ققنوس خیس

انگار که هست هر چه در عالم نیست / پندار که نیست هر چه در عالم هست

ققنوس خیس

انگار که هست هر چه در عالم نیست / پندار که نیست هر چه در عالم هست

هق هق ِ یخ بسته ی باران

دوش , دوری ,
بغض ِ سنگین گلوی آسمانم بود
گفت باران ؛

من بیایم ؟!
گفتمش , نه !
چون که آن کم بود  

   

صبح از خواب ِ زمستانی چو من برخاستم ...
آه یارب !
این همان بود , آن چه من می خواستم ! 

   

برف بود !
از آسمانم برف باریدن گرفت

درد ِ دوری رفت از یاد  
شوق دست ِ من گرفت 

   

پنجره انگار چشم ِ مست گشت
خیره شد چشمم به اعماقش
و چشمم مست گشت ... 

   

بغض سنگین زمستان است برف !
هق هق ِ یخ بسته , آری !
اشک ِ سرما در زمستان است برف !

اشک یخ بسته , همین است
اشک شوق جمله مستان است برف ! 

   

نشئه می گرداندت ,
گر تن به آغوشش سپاری ,
جان ِ من !

برف می بارد,
سپید و پاک می گردد همی ایمان من ... 

 

 


کودکانه , پای کوبان ,
جشن برپا کرده ایم

تا ببارد بیشتر ,
بر روی این خاک ِ سیه ,

برف ِ زمستان ,
ما دعاها کرده ایم ! 

  

 

کودکان !
لولوی سرما نیست این

این پری آسمان است ,
نیست , لولو نیست این !

 


کودکان با من بیایید
سوز ِ سرما ,
سوز ِ دل را می کشد , با من بیایید

سینه پهلویش , بسان ِ خواب بعد از مستی است

با من بیایید ...   

 

آدمی باید بسازیم
آدمی از برف خالص ,
دوربادش گِل

آدمی با مهر و احساس
آدمی سر تا به پایش دل ! 
  


یادتان باشد عزیزان !
آدمم دلدار باشد
دل سیاهی دوربادا
آدمم غمخوار باشد ...  

  

آدمک ها !
آدم ِ ما چون شماها نیست , آری !

دستهای برفی اش گرم است
باری ! چون شماها در پی "ها" نیست , آری!


   

آدمک !
هان ! ای کویری !

آی مغرور ِ به خود !
ای که بشکستی تو قلبی را,
چه آسان
با فریب ِ مهر ِ خود !

 


یاد ِ تو باشد کویری !
آی تابستان ! تو , آری !
نیست بازی , بازی ِ بگذشته , باری ؛

 


بشکنی گر قلب ِ آدم برفی ام را ,
می روی

سیل جاری می شود در کوه و تو همراه آن
غرق در سیلی که راهی کردی اش , خود ,
می روی ... 

 

 

می توانستی بمانی
می توانستی بیایی , با من و با کودکان

آدمیّت , مهر را , احساس را
آدم ِ برفی ِ پر احساس را

با کمک با یاری ِ هم
باز سازیم ,
باز سازیم سازه های عشق را , احساس را ... ! 

  

 

... 

 

 

برف تند و تندتر می بارد اکنون , برف ! برف !
بغض , یخ بسته است !

تندی بیشتر کن , برف ! برف !

بغض سنگین زمستان است برف
هق هق ِ یخ بسته ی ما در زمستان است برف ...

                                                          یک روز برفی ِ اسفند 85


نظرات 25 + ارسال نظر

بغض سنگین زمستان است برف !
هق هق ِ یخ بسته , آری !
اشک ِ سرما در زمستان است برف !
اشک یخ بسته , همین است
اشک شوق جمله مستان است برف !
- - - - - - - -
این قسمت رو بیشتر دوس دارم

ممنون :)

ساناز چهارشنبه 3 اسفند 1390 ساعت 15:06 http://khise-khis.blogsky.com

گاه‌گاهی،
زیر سقفِ این سفالین بام‌های مه‌گرفته،
قصه‌های درهم غم را ز نم‌نم‌های باران شنیدن؛
بی‌تکان گهوارۀ رنگین‌کمان را،
در کنارِ بام دیدن؛

یا شبِ برفی،
پیشِ آتش‌ها نشستن،
دل به رویاهای دامنگیر و گرمِ شعله بستن. . .

