ققنوس خیس

انگار که هست هر چه در عالم نیست / پندار که نیست هر چه در عالم هست

ققنوس خیس

انگار که هست هر چه در عالم نیست / پندار که نیست هر چه در عالم هست

The BOX و به یاد سارتر

 

 

چرا جعبه ؟! اگر از بالا نگاه کنیم خانه ی ما به شکل یک جعبه است ، ماشین به شکل یک قوطی و یا یک جعبه است و ... اگر از بالاتر نگاه کنیم شاید زمین هم یک جعبه است.

و ما همه در جعبه ای با یک دکمه زندگی می کنیم ! دکمه ای برای انتخاب.

فیلم The BOX ، ساخته ی ریچار کلی ،محصول سال 2009 که در ژانر علمی – تخیلی ، ترسناک و معماگونه ساخته شده است ، به داستان زوجی می پردازد که صبح روز کریسمس جعبه ای چوبی را که دکمه ای نیز بر رویش تعبیه شده است ، از طرف مرد غریبه ای که یک طرف صورتش سوخته است ، دریافت می کنند که آن جعبه ، مسیر زندگی شان را تغییر می دهد و حوادث بسیاری را برایشان رقم می زند.

نورما ، معلمی است که از ناحیه ی انگشتان پا دارای معلولیت است (معلولیتی که از غفلت یک دکتر در کودکی نصیبش شده است) و همسرش آرتور لوییس نیز کارمند ناساست ، آنها به همراه تک پسر نوجوانشان که به شدت به او علاقه مندند ، زندگی معمولی ای را در حومه شهر می گذرانند.

بعد از دریافت جعبه ، مرد غریبه در ملاقاتی با نورما (با بازی کامرون دیاز) ، پرده از راز جعبه بر می دارد و پیشنهادش را به نورما این چنین ارائه می دهد ؛

این جعبه دارای دکمه ای است که در صورت فشار دادن آن ، یک نفر (که شما نمی شناسیدش) ، در یک جای نامعلوم از دنیا ، می میرد و اینکه شما نیز یک میلیون دلار به صورت نقد دریافت می کنید. و انتخاب با شماست !

بیست و چهار ساعت زمان برای فکر کردن و تصمیم گرفتن در اختیار زوج قرار داده می شود و به آن دو اعلام می شود که بعد از بیست و چهار ساعت جعبه به زوج دیگری هدیه داده می شود.

و حال زوجی که از قضا درست در همان روز به مشکلات کاری و مالی غریبی نیز برخورده بودند ، بیست و چهار ساعت فرصت دارند تا انتخاب کنند ، یک میلیون دلار و یا عذاب وجدان ناشی از مرگ هم نوع ِ ناشناسی که به طور غیر مستقیم مسئول مرگش خواهند بود. ؟

بعد از کلنجار بسیار زوج و در گیر و دار شک و تردید در باره ی واقعی بودن و عمل کردن یا نکردن باکس ، نورما دکمه را فشار می دهد !

فردا صبح آن مرد با یک کیف پر از پول که آن را به نورما و آرتور تحویلش می دهد بر می گردد ، اما این پایان ماجرا نیست ! بعد از این قضیه ماجراها و حوادث بسیاری برای زوج اتفاق می افتد و با افراد مختلفی آشنا می شوند و با مفاهیم و انتخابهای دیگری برخورد می کنند.

انتخاب ، وجدان و مسئولیت مفاهیم مدام تکرارشونده و اصلی فیلم هستند.

در نهایت زوج داستان با اجبار بر انتخاب حساس دیگری روبرو می شوند ؛

پسر نوجوان ِ زوج ، شنوایی و بینایی خود را از دست داده است ، و حال زوج باید انتخاب کنند که یا با یک میلیون دلار و پسر کور و کرشان به زندگی ادامه بدهند و یا با تفنگی که از طریق همان مرد با چهره ی نیمه سوخته ، در اختیار مرد قرار داده می شود ، آرتور ، همسرش نورا (که دکمه ی جعبه را فشار داده بود ) را بکشد ! زن این بار فداکارانه به خاطر فرزندش و برگشتن شنوایی و بینایی اش راضی به مردن خود می شود ، و مرگ خود را انتخاب می کند ،البته با امید و آرزوی زندگی خوب پس از مرگش! و آرتور نیز کشتن همسرش را انتخاب میکند.

صحنه ی بوسه ی آخر و تراژیک نورما و آرتور لوییس و سپس کشتن نورما توسط آرتور در حین بوسیدن را که می بینیم ، همزمان مشغول دیدن صحنه ای در مکان نامعلوم دیگری نیز هستیم ؛

مرد ِ با چهره ی نیمه سوخته ، جعبه را به زوج دیگری هدیه می کند و در لحظه ی فشرده شدن دوباره ی دکمه ی جعبه ، تیر خلاص به سمت نورما نیز شلیک می شود !

بله ! قربانی انتخاب اول هر زوج ، نفر قبلی ای است که دکمه ی جعبه را به طمع یک میلیون دلار فشار داده است!

و جعبه همان دنیای ماست ، و دکمه همان انتخابهای ما.

چرا جعبه ؟! اگر از بالا نگاه کنیم خانه ی ما به شکل یک جعبه است ، ماشین به شکل یک قوطی و یا یک جعبه است و ... اگر از بالاتر نگاه کنیم شاید زمین هم یک جعبه است.

و ما همه در جعبه ای با یک دکمه زندگی می کنیم ! دکمه ای برای انتخاب.

پی نوشت یک ؛ این فیلم به شدت نشانه گراست. و می شود از نگاه نشانه شناسانه نیز تحلیل مفصلی را در مورد فیلم ارائه داد.

پی نوشت دو ؛ می توانم بگویم که این فیلم برای وقت گذاشتن و  دیدن و فکر کردن ، ارزش دارد.

 

 

 

 

یک باکس ، یک دکمه و به یاد آقای فلسفه.

- سه غریبه ، تا ابد تو یه اتاق گیر افتادن ، و هر کدوم از دیگری چیزی می خواد. ،یه آرزوی دست نیافته ،این دیدگاه سارتر از جهنمه

- جهنم یعنی اینکه آدمای دیگه تو رو دقیقن به خاطر اون چیزی که ماهیتته ببینن ...

- جهنم ، یعنی همون آدمای دیگه !

در این فیلم ما یک بار نام ژان پل سارتر ، فیلسوف فقید فرانسوی را می شنویم ، اما برای بیننده ای که با فلسفه ی سارتر آشنایی دارد ، به کرات در طول فیلم ، این نام بزرگ و البته مکتب اگزیستانسیالیزم به ذهنش می آید.


ما در این فیلم به صورت مداوم و همیشگی با انتخاب کردن در وضعیت های گوناگونمان روبرو هستیم.  و به نوعی مختاریم و حتی اجبار به اختیار داریم. و به قول جمله ی ظاهرن پارادوکسیکال ِ معروف فیلسوف فقید ، سارتر ، بشر محکوم به آزادی است.

و این آزادی برای انسان معتقد به اصالت وجود مسئولیت به همراه می آورد و مسئولیتی که در قبال هر لحظه انتخاب برای انسان پیش می آید ، دلهره آور است ! دلهره ای که در سر تا سر فیلم همراه می کند بیننده را.

آسمان بار امانت نتوانست کشید/ قرعه ی کار  به نام من دیوانه زدند

و این بار امانتی که به صورت مداوم و در "وضعیت" های گوناگون "مسئولیت" های گوناگون برای ما به وجود می آورد ، اجبار به انتخاب است.

مقاله ی اگزیستانسیالیسم و اومانیسم(نوشته ژان پل سارتر) برای آشنایی بیشتر با این مفاهیم به ما کمک خواهد کرد.

پی نوشت سه ؛ باکس زندگی تان پر از انتخاب بین خوب و خوب تر  ! (مثلن اجبار به انتخاب ِ یک میلیون دلار یا صد میلیون دلار ؟ انتخاب با شماست !)