ققنوس خیس

انگار که هست هر چه در عالم نیست / پندار که نیست هر چه در عالم هست

ققنوس خیس

انگار که هست هر چه در عالم نیست / پندار که نیست هر چه در عالم هست

سکوت قصه گو

         

                                                                     
من به تو نگاه می کنم
تو مرا نگاه می کنی ! 


من به تو نگاه می کنم !
هر دو دیده ماه می کنم !
تا دو شمس چشم تو
نور در شبم ببارد و
ظلمت از شبم در آرد و ...

ماهتاب شب کنون بتاب !
از نگاه من ! نگاه منتظر !
نوبت نگاه با تو شد !
نور در سیاه شب شده است منتشر ...


تو مرا نگاه می کنی !
ولی چه سان ؟

در نگاه من ،
موج می زند فغان

داد می زند غریو
شکوه می کند صدا ؛
ای امان و ای امان !

آن فعان و آن غریو و آن صدا
آشکار می کنند
راز یک نیاز ...
تو مرا نگاه می کنی دوباره ، باز ،

در نگاه تو سکوت سرد
یک سکوت قصه گو !
قصه گوی رنج و درد !

آن سکوت سرد پوششی است ؟!
پشت آن سکوت آتشی است
آتشی که هر دمی زبانه می کشد ،
هر چه از صداست را سکوت می کند !


لایه های چشم من عیان
ولیک،
لایه های چشم تو نهان !

من به تو نگاه می کنم ؛
در نگاه من فغان فزون شده است !
تو به من نگاه می کنی ؛
انعکاس درد توست در نگاه من
دردها به بی نهایتش رسیده است ؟

تو مرا نگاه می کنی ؛
انعکاس داد من کنون ، در نگاه تو !
تو مرا نگاه می کنی هنوز ...

کاش می شد آن سکوت سرد

گرمتر شود کمی !
می شود ؟                        89

 


غروب خورشید در خلیج همیشگی فارس (عسلویه) - خرداد 89