آغوشیم
یاد ایام زنده می داریم
همچو شبهای قبلتر ز تو
ما فقط یاد عاشقی داریم

یاد ، خاطره  و یا رویا
گوییا سهم ما همین باشد
کشور خاطرات و رویاها
خاطراتش اصل ِ دین باشد

دل خونین تو دلم خون کرد
دل خون گشته ی خودم به کنار
دو دل خون شده تواند باز
هر دومان را برد به یک آوار ؟ 

 

 

تکمله ای برای زیر یک آوار مردن ؛

من همان گوژپشت نتردامم
تو همان کولی و هم آغوشیم ...

دو جنازه ،
یک بغل ...
یک عمر ،
یک جهان ز خاطرات ما نوشند !

من ولی ...
تو هم اما ...
من وَ تو بدون تن پوشیم !

                                                          مرداد 89

نظرات 14 + ارسال نظر
ققنوس خیس در جواب کامنت خصوصی ۱ یکشنبه 3 مرداد 1389 ساعت 15:51

در جواب دوست عزیزی که لطف و تصحیحی برای شعرم فرستادند :
چون امکان جواب دادن در جای دیگری نبود اینجا جواب دادم !
سلام
اگه به جای خاطرات داغ آن آغوش بنویسیم خاطرات عزیز آن آغوش ، اونوقت می شه به جای انگبین به زیر آن دامان که به قول تو خیلی سانفرانسیسکوییه نوشت عطر وهم آفرین آن دامان .... در واقع کلماتی که تو به کار بردی با هم جور بود و منظورت رو می رسوند و کلماتی که من به کار بردم هم منظور من رو می رسونه ...
درباره ی بقیه ی بیتها هم لطف کردی و پیشنهادات خیلی خوبی دادی برای تصحیح ... من هم واقعا نمی دونم پیشنهادات تو شعر رو موزون تر می کند یا همون کلماتی که من به کار بردم ... ولی یه نکته ای که وجود داره اینه که شیوه ی خوندن شعر هم مهمه خیلی .... نمی دونم ولی شاید لحن هم مهم باشه ... اگه اینترنت وضعیتش بهتر بود و امکان برقراری ارتباط وبلاگی از طریق صوت نیز علاوه بر تکست مقدور بود اون وقت بهتر می شد ...
به نظرم هیچ کس نمی تونه شعرای شاملو رو به خوبی خود شاملو بخونه ... حسین پناهی هم به خصوص همین وضعیت رو داره ...
...
از اینکه وقت گذاشتی و نظر دادی خیلی ممنونم.

ققنوس خیس در جواب کامنت خصوصی ۲ یکشنبه 3 مرداد 1389 ساعت 15:53

شعر شاعر از درد دل غمگین و چشمان نمینه ...
شعر شاعر سرود و سرور نیست ...

ژوله یکشنبه 3 مرداد 1389 ساعت 16:25 http://zhooli.blogspot.com

لذت بردم
موفق باشید

ممنون ...

م.ایلنان یکشنبه 3 مرداد 1389 ساعت 16:48 http://www.mimilnan.wordpress.com

یادم میاد روزایی که سفت و سخت شعرای فروغ رو می‌خوندم و با بچه‌های خوابگاه مشغول بودیم. بچه‌ها انگار زود خسته شدند اما من خواندم و خواندم. آن‌قدر خواندم تا فروغ در من حل شد، نشست کرد و راه گلویم را بست. مدت‌ها با فروغ بودم. هرجا که می‌رفتم، آ> نگاه به‌خصوص با من بود. بود و بود تا این که برای اولین بار برسر مزارش رفتم. داشتم به شعرهایش فکر می‌کردم که ... انگار چیزی در درونم تاب می‌خورد. تاب خورد و من لرزیدم...دستم را به درخت نزدیک تکیه دادم و گذاشتم فروغ بیاید. فروغ از عمق جانم تنوره می‌کشید و بالا می‌آمد.
وقتی از ظهیرالدوله بیرون می‌آمدم دیگر آرام شده بودم. غریب حکایتی بود.

حکایت غریبی بود ... ممنون.

ارغوان یکشنبه 3 مرداد 1389 ساعت 21:47

قشنگترین جای شعرت این بود:
من همان گوژپشت نتردامم
تو همان کولی و هم آغوشیم ...

