ققنوس خیس

انگار که هست هر چه در عالم نیست / پندار که نیست هر چه در عالم هست

ققنوس خیس

انگار که هست هر چه در عالم نیست / پندار که نیست هر چه در عالم هست

چهارپاره

بزم شب

روز از رو رفته است از شرم شب !
روز رو می گیرد از امروز، در هر بزم شب !
عق زند امروز ، روز از دست شب !
روز رودل کرده است از رزم شب ! 

 

 

یک بام و دو هوا

سخت پیدا می شود اکسیژنی در این هوا
سخت دم گیرم ، ندارم بازدم من زین هوا
من نفس خواهم کشیدن ، جو شهر آلوده است !
مانده ام ولله در این منطق یک بام با چندین هوا

 


بی مرهمی
عقل از درکش چو خر در گل بماند
نازکم ! دل ، باز بشکست ، باز این مشکل بماند !
زخم شمشیر زبان بس ماندنی است ،
مرهمی بر آن نباشد ،
زخم های ساکت من باز هم در دل بماند !


 


روزنه
دل قوی دارم ؟ چه می گویی ؟
سحر موجود نیست !

در دل من تو چه می بینی ز دور ؟
خیر جانم ! آنچه دورادور دیدی اشتباه است!
شعله ای در زیر مشکین دود نیست !  

باز می گویی امیدم را بیابم من ز یاس؟
باز می گویی بیابم روزک از انبوه شب ؟
باز گویی راه نه ! اما هنوز ،
روزنی مانده ! هنوزم روزنه مسدود نیست !

1389