تقدیم به تو ، فریب ساده و کوچک ؛
کسی نخواند در این سر , چه شور و چه سوداست
کسی نماند , چه گویم ؟! که در دلم غوغاست !
کسی به حرمت ِ آیینه اعتنا نکند
کسی که آینه بشکست , عاقبت رسواست ؟
به سادگی دل ِ ساده همیشه می شکند
به ساحت ِ دل ساده , قسم , که آن دل ِ ماست
به آسمان ! که در این جا نمی توان ماندن
به روی دوست نمانَد , هر آن که در این جاست
میان حرف و حقیقت چقدر فاصله است
میان من و َ تو حکم , حکم ِ خداست !
میان ِ ما که به نفرین ِ هم عذاب شویم
میان ما چه گذشته ؟ دعا چه ناپیداست !
در این سیاهه ی تهمت ، در این هوای فریب
در این سرای خرابان , کجا مرا ماواست ؟
در این قفس که برایت بساختی ققنوس
در این نفس , که رفیق ، مُرده پابرجاست !
و خنجری که به پشتت فرو رود یک روز
و مرگ ! آه تو بودی؟! ز ماست هم برماست !
نگاه می کنی ناامید ، آخرین نگاه
نگاه گفت ؛ فریب حرف آخر دنیاست !
روی خواب هایم عکس زنی بکش که ماه را به موهایش سنجاق زده بنویس من خواب مانده ام و دستی ستاره را از آسمان کودکی ام دزیده من کجا خوابم برد؟ من میخوام برگردم به کودکی!!!!
خوشحالم که اینجا اومدی رفیق ، خوش اومدی :-)
مخلص خودت و البته حسین پناهی هم هستیم.
زیباترین فریب. بله متاسفانه و گاهی نیز بسیار خوشبختانه.
چه می شود گفت ...
مشکل وزن همچنان وجود داره...
ولی کارت از نظر محتوا هم داره پیشرفت می کنه و تویی که داری حستو دستت می گیری نه حست تو رو...
پ.ن: خیلی به اون جمله ی میان حرف و حقیقت چقدر فاصله است فکر کردم
ممنونم نسیم که وقت می ذاری برای شعر من ...
حرف و حقیقت برای من حکایتی است .
کلاغ و خش خش برگ و فسردگی تا کی؟
بیا خزان بکشیم و بهار هم باشیم
اگر سپیده نیامد چه جای بیم - بیا
من و تو روشنی شام تار هم باشیم...
زیبا سرودی آرام است اما چه نعره ای پنهان است در این سکوت...
در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود !
ممنون دوست من ... و چقدر حس خوبی است که فریاد حنجره ام را از پس این سکوت شنیده ای !
در گلویم یخ بسته فریاد سراپا آتشم
زین شب سرد خموشی رفت باید زودتر...
درود بر تو چه نعره ای پنهان است در سکوت کلامت ...
درود بر تو و سپاس :-)
"ای کاش عشق را زبان سخن بود "
که اگر نبود
سکوت بود
و نه دیگر فریب
ونه دیگر دروغ
و نه دیگر ریا
سکوت ودیگر "هیچ".
*******
در کنار دوستی که در تنهای هایت کنارت مانده و رهایت نکرده بمان . دستان مهربانش را اگر گونه های خیست را فهمیده و چشمان نگرانت را , در دستانت بگیر وگرنه او را
به خدایش بسبار که با خدایت زنده خواهی ماند.
********
غلط بو کونم حکم صادر بکونوم اشن می دیل ناجیه
واقعن حرف خوبی زدی دریا ، دوستی که در تنهایی هایت دستت را نگیرد را باید به همان خدا سپرد !
تی فدا ...
چه قدر تلخ بود. تلخ تلخ
:-(
همیشه سبز می خشکد همیشه ساده می بازد
همیشه لشکر اندوه به قلب ساده می تازد
من آن سبزم که رستن را تو آخر بردی از یادم
چه ساده هستیی خود را به باد سادگی دادم...
سلام ققنوس جان
من یاد این ترانه افتادم
سلام دوست قدیمی
الحق که یادآوری به جایی بود ...
با نفیسه موافقم خیلی تاخ بود ... ای کاش امیدی باشد هنوز جاری در کلمات
من آدم امیدهای واهی نیستم !
و اینکه ؛
آن چه می بینم دیوار است و
این سخت سیاه
آن چنان نزدیک است
که چو بر می کشم از سینه نفس
نفسم را بر می گرداند ...
ره چنان بسته که پرواز نگه در همین یک قدمی می ماند ...
این جهان به لانه ماران می ماند و پراست از حرکت پاهای مردمی که در حالی که تو را می بوسند طناب دار تو را می بافند.{فروغ}شعرتان با تضمین هایی که کرده بودید زیبا بود.مستدام باد
ممنون ویس عزیز ...
میان حرف و حقیقت چقدر فاصله است
میان من و َ تو حکم , حکم ِ خداست !
حالم بدجوری گرفتهس
مگر حالی هم برایمان باقی گذاشته اند رفیق :-((
سلام بر ققنوس
یاد این شعر حافظ افتادم
گرچه منزل بس خطرناک است و مقصد بس بعید
هیچ راهی نیست کان را نیست پایان غم مخور
سلام
سخن حافظ حق است ...
یک قلب پاک از تمام معابد ومساجد دنیا زیباتر است (ولتر)
مرسی دوست عزیز :-)
ظاهرن از دوستان وبلاگی نیستی ...؟
یه وقت کم یه دنیا سرشلوغی مجالی باشه دست نوشته های دوستامونو می خوومیم یعتی کسی مارو دوست نداره اگه وبلاگ نداریم ای خدای مهربون
من کی همچین حرفی زدم دوست عزیز ؟
لطف می کنی ، خیلی هم خوش آمدی :)