دو جنازه ،
یک بغل ...
یک عمر ،
یک جهان ز خاطرات ما نوشند !

مرسی...
من هم این قسمت رو دوست دارم ..

ارغوان یکشنبه 3 مرداد 1389 ساعت 21:52

طفلک مهربونی که برای ققنوس اصلاحیه پیشنهاد دادی برای شعرش، توصیه‌ی دوستانه‌ی من اینه که بی خیال بشی از این مهم، چون نهایتش ققنوس تشکر می‌‌کنه و تغییری توش نمی‌ده. منظورم اینه که بیخودی وقت خودت رو تلف می کنی...

به قول معروف : ای بابا ...
البته ما اینجا اعلام می کنیم که اصلاح طلبیم و اصلاح پذیر ...

سید حامد احمدی دوشنبه 4 مرداد 1389 ساعت 00:49 http://benamebaba.blogfa.com

کامنت ها پرید و ندانم نشانشان!

با "اینترنت اکسپلورر" وارد "جهنم" شوید!

نفیسه دوشنبه 4 مرداد 1389 ساعت 08:29

در مورد قسمت دوست داشتنی شعرت like به کامنت ارغوان

اما در کلیت شعرت باید بگم :
ما ایرانیها کلاً انسانهای خاطره بازی هستیم ولی یه جایی باید پامون رو بکشیم ازشان بیرون. به نوعی شعر فروغ هم این رو میگه.

عکس بالا هم لود نشد

like
عکس بالا عکس فروغ فرخزاد که داره پیپ میکشه

اسحق فتحی دوشنبه 4 مرداد 1389 ساعت 08:59 http://dani7kel.persianblog.ir

درود - نوشته ای را که تکلمه(دکلمه) خوانده اید بسیار خوب است و به گمان من قابلیت تبدیل شدن به یک شعر کامل را دارد کافیست به هارمونی واژگان بهای بیشتری بدهید در سروده های دیگرتان نیز جای ترکیبات تازه خالی است وبیشتر به زبان اشعار دهه 40 و 50 پهلو میزند -زنده باشید

سلام
ممنون ...

برزین دوشنبه 4 مرداد 1389 ساعت 12:15

سلام

جالب بود . باز هم شکوه از تنهایی هاست ققنوس عزیز .
قدر این تنهایی را بدان و کم از آن شکوه کن !!

آیکون گل نداره !

سلام
ممنون جناب برزین عزیز ...
چشم.
راستی وبلاگتان چه شده ؟؟
ممنون بابت گل

مهدی رفعتی دوشنبه 4 مرداد 1389 ساعت 17:33 http://yekmihanparast.blogspot.com/

درود
سپاس از دیدارتان. خرسندم از آشنایی با شما.شما را در پیوندهای خویش نهادم.پیروز باشید

سلام
ممنون از لطفتون ...

فروغ دوشنبه 4 مرداد 1389 ساعت 18:53 http://sibnameh4.blogfa.com/

سلام ققنوس
هم شعری که انتخاب کردی از فروغ بسیار زیبا بود
هم شعر قشنگ خودت که گفتی.
عالی .

سلام
ممنون از لطفت فروغ جان

مرمر چهارشنبه 6 مرداد 1389 ساعت 15:23

با کامنت ارغوان موافقم مخصوصا سر اصلاحیه.. اصلا هم ققنوس اصلاح ژذیر نیست. من یادمه فقط یک بار ازش خواستم یه تیکه از شعرش رو عوض کنه که کرد.. چیزی حدودای ۱۰ ماه پیش بود و دیگر این اتفاق نیفتاد پس متوجه میشیم که اصلا اصلاح طلب و اصلاح پذیر نیست
خودتون و خسته نکنید همینه که هست دلش میخواد اینجوری بنویسه

البته من همیشه از نظرات دوستان خوشحال می شم ...
تصور خودم اینه که به نسبت آدم نقد پذبری هستم ...

میله بدون پرچم شنبه 9 مرداد 1389 ساعت 14:43

سلام
آقا ما نبودیم تخت گاز گرفتی!
........................
دوستی بالش دوستی افسانه ایست اما نمی تواند الگوی انسانها باشد! بالش موجود سخاوتمندی است. دوستش دارم.

سلام
بالاخره یکی باید باشه که تو وبلاگستان تخته گاز بگیره دیگه ...
..
بالش من پر آواز پر تنهاییست !!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد