ققنوس خیس

انگار که هست هر چه در عالم نیست / پندار که نیست هر چه در عالم هست

ققنوس خیس

انگار که هست هر چه در عالم نیست / پندار که نیست هر چه در عالم هست

دو مرد که فکر می کردند ،‌ فکر می کردند !

دو  مرد میانسال و تنها در یک پیاده رو ، شانه به شانه ی هم و با نگاه خیره به جلو ، مشغول راه رفتن در راهی بودند که انتهایش از آنجا مشخص نبود. یک طرف پیاده رو دیوار بود و در طرف دیگر درختانی که ردیف کاشته شده بودند ، درختانی که شاخه هایشان به سمت پیاده رو خمیده بود. آفتاب کم رمق پاییز ، تا از لای شاخ و برگ درختان به دو مرد برسد ، کم رمق تر هم می شد. برگهای زرد درختان سطح پیاده رو را پوشانده بود ، و راه رفتن دو مرد بر روی آنها صدای پاییز را مدام در می آورد.


بدون اینکه تغییری در حالت دو مرد به وجود بیاید ، صدایی به صدای خالی پاییز اضافه شد ؛

- تو می دونی دروغ مصلحتی چیه ؟
- خوب معلومه ، دروغی که مصلحتی تو گفتنش باشه !

سری به نشانه ی رضایت از جوابی که گرفته بود تکان داد و دوباره گفت ؛
- مصلحت چی ؟! می دونی مصلحت یعنی چی ؟
- خوب معلومه ! یعنی کاری که بهتره برامون ! به صلاحمونه ! آخه این چه سوالاییه که می پرسی ؟

دو مرد بعد از  چند جمله ای که بینشان رد و بدل شد ، به اولین موضوعی که به ذهنشان رسید فکر کردند؛ هر دوشان به شکل تصادفی ، مشغول مرور خاطرات عاشقانه ی زندگیشان در ذهنشان بودند و همچنان خیره به انتهای پیاده رویی که انتهایش مشخص نبود ، قدم می زدند.

مرد اول در حالیکه شور و شعف خاصی از مرور خاطرات بهش دست داده بود ، گفت :
- به نظرت چرا ما همیشه به هم دروغ نمی گیم ؟
- می دونی ؟ راستش منم دارم به این فک می کنم که دروغ سازنده است ! ولی راستی تلخ و ویرانگر ! با این همه چرا ما آدما همه ش واسه صداقت و راستی تبلیغ می کنیم ؟ مگه ما دنبال ساختن چیزای بهتر نیستیم ؟

صدای خش خش برگها که زیر پای دو مرد له می شدند ، ریتم خاصی به حرفهای دو مرد می داد.

- واقعیت ! واقعیت یه معضل بزرگه واسه اینکه نتونیم با خیال راحت واسه دروغ تبلیغ کنیم !
- ولی ما حتی دوست داریم به واقعیتهای زندگیمون هم دروغ بگیم !

مرد اول ، به اولین باری که به چشمان عشق سابقش نگاه کرده بود ،‌اندیشید ... با خودش گفت ، من دقیقن آن چیزی را که می خواستم در چشمانش دیدم ، نه آن چیزی که واقعیت داشت.

- ... (متفکرانه به زیرپا ماندن برگهای زرد می نگرد که همچنان صدایشان می آید)
- (انگار که فکرش را خوانده باشد) مثل دروغ !
- آره ! خود دروغ ! فک می کنم ، اینکه ما تو دنیای واقعی دنبال صداقت می گردیم ، خودش یه دروغ واقعیه !!
- به نظرت ما خودمون صداقت رو  به دروغ، واسه مصلحت خودمون خلق کردیم و تو ذهنمون ساختیمش ؟
- شاید !
- به نظرت کدومشون اصالت داشتن ؟ اول ...

دو مرد به انتهای پیاده رو می رسند.
در اینجا هر دو به طور ناگهانی در می یابند که جایی که به آن رسیده اند همان جایی است که پیاده روی را از آنجا شروع کرده بودند ، همان نقطه ی ابتدا ! با همان مشخصات. با این تفاوت که دیگر صدایی از له شدن برگهایی که زیرپایشان بود به گوش نمی رسید !

نظرات 16 + ارسال نظر
نینا پنج‌شنبه 20 آبان 1389 ساعت 18:23

عجیب و جالب بود.البته من صفت عجیب رو به هر متنی الصاق نمیکنم!واقعا خوب بود.
ونه گات یه نظری در مورد این مسئله داره که:
در دین باکونیست(از این من دراوردی های خود ونه گاته) یه دروغی هست که اسمش فوماست.فوما دروغ های بی ضرره.آدم اگه نیتش خیر باشه.دیگه دروغی هم وجود نداره.البته در ماهیت نه در واقعیت.نمیدونم مفهمومم رو رسوندم یا نه!
فضا سازیه داستانت هم زیبا بود.معلومه خیلی ÷اییز رو دوست داریا؟!!

پس من هم واقعن ممنونم :-)
آره. هم خودت و هم ونه گات منظور رو رسوندین ... ممنون
من زمستون رو بیشتر دوس دارم

دمادم پنج‌شنبه 20 آبان 1389 ساعت 23:29 http://www.damadamm.wordpress.com

دیگر صدایی از له شدن برگهایی که زیرپایشان بود به گوش نمی رسید !
.زیبا بود. سپاس

سپاس از شما :-)

برزین جمعه 21 آبان 1389 ساعت 00:39 http://naiestan.blogsky.com

سلام
خدا انسان را خلق کرد و انسان دروغ را .
بر اساس فرمول فوق به نظرت خدا بیشتر در خلقت دروغ مقصره یا انسان ؟
سئوال مهمی است ققنوس .

سلام
بر اساس این فرمول به نظرم انسان. ولی خود فرمول ...

میله بدون پرچم جمعه 21 آبان 1389 ساعت 07:53

سلام
یه بار دیگه می خونم بعد ...
دروغ نمی گما!

سلام
:-)

سعید جمعه 21 آبان 1389 ساعت 14:18 http://ganjineh.mihanblog.com/

یه نظر دادم سر ارسالش اینترنتم قطع شد

بخش اول: به نظرم رابطه ی مستقیمی بین صداقت و آزادی و دموکراسی و همینطور دروغِ و دیکتاتوری هست! دروغگو یا به نفع خودش عمل میکنه و یا به خاطر مصلحتی یا خیر خواهی کس دیگه ای دروغ میگه (در عمل یا گفتار). اما صداقت هر چیز رو اونطوری که هست جلوه میده و تصمیم گیری رو به عهده ی شنونده میزاره. ممکنه صداقت همه رو خوشحال نکنه اما نتیجش بازخورد جمعی نظر جامعه ی مورد نظر نسبت به یک یا چند واقعیت هست که تقریبا (یا حداکثر امکان) برای کل جامعه ی مورد نظر یکسان دیده میشه.
بخش دوم:‌ جامعه ی ایده آل یه دیکتاتور صداقت در رفتار مردمش و دروغ در عمل خودش هست. اینجوری با مردمی سر و کار داره که خواسته هاشون شفاف و واضحه و از طرفی هر حرف یا عملی رو که خواست میتونه به صورت واقعیت بهشون بقبولونه حتی اگهدروغ یا شبه دروغ باشن. با این حساب بیشترین تلاشش رو میکنه تا به وسیله ی زور و قانون و یا از طریق اعتقاد و خرافه صداقت محوری رو بین مردمش گسترش بده. البته تقابل رفتار دیکتاتور و چیزی که تبلیغ میکنه به تدریج مردم رو بین روش دروغگویی و روش عمل صادقانه سردرگم میکنه.
بخش سوم: با توجه به بخش ۱ و ۲ بعد از چندین قرن نتیجه افراد قصه ی کوتاهت میشه.

من که دیگه عادتم شده قبل ارسال نظر یه کپی ازش بگیرم
تقریبن موافقم ... جالب بود ... :-)

حسین یعقوبی جمعه 21 آبان 1389 ساعت 16:55

ایده ات خیلی خوبه اما پرداختت نیاز به کار داره بعضی از دیالوگات خام و شعاریه.موفق باشی

ممنون استاد عزیز :-)
حتمن سعی می کنم کارم رو بهتر کنم.ممنون...

فتح باغ جمعه 21 آبان 1389 ساعت 21:20 http://fathebagh.blogsky.com

سلام ققنوس عزیز
این داستانت کلی منو برد به فکر!!!

گذشته از داستان جالبت نظرم رو در مورد دروغ گفتن می خوام بگم :
راستش دروغ گفتن گاهی خیلی هم بد نیست، اما صداقت نداشتن خیلی بده!

نمی دونم منظورم رو رسوندم یا نه ؟!

سلام دوست عزیز
خوشحالم که تونست خواننده رو به فکر ببره.
معنی جمله ت رو گرفتم

درخت ابدی جمعه 21 آبان 1389 ساعت 22:42 http://eternaltree.persianblog.ir

سلام.
دور و تسلسل.
تا زمانی که معیار این باشه که «دروغ مصلحت‌آمیز به ز راست فتنه‌انگیز» نمی‌شه از حقیقت دم زد و اگه هم زده بشه فقط لاف و گزافه.
جالب تموم شد.

سلام
ممنون ازت :-)

فرزانه شنبه 22 آبان 1389 ساعت 00:24 http://www.elhrad.blogsky.com

سلام ققنوس
اگر من بودم یکی از شخصیت های داستان را زن می گذاشتم این طوری به صداقت نزدیک تر بود. همان صداقتی که دروغی بزرگ بیش نیست.

سلام
به نظر من اصولن دو مرد با ناخالصی کمتری با هم حرف می زنند ، نسبت به یک مرد و یک زن.
البته همیشه برقرار نیست این که گفتم!

نیکادل شنبه 22 آبان 1389 ساعت 08:25 http://aftabsookhte.blogfa.com/

سلام ققنوس جان
هرچند اظهار نظر ما جماعت نسوان درباب نوشته حضرتعالی در قیاس با بیان دیدگاه رجال،‌ مستعد افتادن به ورطه ناخالصیه،‌ ولی ما نظرمون رو می گوییم:
-دروغ معمولاً یه راه حل میانبر و یا یه مسکن موضعیه و توسط آدمایی استفاده میشه که توانایی یافتن یه راه حل مناسب تر رو در کوتاه مدت نداشتن.
-آدمهای صادق اما،‌ مسئولیت پذیر و جسورند،‌توانایی مدیریت بلند مدت مسائل رو در خودشون می بینند و یا اینکه خیلی خوش بینند و تصوری از دردسرهای افشای بعضی حقایق ندارند.
من خودم از صداقتی که در گفتار داشتم خیلی وقتا ضرر کردم، البته تمایلی هم به تغییر روش ندارم.
راستی تعابیری که راجع به پاییز داشتی خیلی جالب بود.

سلام بر شما
اختیار دارید ! خلوص شما برای ما مسجل است ! مخلصیم و ممنون.
دوست تر می داشتم که دوستان همیشگی- درباره ی خود داستان هم -ما را از نظراتشان بی نصیب نمی گذاشتند

نفیسه شنبه 22 آبان 1389 ساعت 14:10

اولاً سلام
دوما به به داستان

اما در مورد مطلبت خیلی ایده خوبی خیلی وایندفعه آخر داستانت عالی بود و فقط باید تو پرداخت بیشتر تلاش کنی...

داستانت شخیصت پردازی نداشت شاید هم اصلاً دنبالش نبودی اما اون قدر ها مینمال نبود که مهم نباشه .

اینکه داستان از اولش موضوعش را با مخاطب مشخص می کرد یعنی اینکه نویسنده این قدر قوی هست که مخاطب را قانع کنه برای ادامه خواندن داستان...

سلام
ممنون ازت :-)
در مورد پرداخت باهات موافقم.
دنبال ساختن شخصیت خاصی نبودم ، به نظرم این دو مرد ، می تونن هر دو مردی باشن ...
یه مینیمال کش اومده بود ... که اتفاقن داشت همینجور بیشتر کش می اومد که خودم جلوشو گرفتم !
ممنون از لطفت..

میله بدون پرچم شنبه 22 آبان 1389 ساعت 22:19

سلام
یک مشکلی که به نظرم رسید اینه که ضرورت وجود دو مرد در داستان ملموس نیست... یعنی همین تفکرات می توانست به ذهن یک نفر برسد... تقابلی موجود نبود که نیاز به حضور نفر دوم باشد...

سلام
درست به نظرت رسید ... تقابل وجود نداره ... اتفاقن موقع نوشتن به این موضوع فک کردم ... ولی اینا دو مردی بودن که فکر می کردن یا ... به نظرم هر دو آدم دیگه ای هم که فکر کنن ، ممکنه بدون تقابل با هم دیالوگ داشته باشن.
ممنون.

کافه محبوب یکشنبه 23 آبان 1389 ساعت 00:49 http://www.shiid.blogfa.com

سلام ققنوس خیس..
خوشحالم که دوباره پیدات کردم
یک ماه پیش به وبلاگت سر زدم و تا می تونستم آرشیوت رو خوندم ولی آدرس وبلاگ رو گم کردم.. 2 هفته ای است که دنبال آدرس می گردم.. بیشتر توی لینک بچه ها.. امشب گفتم دیگه پیدا می کنمت.. یادمم رفته بود اسم وبلاگت ققنوس خیسه.. توی گوگل سرچ زدم فلسفیدن..!
تا 4،5 صفحه رو نگا کردم یهو اسم ققنوس خیس به چشمم خورد و خوشحال اومدم توی وبلاگت..
اینا که گفتم راست بوودااا.. دروغ مصلحتی نبودا..
در مورد این پستت باید بگم که خوب شروع کردی و خوب تموم کردی..
و در مورد موضوع داستان به نظر من دروغ مصلحتی وجود نداره.. اگه معتقد باشیم اخلاق مطلقه به این جوور چیزا رو میاریم.. مثل دروغ مصلحتی..! اما اگه اخلاق رو نسبی بدونیم دروغ دروغه و راست راست.. حالا چرا بخوایم خودمونو گول بزنیم که دروغمون مصلحتیه..! دروغه دیگه .. چون مطلق گرا نیستیم موردی نداره که دروغ بگیم و از عقوبت الهی اش بترسیم..!
امیدوارم منظورمو به خوبی رسانده باشم

سلام :-)
ممنون از لطف زیادت ... و ممنون از اینکه به خاطر وبلاگ من ، زحمت چهار پنج صفحه لینک دیدن رو به خودت دادی ... :-)
....
منظورت رو به خوبی رسوندی :-)

نوشینه یکشنبه 23 آبان 1389 ساعت 12:41 http://nargess777.blogfa.com

یعنی نمیشه به جایی رسید ؟
برای آدمی که نمی تونه دروغ مصلحتی بگه همه چیز روشنه . صداقت یعنی بیان آنچه از زندگی می فهمم . یعنی یه تکلیف روشن !

اینکه می شه یا نمی شه ،‌ بستگی به برداشت تو از داستان داره :-)

طوطی سه‌شنبه 25 آبان 1389 ساعت 00:40 http://ghodghod.blogfa.com/

ببین به نظرت یه ریزه ثقیل نبود مطلب؟

باید سبک باشه به نظرت ؟ :-)

نعیمه شنبه 29 آبان 1389 ساعت 12:02 http://n1350.wordpress.com/

نمی دونم چرا ولی همه اش منتظر بودم یکی در مورد یک دروغ بزرگی که به دیگری گفته بود حرف بزنه.

در واقع همه ی داستان دروغ بزرگی بود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد