ققنوس خیس

انگار که هست هر چه در عالم نیست / پندار که نیست هر چه در عالم هست

ققنوس خیس

انگار که هست هر چه در عالم نیست / پندار که نیست هر چه در عالم هست

به شرط آنکه پسر را پدر کند داماد !

 برای عوض کردن روحیه ی خودم ؛ !! 

 

"شب زفاف کم از صبح پادشاهی نیست- به شرط آن که پسر را پدر کند داماد"
راستش امروز که این بیت را در یکی از تارنماهای پهن شده بر روی شبکه ی جهانی خواندم یاد خاطرات تلخ و شیرینی از گذشته های دور دور دور ، دورتر از سرزمین خیلی خیلی دور پدر ِ بانو فیونا (پدرزن قورباغه ی شرک) ، افتادم ...
خوب خاطرم هست ، اولین بار که این بیت را در سریالی شنیدم پنج سال بیشتر نداشتم. و آن زمانی بود که تازه بر روی تلفظ کلمه ی سیب زمینی تسلط پیدا کرده بودم و به همین دلیل دچار خودشیفتگی مزمنی بودم و مصرانه خود را عالم دهر می دانستم ! اما آقای دانشمندی که من باشم بعد از شنیدن این بیت علامت سوال بزرگی در باره کلمه ی زفاف در ذهنش ایجاد شد...
و چون بچه ی کنجکاوی بودم (الهی)بدون گذاشتن و برداشتن یک روز سر سفره ی شام و در حضو کل قوم و خویش از پدربزرگ جان محترم که آن روزها به نظرم به خاطر خواندن یکی از آهنگ های هایده بسیار اهل ادب به نظر می رسید ، پرسیدیم که این شب زفاف در این بیت یعنی چه ؟
چشمتان روز بد نبیند ! بعد از پرسیدن این سوال، برای اولین بار آن شب سرخی شرم را در چهره ی پدربزرگ جان دیدم که از قضا ترکیب رنگی اش با آن سبیلهای کلفت و سیاه بسیار نامیمون می نمود.
نگاهی به اطرافم انداختم و مشاهده نمودم که از پدربزرگ گرفته تا بروبچه های بالای 18 ساله ی فامیل ، همه و همه انگار که سیلی خورده باشند و یا اهل شیلی باشند و با ایوان زامورانو نسبتی داشته باشند ، شده بودند ... !
راستش از خدا که پنهان نیست ! از شما هم از این لحظه به بعد پنهان نخواهد بود که من نیز آن شب به منظور رسوا نشدن همرنگ جماعت شدم و به سرخی گراییدم بی آنکه بدانم چرا می بایست آن رنگی شوم ، سرخی آنها از آن من شد !
آن شب گذشت ، اما این سوال همچنان در ذهنم ماند که آخر معنای آن بیت که انقدر تاثیرگذار بود ، چه بود ؟
...
در سالی که سواد دار شدم به کاربرد فرهنگ لغتی که در خانه داشتیم برای اولین بار پی بردم ! کتابی که تا قبل از آن، من و برادرم ، نتیجه ی فوتبال هایی که با هم بازی می کردیم را در آن می نوشتیم تا برای تاریخ آن نتایج بماند و حتی المقدور کردن دبه را سخت کنیم !
خدا به بلای سوال بی جواب گرفتارتان نکند ! بعد از آنکه معنای آن کلمه را یافتم علامات سوال، به تعداد شب های زفاف از آدم و حوا
گرفته تا تمام زوج های الان جهان ، در ذهنم شکل گرفت ! اما مهم این بود که حال معنای بیت را می دانستم...
ولیکن مشکل اینجا بود که فقط معنای کلمات را می دانستم ، و مفهوم بیت همچنان برایم گنگ بود !
با خودم گفتم : چطور می شود از اینکه پدری پسرش را داماد کند ، نتیجه گرفت که پسر به پادشاهی برسد ؟ آخر ازدواج و شب زفاف چه دخلی به پادشاهی دارد ؟
زمان می گذشت و دوزاری های معروف ما نیز کم کم در حال افتادن بود ... اما کماکان این سوال درباره ی آن بیت معروف در ذهنمان مانده بود ! از هر دوست و آشنایی نیز که می پرسیدمش پاسخش چیزی در مایه های ؛ بابا نمی دانی چقدر حال !! می ده و .... (باقی پاسخ ها قابل نوشتن نیستند) اما همچنان من مانده بودم و این سوال که آن شب مثلا رویایی چه ربطی به صبح پادشاهی دارد ؟
گذشت و گذشت تا اینکه روزی  ، اتللوی شکسپیر را خواندم ! و خواندم که اتللوی سیاه پوست که فقط یک جنگجو بود چطور بعد از شب زفاف با دزدمونا به پادشاهی مغرب رسید !!
بعد از خواندن آن کتاب بود که هزار بار شکسپیر و اجدادش را دعا کردم که : نور به قبرت ببارد ویلیام که بخش تاریک ذهنم را روشن و نورانی کردی !!
اما یک اشکالی در این وسط بود ! اتللو که پدر و مادر درست حسابی نداشت تا دامادش کنند ! بنابراین هنوز هم معنای کامل بیت برایم پنهان بود ... 
ولی آن روز به نتیجه ای نیز رسیدم و آن هم این بود که رسیدن به تمام حقیقت شاید ناممکن باشد !
...
راستش از آن به بعد هر از چندگاهی معنای جدید و سخن نویی از آن بیت عمیق به  ذهنم می رسید که تا چند روز کیفورم می کرد !
مثلا همین چند سال پیش که فیلم شجاع دل را دیدم معنای عمیق تر و نزدیکتر به واقعیتی از آن بیت یافتم ! ماجرا از این قرار بود که یکه بزن خوش سیمای فیلم های هالیوودی ، جناب مل گیبسون ، در آن فیلم بعد از آنکه نتوانست پادشاه را به زیر بکشد توانست با کار کردن بر روی مخ همسر محترم پادشاه ، همسرشاه و  خاندان و سلسله ی سلطنت را یکجا به زیر بکشد !
و در واقع پادشاه بعدی و پادشاههای بعدی را از نسل خودش کند ... و می شود این طور گفت که : صبح پادشاهی در این داستان معنا می یافت ! چرا که بعد از آن شب که مل و زن پادشاه مشغول برنامه (نویسی به زبان ...) بودند ، نطفه ی سلسله پادشاهی اش شکل گرفت و آن صبح برایش صبح پادشاهی شد !
هر چند باز هم ایراداتی به این کشف معنا وارد بود ! و البته این بار ایرادات بیشتری نیز وارد بود : اول اینکه باز هم پدر مل گیبسون نقشی در دامادکردنش نداشت ، دوم اینکه اصلا مل داماد نشد  و خطبه ای خوانده نشد! سوم اینکه شب زفافی به معنای خاص کلمه در کار نبود ...
اینجا بود که باز هم به نتیجه ای که از اتللو گرفته بودم رسیدم : که رسیدن به تمام حقیقت شاید ناممکن باشد !
و به نتیجه ی دیگری نیز این بار رسیدم : که همیشه فهمیدن های  انسان ها ایراداتی نیز دارد !
...
روزها برحسب طبیعتشان گذشتند تا اینکه دیروز پدربزرگ جان را دوباره دیدم. حال دیگر  از آن سبیلهای کت و کلفت سیاه خبری نبود و پدربزرگ به غایت شکسته شده بود ولی بعد از سالها دیگر با من ندارتر از این حرفها شده بودکه رنگ عوض کند. هم به خاطر سنم و هم به خاطر سنش !
این شد که اینها را که برای شما گفتم ، برایش تعریف کردم و سپس سوال کودکی ام را مجددا پرسیدم به امید اینکه دودی از کنده بلند شود !
پدربزرگ که خود داماد سابقی بود که پدرش وی را داماد کرده بود ، نگاهی عمیق و حسرت بار به دور دور دور ، به گمانم دورتر از سرزمین خیلی خیلی دور ، انداخت و گفت : پسرم ! هر جا دیدی که برای رسیدن به مطلبی برایت شرط گذاشته اند ، بدان که صبح پادشاهی ای در کار نیست ، تازه اگر خیلی اقبالت بلند باشد ، ....................... !!