آری، آری، زندگی زیباست.
زندگی آتشگهی دیرنده پا برجاست.
گر بیفروزیش، رقص شعله‌اش در هر کران پیداست.
ورنه، خاموش است و خاموشی گناه ماست.»

:)

سلام ققنوس روزان برفی ؛

چه غیبت طول و درازی شد ، دلتنگت شدم .

هیچ چیزی تو دنیا خلوص و پاکی برف رو نداره ، عین پروبال فرشته هاست .

کمی با خودم خلوت کرده بودم !
سپاس از دلت :)

قصه گو چهارشنبه 3 اسفند 1390 ساعت 16:32 http://khalvat11.blogfa.com/

داشتم دنبال برف می گشتم که دیدم شعر مال ۵ سال پیشه.
حسرتش موند به دل ما.

اون زمان ها خیلی بیشتر برف می دیدم !
الان بیشتر زندگیم تو جایی می گذره که حتی بارون هم نمی یاد ! به جون ِ مرتضی !

نسیم چهارشنبه 3 اسفند 1390 ساعت 22:07

شعر رو به پختگی داشت...اصلا فکرشم نمیکردم مال ۸۵ باشه..


راستی یه خورده نمیخوای اینجا رو خونه تکونی کنی؟ لباس نویی تن وبلاگت کنی یا ...

اگر تعریف از خود به حساب نمی آوری باید بگویم که با تو درباره ی شعر موافقم !
هنوز از خواندنش لذت می برم.
...
عادت به عوض کردن ِ قالب ندارم... ضمن ِ اینکه سادگی اش را می پسندم

الهه ناز چهارشنبه 3 اسفند 1390 ساعت 22:28

منم یاد آرش کسرایی افتادم وقتی که ۱۰ سال پیش رفتم تئاترش
چقد اون تیکه ی برف می باردش رو من تاثیر گذاشته بود
صحنه کاملا تاریک همه ی بازیگرا رو سن می دویدنو با صدای زمزمه و فریاد پشت هم می گفتن برف می بارد چقد اون کنتراست صدا جالب بود
ناخودآگاه این شعرتون تو گوشم حماسی خونده می شه با صدای یه نقال جوان!
توصیف فضا و احساس هم خوب تو شعر همخونی داره تصویرسازیش تو ذهن راحت عینیت پیدا می کنه

و شما چه زیبا حس ِ شعر را دریافتید و با آن همراه شدید ...
ناخودآگاه ِ قدرتمندی دارید ! :)

فانی چهارشنبه 3 اسفند 1390 ساعت 22:34

یه روز برفی زمستون ۹۰ من به حرفت گوش کردم.

چه خوب ! یعنی آدم برفی ساختی ؟:)

منیره چهارشنبه 3 اسفند 1390 ساعت 23:59

برف !
غم سپید !
عالمی دیگر بباید...
و آدم برفی.

نگاه قشنگی بود :
"هق هق یخ بسته ی ما در زمستان است برف ..."

اما عسلویه خوبیش اینه که یخ رو آب میکنه با اون خورشید بزرگ و روشن و داغش ...

زمستانت گرم !

متشکرم.
زمستان است و سرما ! همیشه سرما را چاره است ...
جهنمی اگر روی زمین باشد در استواست و نه در قطبین !

منیره پنج‌شنبه 4 اسفند 1390 ساعت 00:01

راستی رسیدن به خیر جوان ! دریغ از یه شاخه [گل]

سپاس از شاخه ی گل :)

مهرآیین پنج‌شنبه 4 اسفند 1390 ساعت 00:24 http://mehraeen.blogsky.com

سلام

این شعرای قدیمی که آدم یه هو تو دفتر شعرش پیدا میکنه خیلی به دل میچسبه.

شعر قشنگی بود ،پرنده ی خیس!

من دفتر ِ شعر ندارم ! واقعیت این است که خیلی از شعرهایم نیز به همین خاطر گم شده اند !
سپاس :)

آرام جمعه 5 اسفند 1390 ساعت 21:07 http://saate10.persianblog.ir

به! افتتاح مجدد اینجا را تبریک میگوییم (:
این صحنه ای که ناز تعریف کرد عجب منو گرفت ها :دی

متشکرم

آرام جمعه 5 اسفند 1390 ساعت 21:11 http://saate10.persianblog.ir

به! افتتاح مجدد اینجا را تبریک میگوییم (:
این صحنه ای که ناز تعریف کرد عجب منو گرفت ها :دی

درخت ابدی یکشنبه 7 اسفند 1390 ساعت 00:27 http://eternaltree.persianblog.ir

مایه‌هایی از اخوان توش بود و در کل، حس خوبی داشت. پایان‌بندی قشنگی هم داره.

ممنون :)

منیره دوشنبه 8 اسفند 1390 ساعت 01:16

روزات به روشنای خورشید به پرباری شالی به پویایی خلیج باشه پسرکم ! مهربانی و سبزندگی و سرشاری ...

شاید امروز همون دیروز باشه یا فردا
اما ...
اما امروز مال توئه
تی تولد موبارک بلا می سر

ممنون از تو که بسیار مهربانی ... تی قوربان خاخورجان :)

دیوانگی محض من دوشنبه 8 اسفند 1390 ساعت 10:53 http://pencilarezoo.blogfa.com/

ااااااااااااااااخ برف چقد عالی دلم سرما با برف میخواد عزیز عالی بود واقعا

ممنون :)

فاطمه اختصاری دوشنبه 8 اسفند 1390 ساعت 11:49 http://havakesh14.persianblog.ir

یادم آید روز باران...

:)

میله بدون پرچم دوشنبه 8 اسفند 1390 ساعت 19:51

سلام ققی جان
اول اینکه تولدت مبارک... اسفند به دنیا آمدن هم عالمی دارد ها...
منم حس و حال اخوانی بهم دست داد ... اصلاً فکر نمی کردم مال 5 سال پیش باشه... حیف اون موقع نبودیم بهت بگیم ترشی نخور ... و طبیعتاً تو هم همشو خوردی شوخی بود البت... می دونی که...
.............
راستی گرگ رو با کدوم ترجمه خوندی؟

سپاس از تبریک تولد ! من تقریبن عاشق ِ اسفندم ... خیلی هم نمی دونم چرا ! :)
ممنون از لطف ...
آره ... من کلن ترشی دوست داشتم از بچگی :)

سفینه ی غزل دوشنبه 8 اسفند 1390 ساعت 20:28

درخت درست میگه منم یاد شعرهای اخوان افتادم.
تولدت مبارک ...

یادی از اخوان هم لطف زیادی به چون منی است ...
متشکرم بانو :)

الهه ناز سه‌شنبه 9 اسفند 1390 ساعت 04:53

روز بعد از تولد واس من مثه روز بعد از هفتم و چهله می مونه همیشه ته مراسم یه آخرین نفری هست که بت تسلیت می گه و بعد تو می مونی و خودت و همه ی باری که باید تنهایی به دوش بکشی
عوضش روز بعد از تولد همه ی لذتش واس من به اینه که حسن ختام این مرثیه رو خودت تنهایی اجرا می کنی و هیچ کس نمی فهمه در درون تو٬ این فوران طول کشیده ی آتشفشان٬ این زایمان دیررس٬ بالاخره! ختم شد....... هر سال به شکل تصمیمی؛ کلیشه اما برای یک سفر کاملا شخصی٬ راضی کننده!

