در قحطی هنر و عشق،
زندگی تکرار مکرر کلیشه هاست ...
و ما همیشه له له خواهیم زد؛
تا شاید " فریب به سرابمان ببرد !"
هر بار
در هر دوره
به فراخور آن دوره
کلیشه را رنگ کرده اند ،
و به اسم "نو" آن را به ما قالب کرده اند.
مگر نه ماشین حساب تکرارٍ امروزی چرتکه است؟
و لامپ ادیسون تکرار پر رنگ تر مشعل های غار نشینان !
و اندیشه های نو
تکرار و ترکیب اندیشه های باستان.
اما من ،
انسان ،
از این قناری هایی که تنها رنگ زرد دارند خسته ام !
قناری خودم را می خواهم ...
این دنیا و ذهن خسته ی من ایجاد می خواهند
این دنیا و روح سرگشته ی من ظهور می خواهند
این دنیا و دیده ی نبسته ی من من نور می خواهند
;حلاوتی دگر ; م آرزوست !
برای رفع ملال و دفع خستگی ؛
من ِ بی هنر به نامکرر ِ هنر محتاجم !
از این قناری هایی که تنها رنگ زرد دارند خسته و دلزده ام !
آبان 88
عزیز بعضی وقتا باید همین قناری زرد با اجبار بخوایم
چون دیگه کسی فکر تازه نداره اصلا دیگه انقد دنبال کار و زندگی تکراری هستیم که وقت فکر کردن و راحت شدن از دست تکرار نداریم
روزمرگی همیشه در کمینه ...
سلام
مقاله خوبی است ...
پست قبلی و کامنتهایش البته چیز دیگری بود
سلام / باید راهمان را از یک سری از شعرفروش ها جدا کنیم ! پست قبل به منظور همین جداسازی بود ... البته به کمک طنز... و خندیدن ... سپاس :-)
سلام
خیلی فرقی نمیکنه که قناری زرد رنگ گرفتار تکرار باشه یا مثلا کاکاتریس دوسر . مهم اینه که در لحظه خاص حال آدم رو خوب کنه .
سلام / چقدر دلتنگ حال خوبیم ...
درود؛
دلنشین سرودید
لذّت بردم
سپاس از حضورتون
با اجازه لینک می کنم
تنها خداست که می داند
"بهترین" در زندگی تو چگونه معنا می شود
آن "بهترین" را برایت آرزومندم...
سپاس از شما ...
خدای انگار در پستوی خانه نهان شده است ...
بیا این قلم مو
دستانت را پیش بیاور
تو می توانی هم اکنون
دوزخ را ترسیم کنی
و یا بهشت را...
درود
قلم مو در دستان رها باشد شایسته تر است ...
خوشا رهایی را نقش زدن ... دنیا همین ترسیم ماست !
اما به گمانم می دانی اگر من می خواستم نقشی بزنم بهشت و جهنم را در کنار هم می کشیدم ... هر دو را با هم !
جهنمی که من هستم بهشت هم دارد ...
در ضمن شعله همیشه یک رنگ است( همانند قناری زرد رنگت) درست برعکس گوی های رقصاننده ی نور...
نور را دیدگان ما می خواهد
برای تفکیک رنگ اصیل از دیگر رنگ ها ...
برای تشخیص سرخی لب از غازه !
دنیا همین همین است که تو میبینی... دنیا دنیای توست...اگر قناری تنها رنگ زرد دارد چشمان توست که زرد می بیند!
من هم خسته ام...بیا نگاهمان را عوض کنیم!
می بینی جهان گویی خسته است ...
کاش انفجاری رخ دهد به کام دل خسته دلان !
بیا ...
نامم را از مگس تغییر دادم.... یادم است که گله داشتید از نام!
مگس من را به یاد سقراط می انداخت
و سقراط مرا به یاد پتک های نیچه می اندازد !
نه آن زمان که بر جدلگری های بیهوده و ذوق کشی اش می آشوبید ...
نه پتک هایی که ...
که پتک هایی که بر استیصال سقراط می کوبید و مرگ بی چاره اش !
انگار که نیچه همزمان بر من هم در هنگامه ی حیرانی و استیصالم پتک می کوبید ... پتکی خوار کننده !
رنگ زرد قناری معیار سنجش این دوره زمونست
اصل و فرع دارن اصن..
.
- شاید فریب به سرابمان ببرد- ..
ای کاش ای کاش ای کاش ... معیاری معیاری معیاری در کار بود ...
...
می بینی ؟ معیارها همه توزرد از آب در آمده اند انگار !
سلام.قلم بسیار زیبایی دارید.به باغ بی برگی ما هم سری بزنین.
سلام.
خب دگرگونی همیشه هست، از جمله تو هنر، ولی الان دیگه بهسختی هنری از هیچ به وجود میاد، هرچند ما هم چشم به راه چیزی هستیم که یهبارمصرف نباشه تا بشه باهاش زندگی کرد.
ممنون قشنگ بود....
هر بار
در هر دوره
به فراخور آن دوره
کلیشه را رنگ کرده اند ،
عین حقیقته....
رنگ کردن کلیشه ها
خیلی جالب بود
تو خودت قناری نیستی مگر ؟
kash boodam...
جوجه ای هنوز ... بزرگ می شوی