امروز روز ِ بعد از تولد ِ منه ! راستش تفاوت خاصی با دیروز نمی کنه برام ! به نظرم آدمیزاد از وقتی که تقویم درست کرد واسه خودش ‚ بهانه گیر تر شد ...
هی دنبال ِ بهانه بود واسه شادی و غم !
فلان تاریخ جشن می گیریم و فلان تاریخ در سوگیم !! اما جان ِ آدمی که این چیزها سرش نمی شود ... جان و دل ِ آدمی تقویم سرش نمی شود ...
...
این چنین بهانه گیری نبوده ام هیچ زمان و در هیچ روزی از سررسیدی که دفتر ِ روز است نه شب! این یعنی هیچ سالی برای خودم جشن تولد نگرفته ام ... :)

الهه ناز سه‌شنبه 9 اسفند 1390 ساعت 11:20

به سررسید و گذر زمان و این داستانا فکر نمی کنم٬به اینکه اسم و روز تولدم عاریس٬اینکه قرار بوده من ادامه ی اون آدم باشم.... داستان های شخصی... که باعث شده منم هیچ سالی جشن نگیرم. اهمیتی هم نداره.... بیشتر به اون آدم فکر می کنم.... افکار شخصی... اهمیتی هم نداره!

اسم و روز تولد عاریه است ... اولی رو از نهاد خانواده گرفتیم و دومی رو از نهادهای مختلف !
این ها همه "من " رو از "من " دور می کنن !؟ نام ِ من به "من " تعلق نداره ... متعلق به خانواده است.
اهمیت ِ زیاد و بیهوده دادن به این ها(روز تولد ... نام و ...) ، ما رو از از آن چه آن ِ ماست ... دور می کنه ! یک نوع سر در گمی ِ افزون شده !
...
آن جا که اهمیت های همگانی رنگ می بازد ، آغاز ِ اهمیت است.

الهه ناز سه‌شنبه 9 اسفند 1390 ساعت 13:32

منظورم معنای استعاره ایش نبود یک نفر که یه بیماری لاعلاجی داشته و در آستانه ی مرگ بوده اسمشو گذاشته روی من چون می خواسته آوای اسمش بعد مرگش تو این دنیا بمونه روز تولد اون رو هم تو شناسنامه من ثبت کردن. اون ۴ سال بعد تولد من تو ۲۱ سالگی فوت کرد. به خاطر همین گفتم اسم و روز تولد من عاریس. برام اهمیت داره چون گاهی وقتا از خودم می پرسم در ازای بهایی که واس خیانت در امانتی که بم سپرده شده بود حداقل منِ خوبی بودم یا نه(اگر به زبون شما بخوام احساساتمو بیان کنم!!!! زبون خودم با اینی که گفتم یه کم فرق می کنه!)

گمان ِ دیگری برده بودم ... :)

خلیل چهارشنبه 10 اسفند 1390 ساعت 09:16 http://hazer3.blogfa.com

سلام،

توی برف قدم زدن حال میده بشرطی هم شکمت سیر باشه و هم تنت گرم. و گرنه به هر چی برف و سرما است لعنت می کنی.

یادم آمد که تجربه ی قدم زدن ِ سه روز ِ مدام با شکم گرسنه و تن ِ یخ ! در زیر ِ برف را داشته ام !
یاد دارم که همه لعنت می گفتند ! :)

فرواک چهارشنبه 10 اسفند 1390 ساعت 11:18 http://farvak.persianblog.ir

فریبا و رقصنده و رام برف...
خب ما از کامنت ها فهمیدیم اسفندی هستی. هر چند دیر اما تولدت مبارک. ( آیکون گل)

سپاس از لطفت به شعر ...
ممنون بابت تبریک تولد :)

ارغوان چهارشنبه 10 اسفند 1390 ساعت 21:42

با تمام ایراداتش حس قشنگی داشت...

خوشحال می شدم می تونستید ایراداتشو بگین ...!

آنا پنج‌شنبه 11 اسفند 1390 ساعت 15:19

خوبی همشهری ؟
چند بار خواستم کامنت بذارم اینجا نشد
یه کار جدید بذار عزیز

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد